جدول جو
جدول جو

معنی فحه - جستجوی لغت در جدول جو

فحه
(فُحْ حَ)
گرمی و سوزش فلفل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
فحه
سوزش پلپل تیزی پلپل
تصویری از فحه
تصویر فحه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فضه
تصویر فضه
(دخترانه)
نقره سیم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فئه
تصویر فئه
جماعت، طایفه، گروه، دسته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فکه
تصویر فکه
هشت ستاره به شکل قدح که پس از سماک رامح قرار دارد، کاسۀ درویشان، سفرۀ درویشان، کاسۀ یتیمان، سفرۀ یتیمان، اکلیل شمالی، قصعهالمساکین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فحص
تصویر فحص
کاویدن، جستجو کردن، کاوش، جستجو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نفحه
تصویر نفحه
یک بار وزیدن باد یا بوی خوش، عطیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صفحه
تصویر صفحه
روی چیزی، رویه، سطح، یک روی از هر برگ کتاب
صفحۀ فلوئورسان: صفحۀ شیشه ای که با ماده ای پوشانده شده که وقتی اشعۀ ایکس روی آن می تابد می درخشد، پردۀ فلوئورسان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فره
تصویر فره
فراوان، بسیار، افزون، برای مثال گر زان که خدا به من دهد مال فره / بگشایم از این کار فروبسته گره (؟- مجمع الفرس - فره)، خوب، پسندیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فحم
تصویر فحم
زغال، جسم سخت و سیاه رنگی که از سوختن بافت های گیاهی و حیوانی ایجاد می شود و حاوی مقدار زیادی کربن است، انگشت، زگال، آلاس، شگال، اشبو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فتحه
تصویر فتحه
حرکتی از حروف که هنگام تلفظ آن دهان گشوده می شود، زبر، نشانۀ این حرکت که در روی حرف گذاشته می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فره
تصویر فره
شان و شوکت، رفعت، شکوه، فرّ برای مثال کجا رفت آن مردی و گرز تو / به رزم اندرون فره و برز تو (فردوسی - ۵/۳۸۸)، زیبایی، برازندگی، رونق، پرتو، فروغ
فره ایزدی: در ایران باستان، غلبه، قدرت، فرّ و شکوه شاهنشاهی که اهورامزدا ایرانیان را از آن برخوردار می ساخت، کیاخره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فحش
تصویر فحش
دشنام، ناسزا، ویژگی هر نوع سخن ناپسند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فحل
تصویر فحل
ویژگی جنس نر از هر حیوانی، کنایه از دانا، خردمند
فحول شعرا: کنایه از شاعران چیره دستی که هنگام معارضه با شاعران دیگر، چیره می شوند
فرهنگ فارسی عمید
(صَ حَ)
کنارۀ هر چیزی. (منتهی الارب). بر. کنار. جانب. ج، صفحات:
آتشکده شود دل سوزان نهاد مرد
زآن آبدارصفحۀ سندان گداز تیغ.
مسعودسعد.
لعل ناگشته صفحۀ خنجر
گرم نابوده آتش پیکار.
مسعودسعد.
، یک سوی روی ویک سوی ورق. (مهذب الاسماء). ج، صفحات: چهرها چون صفحۀ کتاب دیگرگون نمود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 452) ، برگ. روی. رویه. ورق:
خالیست بدان صفحۀ سیمین بناگوش
یا نقطه ای از غالیه بر یاسمن است آن ؟
سعدی.
عرقت بر ورق روی نگارین به چه ماند؟
همچو بر صفحۀ گل قطرۀ باران بهاری.
سعدی.
- صفحهالرجل، عرض صدره. (اقرب الموارد). پهنای سینه. بشرۀ پوست چهره.
- صفحۀ گرامافون، صفحۀ مدوری که از کائوچو و غیر آن سازند، ثبت و تولید اصوات را.
