جدول جو
جدول جو

معنی فجوه - جستجوی لغت در جدول جو

فجوه
(فَجْ وَ)
فرجه میان دو چیز. (اقرب الموارد). فرجه. (بحر الجواهر) ، شکاف میان دو کوه و جز آن. (منتهی الارب). فراخی میان دو کوه. (ترجمان علامۀ جرجانی ترتیب عادل) ، زمین فراخ. (منتهی الارب). قسمتی از زمین که گشاده باشد: بینک و بین القبله فجوه. (اقرب الموارد) ، گشادگی میان سرای. (منتهی الارب). ساحت خانه. (اقرب الموارد) ، ردۀ میان بطن مقدم و مؤخر. (از بحر الجواهر). ج، فجوات، فجاء. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
فجوه
گشادگی فراخی میان دو چیز
تصویری از فجوه
تصویر فجوه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فجاه
تصویر فجاه
ناگهانی مردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فجره
تصویر فجره
فاجر، گناهکار، تباه کار، نابکار، زناکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وجوه
تصویر وجوه
وجه ها، طریقه ها، روش ها، پول ها، علت ها، سبب ها، روی ها، چهره ها، امکان ها، توان ها، صفحه ها، وجودها، ذات ها، جمع واژۀ وجه
وجوه اعیان: اشراف، بزرگان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فجور
تصویر فجور
تبهکاری
فرهنگ فارسی عمید
(فَ جَ رَ)
جمع واژۀ فاجر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به فاجر شود
لغت نامه دهخدا
(خَجْ وَ)
قریتی است به افغانستان در 34500 گزی جنوب شرقی خم از دروازه متعلق به بدخشان. این قریه در خط 71 درجه و 48 ثانیۀ طول شرقی و 38 درجه و 12 دقیقه و 6 ثانیۀ عرض شمالی قرار دارد. (از قاموس جغرافیایی افغانستان ج 2)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
جمع واژۀ وجه. وجوه
لغت نامه دهخدا
(یِ خَ)
روستایی است به طایف. (منتهی الارب). از مخلفه های طائف است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(فُ رَ)
جای آب زهیدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ج، فجر. (اقرب الموارد).
- فجرهالوادی، جای وسیعی که آب بسوی آن زهد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَسْ وَ)
یکبار از فساء. ج، فسوات. (از اقرب الموارد). رجوع به فساء شود
لغت نامه دهخدا
(فِتْ وَ)
جمع واژۀ فتی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به فتی ̍ شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
فتوت. رجوع به فتوت شود
لغت نامه دهخدا
(فَجْ وا)
مؤنث افجی. (منتهی الارب). فجواء. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
آنچه دردمند سازد مردم را از سختی، کذا: موت فجوع. (از منتهی الارب). فاجع. وزن فعول مبالغت است. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
مرتکب گناه. (منتهی الارب). برانگیختۀ بر گناه. وزن فعول مبالغه است. (اقرب الموارد) ، زناکار. (منتهی الارب). زانی و زانیه. (اقرب الموارد). ج، فجر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
فجر. برانگیخته گردیدن بر گناه و زنا کردن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). تبه کاری. فسق. (یادداشت بخط مؤلف). بیشتر درفارسی مرادف فسق و بهمراه آن بکار رود:
دور از فجور و فسق و بری از ریاو زور
شسته رسوم زرق و نبشته دو نیم وی.
منوچهری.
فسق و فجور آغاز نهاد. (گلستان) ، حالتی است که چون نفس را حاصل آید بدان مباشرت اموری برخلاف مروت کند. (تعریفات) ، رو گردانیدن از حق. (منتهی الارب). عدول از حق. (اقرب الموارد) ، دروغ گفتن. (منتهی الارب) (ترجمان علامۀ جرجانی تهذیب عادل) (تاج المصادر بیهقی) ، تباهی نمودن، میل کردن، میل نمودن سوار از زین، تباه گردیدن. (منتهی الارب). تباه گردیدن کار قومی. (اقرب الموارد) ، کند گردیدن بینایی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به فجر شود
لغت نامه دهخدا
(فُ لَ)
یک ترب. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به فجل شود
لغت نامه دهخدا
(فَحْ وَ)
انگبین بی آمیغ. (منتهی الارب). الشهده من العسل. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از وجوه
تصویر وجوه
جمع وجه
فرهنگ لغت هوشیار
دو اطاقک چوبین رو باز یا با سایبان که آنها را در طرفین شتر یا استر بندند و در هر اطاقک مسافری نشیند و آن در قدیم وسیله حمل و نقل مسافران بود، هود جی که بر پشت اسب استر فیل می بستند یا توسط غمان و بار بران افراد را حمل میکردند: (با آنکه اندک عارضه ای داشت آغرق در قلعه گذاشته بکجاوه در آمده عزیمت اردو همایون داشت. ) (عالم آرا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فقوه
تصویر فقوه
سوفار سوفار تیر
فرهنگ لغت هوشیار
ناگاه گرفتن کسی را، ناگاه در آمدن بر کسی. یا موت (مرگ) فجاه. مرگ ناگهانی. ناگهان: فجاه در گذشت
فرهنگ لغت هوشیار
دروغ آشکار، گشاده راه راه آشکار میان دو کوه آبخیز زهاب جمع فاجر بدکاران بدکرداران، زناکاران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فجعه
تصویر فجعه
دردمندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فجمه
تصویر فجمه
سوراخ کردن، فراخدره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فجوج
تصویر فجوج
گرانجان مرد
فرهنگ لغت هوشیار
بد کار کشود هم آوای بربت گناهورزی جهمرزی تپاهکاری بر انگیخته گردیدن برگناه، زنا کردن، رو گردانیدن از حق عدول از حق، تبهکاری فسق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فحوه
تصویر فحوه
انگبین ناب
فرهنگ لغت هوشیار
جوانی، سخا کرم بخشندگی، جوانمردی مردانگی، ایثار است یعنی غیر را برنفس خود ایثار کند و آن ایثار بجاه است و اعلی درجه آن ایثار بنفس است بدان که در امر غیر سعی کند و او را بر خود برتری دهد لغزشهای او را نادیده انگارد و با همگان بانصاف عمل کند. یا علم فتوت. موضوع آن علم فتوت نفس انسان است از آن جهت که مباشر و مرتکب اعمال نیک گردد و تارک و رادع اعمال بد و پست شود باراده و به عبارت دیگر تجلیه و تخلیه و تزکیه را شعار و دثار خود سازد تا رستگاری یابد و به نجات ابد رسد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عجوه
تصویر عجوه
ارماو خرمای درشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجوه
تصویر وجوه
((وُ))
جمع وجه، راه ها، روش ها، انواع، پول ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فجور
تصویر فجور
((فُ))
گناه کردن، زنا کردن، سرپیچی از حق، تباهکاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فجره
تصویر فجره
((فَ جَ رَ یا رِ))
جمع فاجر، بدکاران، بدکرداران، زناکاران
فرهنگ فارسی معین