- فتوی
- دادستان
معنی فتوی - جستجوی لغت در جدول جو
- فتوی
- فرمان فقیه و مفتی، آنچه عالم نویسد در موضوع حکم شرعی
- فتوی ((فَ وا))
- حکم و رأی فقیه و حاکم شرع، فتوا
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
دادستان
زمستانی گیاه زمستانی منسوب به شتا زمستانی. یا زراعت (محصول) شتوی. کاشتی که در زمستان کنند و در بهار یا تابستان به دست آید
جوانی، جوانمردی، سخا، کرم
فحوا، مفهوم سخن، معنی، مضمون
گشایش در حال باطنی سالک، گشایش، برای مثال طمع کم دار تا گر بیش یابی / فتوحی بر فتوح خویش یابی (نظامی۲ - ۲۴۸) ، مالی که به عنوان نذر به پیر خانقاه می دادند، برای مثال نذر و فتوح صومعه در وجه می نهیم / دلق ریا به آب خرابات برکشیم (حافظ - ۷۵۲) ، جمع فتح، فتح
نظر یا رای فقیه و مجتهد در احکام شرعی
فتوا دادن: صدور رای و نظر فقهی از جانب فقیه در مورد یک حکم شرعی
فتوا گرفتن: پرسیدن رای و نظر فقیه دربارۀ یک مسئلۀ شرعی
فتوا دادن: صدور رای و نظر فقهی از جانب فقیه در مورد یک حکم شرعی
فتوا گرفتن: پرسیدن رای و نظر فقیه دربارۀ یک مسئلۀ شرعی
سستی و بی حالی، کمبود، نقصان، کوتاهی
در فتنه انداختن، در فتنه افتادن، مفتون شدن
جوانی، سخا کرم بخشندگی، جوانمردی مردانگی، ایثار است یعنی غیر را برنفس خود ایثار کند و آن ایثار بجاه است و اعلی درجه آن ایثار بنفس است بدان که در امر غیر سعی کند و او را بر خود برتری دهد لغزشهای او را نادیده انگارد و با همگان بانصاف عمل کند. یا علم فتوت. موضوع آن علم فتوت نفس انسان است از آن جهت که مباشر و مرتکب اعمال نیک گردد و تارک و رادع اعمال بد و پست شود باراده و به عبارت دیگر تجلیه و تخلیه و تزکیه را شعار و دثار خود سازد تا رستگاری یابد و به نجات ابد رسد
آزمودن، آشوب افکندن، در آشوب افتادن
گزافیدن، بیباکی، فرو گرفتن، زخم رساندن، ناگاه کشتن، دلیری کردن
باران اندک، آگفت (آفت)
فرانسوی زه (جنین) دشتک
سستی اکاری سبک، کندی، آرمیدن پس از جوشش، نرمی پس از سختی آرمیدن آب بعد از جوشش، آرام شدن پس از تندی نرم شدن بعد از سختی، سست شدن، سستی ضعف، کندی آرامی
جمع فتخه، گجه ها انگشتری های بی نگین
سینه پوش جامه ای که بر سینه پوشند صدیر منسوب به فتوح
حاصل شدن چیزی از آنچه توقع آن نباشد، گشایش و گشادگی کارها
جوانی، مروت، مردانگی، جوانمردی
آنچه عالم دینی نویسد در موضوع حکمی شرعی رای فقیه در حکم شرعی فرعی، جمع فتاوی
فدائی
جمع فتوی
فحوا در فارسی کام سخن چم سخن معنی سخن مضمون
منسوب به فسا
جامه ای که بر سینه پوشند، صدیر
جمع فتح، پیروزی ها، گشایش ها
((فُ))
فرهنگ فارسی معین
به دست آمدن غیر منتظره چیزی، گشایش، گشایش حالی که به سالک در مراحل سلوک دست دهد، نذر، مال یا چیزی که نذر عارف و سالک کنند
((فُ تُ وَّ))
فرهنگ فارسی معین
جوانی، جوانمردی، کرم، بخشندگی، نامه کتابی که در آن اصول و آداب فتوت نوشته شده است