جدول جو
جدول جو

معنی مفاکهه

مفاکهه((مُ کِ هَ))
با هم مزاح کردن و خندیدن
تصویری از مفاکهه
تصویر مفاکهه
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با مفاکهه

مفاکهه

مفاکهه
مفاکهه در فارسی لاغکاری، خوش سخنی، لاغ شوخی شوخی کردن با کسی مزاح کردن، خوش صحبتی کردن، شوخی مزاح، خوش صحبتی، جمع مفاکهات
فرهنگ لغت هوشیار

مفاکهه

مفاکهه
با کسی لاغ و خوش منشی نمودن. (منتهی الارب) (از آنندراج). با کسی لاغ کردن و شوخی و خوش منشی نمودن. (ناظم الاطباء). با کسی مزاح کردن. (از اقرب الموارد). ممازحه. (تاج المصادر بیهقی). با هم خوش طبعی کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مدخل های قبل و بعد شود
لغت نامه دهخدا

مفاکهت

مفاکهت
شوخی کردن با کسی مزاح کردن، خوش صحبتی کردن، شوخی مزاح، خوش صحبتی، جمع مفاکهات
فرهنگ لغت هوشیار

مشاکهه

مشاکهه
مشابهه. (تاج المصادر بیهقی). مشابه و مانند کسی گردیدن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، مقاربه. (تاج المصادر بیهقی). قرین کسی شدن. (از منتهی الارب) (آنندراج). نزدیک کسی شدن و قرین وی گردیدن. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

مفاقهه

مفاقهه
با یکدیگر فاپژوهیدن علم. (تاج المصادر بیهقی). با یکدیگر بحث کردن در علم فقه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مباحثه کردن در فقه با کسی و بر او غلبه کردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

فاکهه

فاکهه
میوه، تخمدان بارور شده و رسیدۀ گل که دانه ها را در بر می گیرد، به ویژه درصورتی که دارای گوشته باشد، بار، بر، ثمر
فاکهه
فرهنگ فارسی عمید

فاکهه

فاکهه
مونث فاکه و میوه میوه (خرما انگور انار و غیره)، جمع فواکه، نوعی حلوا. یا فاکهه شتا. آتش
فرهنگ لغت هوشیار