جدول جو
جدول جو

معنی فجاء - جستجوی لغت در جدول جو

فجاء
(دَ)
گاییدن زن را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
فجاء
(فَجْ جا)
قوس فجاء، کمان که زه از قبضه اش دور باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
فجاء
فرو گرفتن، تاختن تاخت آوردن بناگاه در آمدن بر کسی و گرفتن او را، ناگهانی: مرگ فجاء سکته ریوی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فجاه
تصویر فجاه
ناگهانی مردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جفاء
تصویر جفاء
هر چیزی که نفع و فایده نداشته باشد، بیهوده، باطل، خار و خاشاک، کف آب، غش، برای مثال بهر آن است این ریاضت واین جفا / تا برآرد کوره از نقره جفا (مولوی - ۴۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وجاء
تصویر وجاء
ضربه ای که با کارد یا دست به جایی از بدن زده شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فجاج
تصویر فجاج
درّه، زمین دراز و کشیده میان دو رشته کوه، راه میان دو کوه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فجار
تصویر فجار
فاجرها، گناهکارها، تباه کارها، نابکارها، زناکارها، جمع واژۀ فاجر
فرهنگ فارسی عمید
(حَ)
حباب. کوپله. قبۀ آب که از باران پدید آید
ناحیت. ج، احجاء. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(فُءَ)
نام پدر قطری شاعر است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ لَ)
ناگاه گرفتن کسی را، ناگاه درآمدن بر کسی. (منتهی الارب). رجوع به فجاء و فجاءه شود
لغت نامه دهخدا
(اِثْ)
گشاده و فراخ ساختن نفقه بر عیال. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، فرزند نیکو آوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ فجا. ابازیر. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَجْ جا)
گشاد. واسعه. (اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
تصویری از فجار
تصویر فجار
جمع فاجر، بدکاران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هجاء
تصویر هجاء
بسیار هجو کننده، آواج آوات واج گفتن بسیارهجوکننده: (شاعرهجاء)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فزاء
تصویر فزاء
افزایش دهنده، افزودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجاء
تصویر وجاء
بی سود
فرهنگ لغت هوشیار
ناگاه گرفتن کسی را، ناگاه در آمدن بر کسی. یا موت (مرگ) فجاه. مرگ ناگهانی. ناگهان: فجاه در گذشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فجال
تصویر فجال
ترب فروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فجواء
تصویر فجواء
پهندشت
فرهنگ لغت هوشیار
سر بها دادن، رستن، رهاندن، کریان باز خریدن خویش یا دیگری، گیریان آنچه بندی برای رهایی خود پردازد سر بها گنجا ستبرا، انبار کنور دادن پولی یا چیزی برای نجات خویشتن یا دیگری، آنچه که اسیران برای نجات خود دهند سربها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراء
تصویر فراء
گورخر. پوستین دوز پوستین فروش، پوست پیرا واتگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فجاج
تصویر فجاج
گشاده راه، جمع فج، گشاده راه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حجاء
تصویر حجاء
شادیدن شادمانی، چنگ در زدن، باز داشتن چیستان گویی
فرهنگ لغت هوشیار
بیهوده، باطل، خاشاک رود آورد، بر زمین زدن، سرگردانی، آزار دلازاری، ستم -1 آزردن جور کردن، ستم کردن، بیوفایی کردن، بیمهری کردن، جور ظلم، بیوفایی بیمهری. -1 بر زمین زدن، انداختن، کفک انداختن دیگ، بیرون دادن، زر و نقره و مانند آن، خاشاک رودآورد
فرهنگ لغت هوشیار
آسان و استوار شدن، کار، باریک میان زن، کشیده ابرو زن، آسانی روانی کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بجاء
تصویر بجاء
چشم فراخ
فرهنگ لغت هوشیار
جوانمردی نمودن، جوانی شادابی زندگی، جوانمردی جوان شدن، جوانی، جوانمردی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجاء
تصویر رجاء
ناحیه، جمع ارجاء
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رجاء
تصویر رجاء
((رَ))
امیدوار شدن، امید داشتن، امیدواری، توقع، امید، آرزو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فجیء
تصویر فجیء
((فَ))
ناگهانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فجار
تصویر فجار
((فُ جّ))
جمع فاجر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وجاء
تصویر وجاء
((وَ))
آن چه که در آن خیر و نفعی نباشد. مانند، چاه بدون آب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هجاء
تصویر هجاء
((ه))
بدگویی کردن، دشنام دادن، بد و عیب کسی را گفتن
فرهنگ فارسی معین