جدول جو
جدول جو

معنی فاکهه - جستجوی لغت در جدول جو

فاکهه
میوه، تخمدان بارور شده و رسیدۀ گل که دانه ها را در بر می گیرد، به ویژه درصورتی که دارای گوشته باشد، بار، بر، ثمر
تصویری از فاکهه
تصویر فاکهه
فرهنگ فارسی عمید
فاکهه
مونث فاکه و میوه میوه (خرما انگور انار و غیره)، جمع فواکه، نوعی حلوا. یا فاکهه شتا. آتش
فرهنگ لغت هوشیار
فاکهه
((کِ هِ))
میوه، جمع فواکه، نوعی حلوا
تصویری از فاکهه
تصویر فاکهه
فرهنگ فارسی معین
فاکهه
فاکه، میوه
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فارهه
تصویر فارهه
(دخترانه)
دختر زیبا و با نمک
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مفاکهه
تصویر مفاکهه
با هم شوخی و مزاح کردن و خندیدن
فرهنگ فارسی عمید
(کِ)
این انتساب میوه فروش را افاده کند. (از سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(کِهْ)
ابن سعد، مکنی به عقبه. صحابی است. (یادداشت بخط مؤلف). در علوم اسلامی، عنوان صحابی یکی از مهم ترین درجات ارتباط با پیامبر است. این ارتباط شامل دیدار، پذیرش اسلام و ثبات بر ایمان تا مرگ است. صحابه به عنوان حاملان حدیث و سنت، نقشی غیرقابل انکار در ثبت و انتقال معارف اسلامی ایفا کردند. صحابیان ناقلان اصلی سنت پیامبر و شاهدان زندهٔ تحولات صدر اسلام بودند.
ابن مغیره بن مغیره... مخزومی. یکی از جوانان قریش بود که با هنده دختر عتبه ازدواج کرد. او را خانه ای بود که برای مهمانی اختصاص داشت، و مردم بدون اجازه در آن وارد می شدند. (از عقدالفرید ج 7 ص 94)
لغت نامه دهخدا
(کِهْ)
خداوند میوه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). میوه فروش. (یادداشت بخط مؤلف) ، مرد خوش طبع. خوش ذات. (منتهی الارب). خوش منش. (ربنجنی). ج، فاکهین. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
فکاهه. خوش طبع و خوش منش گردیدن. (منتهی الارب). خوش منش شدن. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان علامۀ جرجانی ترتیب عادل بن علی) ، بشگفت آمدن از چیزی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فُ هََ)
خوش منشی و لاغ. (منتهی الارب). مزاح برای انبساط نفس. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رِ هََ)
دختر ملیحه. (منتهی الارب). دختر زیبای بانمک. دخترجوان، پرخور. (از اقرب الموارد) ، کنیزک سرودگوی. (منتهی الارب). ج، فواره ، فره، و صورت اخیر نادر است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
عبدالله بن احمد مکی (899-972 هجری قمری). از علمای زبان عرب است که زادگاه و محل وفاتش مکه بوده است. مدتی مقیم مصر بود و در فقه و ادب هر دو دست داشت. او را کتابهایی است بنام شرح الاجرومیه و شرح القطر که هر دو را در علم نحو نوشته است. (از اعلام زرکلی ص 546)
محمد بن علی فاکهی مکی، مکنی به ابوالسعادات (923-982 هجری قمری). ازفقهای شافعی و آشنا به ادب بود. مولد او مکه و محل وفاتش هند بوده است. از کتابهایش نورالابصار در فقه ورساله ای در لغت معروف است. (از اعلام زرکلی ص 857)
تاج الدین عمر بن علی بن سالم اللخمی الاسکندری (654-731 هجری قمری) عالم علم نحو و از مردم اسکندریه بود. او را کتابی بنام ’الاشاره’ است در نحو، و آثار دیگر نیز دارد. (از اعلام زرکلی ص 720)
محمد بن اسحاق. معاصر ازرقی است. وی کتاب تاریخ مکه را نوشت و در حدود سال 230 هجری قمری درگذشت. (از اعلام زرکلی ص 763). ابن الندیم نام کتاب او را ’مکه و اخبارها فی الجاهلیه و الاسلام’ ضبط کرده است. رجوع به الفهرست شود
لغت نامه دهخدا
داک. اسم هندی عنب است. انگور
لغت نامه دهخدا
(طَ حَ)
با کسی لاغ و خوش منشی نمودن. (منتهی الارب) (از آنندراج). با کسی لاغ کردن و شوخی و خوش منشی نمودن. (ناظم الاطباء). با کسی مزاح کردن. (از اقرب الموارد). ممازحه. (تاج المصادر بیهقی). با هم خوش طبعی کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مدخل های قبل و بعد شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از فکاهه
تصویر فکاهه
فکاهت در فارسی خوش منشی لاغ شوخی خوشمزگی
فرهنگ لغت هوشیار
مفاکهه در فارسی لاغکاری، خوش سخنی، لاغ شوخی شوخی کردن با کسی مزاح کردن، خوش صحبتی کردن، شوخی مزاح، خوش صحبتی، جمع مفاکهات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاکه
تصویر فاکه
شوخ لوده، میوه دار، فراخزی خداوند میوه میوه فروش، مردم خوش طبع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاکهه الشتا
تصویر فاکهه الشتا
میوه زمستان، آتش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفاکهه
تصویر مفاکهه
((مُ کِ هَ))
با هم مزاح کردن و خندیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فاکه
تصویر فاکه
((کِ))
میوه فروش، مرد خوش طبع
فرهنگ فارسی معین