معنی نفحه - فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با نفحه
نفحه
نفحه
یکی نفح است. رجوع به نفح شود، دمیدگی. (ناظم الاطباء) ، یک بار وزیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). دفقه. (متن اللغه) ، عطیه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (متن اللغه) (اقرب الموارد). ج، نفحات. یقال لفلان نفحات من المعروف، ای دفعات. (اقرب الموارد) ، پاره ای از عذاب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). قطعه ای از عذاب. (از اقرب الموارد) ، شیر خالص. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). محضه. (اقرب الموارد) (متن اللغه) ، نخستین فوران خون و یک دفعه فوران خون. (از اقرب الموارد) ، بوی خوش. (ناظم الاطباء). ج، نفحات. رجوع به نفحات شود
لغت نامه دهخدا
نفخه
نفخه
دم، نفس، در پزشکی ورم و آماس شکم نفخۀ صور: بادی که اسرافیل در روز رستاخیز در صور یعنی شیپور خود می دمد و مردگان زنده می شوند، برای مِثال حریفان خلوت سرای الست / به یک جرعه تا نفخۀ صور مست (سعدی۱ - ۱۰۳)
فرهنگ فارسی عمید
جدول جو جستجوی پیشرفته در مجموعه فرهنگ لغت، دیکشنری و دایره المعارف گوناگون
© 2025 | تمامی خدمات جدول جو رایگان است.