- صفحۀ گردن، علاط. صفحتا العنق، دو جانب آن. (بحر الجواهر)
لغت نامه دهخدا
(نَ حَ)
یکی نفح است. رجوع به نفح شود، دمیدگی. (ناظم الاطباء) ، یک بار وزیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). دفقه. (متن اللغه) ، عطیه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (متن اللغه) (اقرب الموارد). ج، نفحات. یقال لفلان نفحات من المعروف، ای دفعات. (اقرب الموارد) ، پاره ای از عذاب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). قطعه ای از عذاب. (از اقرب الموارد) ، شیر خالص. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). محضه. (اقرب الموارد) (متن اللغه) ، نخستین فوران خون و یک دفعه فوران خون. (از اقرب الموارد) ، بوی خوش. (ناظم الاطباء). ج، نفحات. رجوع به نفحات شود
لغت نامه دهخدا
(صَ حَ)
دهی از دهستان نهر هاشم بخش مرکزی شهرستان اهواز. در 33هزارگزی جنوب خاوری اهواز 10هزارگزی خاور راه آهن اهواز به خرمشهر و کنار کارون. دشت. گرمسیر. دارای 65 تن سکنه. آب از کارون. محصول آن غلات. شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه در تابستان اتومبیل رو. آسیاب آن قدیمی است. این آبادی از دو محل به نام 1 و 2 بفاصله 2هزار گز دور از هم قرار گرفته است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فته
تصویر فته
جواز پروانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فتحه
تصویر فتحه
علامت حرکت در روی حرف، در فارسی زبر گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فخه
تصویر فخه
دام کوچک، زن چرک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فحوه
تصویر فحوه
انگبین ناب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فحمه
تصویر فحمه
تکه زگال، شب سیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صحه
تصویر صحه
صحت درفارسی ویچورتی تیداک تندرستی، بهبودی، درستی بی آکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفه
تصویر حفه
نوازش تمام، کرامت تمام، منوال، نورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نفحه
تصویر نفحه
دمیدگی، پاره ای از عذاب، و بمعنی عطیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صفحه
تصویر صفحه
کناره هر چیزی، کنار، جانب، رویه، سطح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نفحه
تصویر نفحه
((نَ حِ))
یک بار وزیدن باد، جمع نفحات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صفحه
تصویر صفحه
((صَ حَ یا حِ))
رویه و سطح چیزی، جمع صفحات، کناره چیزی، جانب، چهره، صورت، در فارسی هر یک از دو سوی یک ورق کاغذ، مقوا و مانند آن، صفحه مدوری که روی آن موسیقی یا آواز یا گفتار ضبط شده است و به کمک گرامافون به صدا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فقه
تصویر فقه
نیرنگ، دین شناسی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نفحه
تصویر نفحه
بوی خوش، بویه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از صفحه
تصویر صفحه
دیمه، برگه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فحش
تصویر فحش
دشنام، ناسزا
فرهنگ واژه فارسی سره
دم، نفس، وزش، دمش، باد، بو
فرهنگ واژه مترادف متضاد
برگ، ورق، ورقه، چهره، صورت، وجه، رویه، سطح، دیسک
فرهنگ واژه مترادف متضاد
صفحه گرامافون همسر یا مصاحب وراج و پرحرفی است که در خانه شما می زید یا دوستی است که بسیار حرف می زند و با مکرر گویی های خویش موجب تکدر و تالم شما می شود لیکن هرگز او را از خود نمی رانید و نمی رنجانید. اگر کسی صفحه ای به شما داد امانتی به شما سپرده می شود و اگر شما به کسی صفحه دادید به یکی از دوستان خویش کمک می کنید و این کمک شما بیشتر لفظی و ارزنده است زیرا با این که وسعت و توانائی زیاد در آن زمینه ندارید این مساعدت را انجام می دهید. اگر دیدید کسی صفحه متعلق به شما را شکست به شما زیان وارد می آورد، اگر خودتان صفحه را شکستید با همسرتان اختلاف شدید پیدا می کنید یا دوستی را به شدت می رنجانید و از خود می رانید.
فرهنگ جامع تعبیر خواب