جدول جو
جدول جو

معنی فجور

فجور
(دُ)
فجر. برانگیخته گردیدن بر گناه و زنا کردن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). تبه کاری. فسق. (یادداشت بخط مؤلف). بیشتر درفارسی مرادف فسق و بهمراه آن بکار رود:
دور از فجور و فسق و بری از ریاو زور
شسته رسوم زرق و نبشته دو نیم وی.
منوچهری.
فسق و فجور آغاز نهاد. (گلستان) ، حالتی است که چون نفس را حاصل آید بدان مباشرت اموری برخلاف مروت کند. (تعریفات) ، رو گردانیدن از حق. (منتهی الارب). عدول از حق. (اقرب الموارد) ، دروغ گفتن. (منتهی الارب) (ترجمان علامۀ جرجانی تهذیب عادل) (تاج المصادر بیهقی) ، تباهی نمودن، میل کردن، میل نمودن سوار از زین، تباه گردیدن. (منتهی الارب). تباه گردیدن کار قومی. (اقرب الموارد) ، کند گردیدن بینایی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به فجر شود
لغت نامه دهخدا