جدول جو
جدول جو

معنی فحیص - جستجوی لغت در جدول جو

فحیص
(فَ)
کاونده از چیزی. (منتهی الارب). آنکه عیوب و اسرار دوستش را بجوید. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
فحیص
کاونده
تصویری از فحیص
تصویر فحیص
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محیص
تصویر محیص
گریزگاه، جای گریختن، محل مناسب برای گریختن، در علوم ادبی جایی از نطق یا نوشته یا قصیده که می توان در آنجا به مناسبتی از موضوع سخن به موضوع دیگر گریز زد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فحص
تصویر فحص
کاویدن، جستجو کردن، کاوش، جستجو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حیص
تصویر حیص
کنار افتادن، یک سو شدن، برگشتن
فرهنگ فارسی عمید
(فَ)
شریک آب. (منتهی الارب). من یفارصک فی الشرب و النوبه. (اقرب الموارد) ، جمع واژۀ فریصه. (منتهی الارب) ، رگهای گردن. (از اقرب الموارد). رجوع به فریصه شود
لغت نامه دهخدا
(فَحْ یَ / فَ حی یَ)
آشامیدنی تنک، یا عام است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
آهن پاره ای در افزار کشاورزی شبیه به حلقه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، شاهتره. (از فهرست مخزن الادویه). شاهترج. (از تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(فَحْ حا)
بسیارفحص. (اقرب الموارد). رجوع به فحص شود
لغت نامه دهخدا
(فُ)
جمع واژۀ فحص. رجوع به فحص شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
مرد نیک دانا و نجیب، مرد سخت گشنی کننده. (منتهی الارب). ذوالفحوله. (اقرب الموارد) ، فحل فحیل، گشن نجیب بااصل و نیکو در گشنی، کبش فحیل، تکۀ شبیه شتر نر در گشنی، نجابت و زیرکی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
تنگ. (منتهی الارب). ضیق. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
شتر مادۀ سخت فربه. (منتهی الارب) (آنندراج). ماده شتر سخت فربه. (ناظم الاطبا) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَ صِ)
موضعی است به مدینه. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(تَ ضَوْ وُ)
حیصه. حیوص. محیص. محاص. حیصان. برگشتن و به یک سو شدن از چیزی یا در حق دوستان حاصوا گویند و در حق دشمنان انهزموا. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، گریختن. (ترجمان عادل). بگریختن. (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(ذَ فَ)
رفتن و دور شدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، سخن گفتن، ظاهر و بیان کردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
باز کاوی بررسی جست و جو، زیر و رویی خاک از باران کاویدن جستجو کردن، تفتیش کردن، کاوش جستجو، تفتیش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فیص
تصویر فیص
رفتن دور شدن
فرهنگ لغت هوشیار
کنار افتادن بیکسو شدن، یا حیص بیص. گیر و دار سختی و تنگی جنگ و غوغا. بربستن، یکسو شدن، کنار افتادن، برگشتن
فرهنگ لغت هوشیار
نیرو مند: آدمی یا ستور، نیکبافت: ریسمان، رستگاری نیزه جلا داده، شتر استوار خلقت هموار اندام، بر گردیدن از چیزی، رستگاری یافتن، خلاص گردانیدن، خلاص رهایی و از آن اذیت وبلیت مفر ومحیصی نمیدانست، گریزگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لحیص
تصویر لحیص
تنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فصیص
تصویر فصیص
بریده جدا شده گسسته، جنبش و تاب خوردگی، هسته خرما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فریص
تصویر فریص
آب هنباز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فحاص
تصویر فحاص
بسیار فحص کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فحیل
تصویر فحیل
گشن نژاده، نیک دانا مرد، نیکنژاد مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فحیم
تصویر فحیم
زگال سیاه، تیره و تار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محیص
تصویر محیص
((مَ))
نیزه جلا داده، خلاص، رهایی، گریزگاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حیص
تصویر حیص
((حِ))
کنار افتادن، به یک سو شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فحص
تصویر فحص
((فَ حْ))
کاویدن، جستجو کردن، کاوش، جستجو
فرهنگ فارسی معین
راه فرار، گریزگاه، مفر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تفتیش، جستجو، کاوش، وارسی
فرهنگ واژه مترادف متضاد