جدول جو
جدول جو

معنی فاضح - جستجوی لغت در جدول جو

فاضح
رسوا کننده، آشکار کننده، روشن، آشکار مثلاً دلیل فاضح
تصویری از فاضح
تصویر فاضح
فرهنگ فارسی عمید
فاضح
(ضِ)
جایی است در نزدیکی مکه پهلوی ابوقبیس که مردم شهرهای دیگر برای رفع احتیاجات خود بدانجا میرفتند. این محل را نظربه اینکه بنی جرهم و بنی قطوراء در آنجا جنگیدند و بنی قطوراء شکست خوردند و رئیس آنها کشته شد، فاضح (رسواکننده) خوانده اند. (از معجم البلدن) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
فاضح
آشکار کننده، پرده دری کننده
تصویری از فاضح
تصویر فاضح
فرهنگ لغت هوشیار
فاضح
آشکارکننده، پرده دری کننده، روشن، آشکار
تصویری از فاضح
تصویر فاضح
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فاتح
تصویر فاتح
(پسرانه)
پیروز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فاضل
تصویر فاضل
(پسرانه)
دارای فضیلت و برتری در علم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فائح
تصویر فائح
بوی خوش دهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واضح
تصویر واضح
هویدا، پیدا، ظاهر، آشکار، نمایان، پدیدار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فاتح
تصویر فاتح
گشاینده کشورها در جنگ، همراه با پیروز
فاتح شدن: پیروز شدن، غلبه کردن بر دشمن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فاضل
تصویر فاضل
دارای برتری و فضیلت، به ویژه در علم، افزون، زیاد، نیکو، پسندیده، برتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفاضح
تصویر مفاضح
مفضحه ها، رسوایی ها، جمع واژۀ مفضحه
فرهنگ فارسی عمید
(ضِ حَ)
مؤنث فاضح. رجوع به فاضح شود
لغت نامه دهخدا
(مَ ضِ)
جمع واژۀ مفضحه. (ناظم الاطباء). بدنامیها. رسواییها. ننگها. فضیحتها. زشتیها: اگر این موش کریه منظر تباه مخبر ذمیم دخلت دمیم طلعت همه روز مقابح سیرت و مفاضح سریرت تو در پیش همسایگان حکایت می کند... (مرزبان نامه). و رجوع به مفضحه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مفاضح
تصویر مفاضح
فضیحتها، زشتی ها، ننگها، رسوائیها
فرهنگ لغت هوشیار
ون ونیتک وانیتار پیروز پیر وچگر پاتیاوند کشور گشا گشاینده گشاینده و گیرنده شهرها پیروز ظفریاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واضح
تصویر واضح
پیدا و آشکار، روشن و هویدا، ظاهر، بارز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناضح
تصویر ناضح
شتر آبکش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فضاح
تصویر فضاح
جمع فضیحه، زنان ولگسار (هرزه خرج)، رسوایی رسوا کننده
فرهنگ لغت هوشیار
بوی خوش دهنده: در اثنا قصیده ای که به ثنای فایحش موشح دارم، مستمع
فرهنگ لغت هوشیار
فایح در فارسی خوشبوی بوی خوش دهنده بوی خوش دهنده: در اثنا قصیده ای که به ثنای فایحش موشح دارم، مستمع
فرهنگ لغت هوشیار
فزونی یابنده، کسی را گویند که در دانش و علم بر دیگران فزونی یابد و بدین معنی در زبان فارسی بسیار رایج است، دانشمند، صاحب فضل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فادح
تصویر فادح
گران: چون کار، دشوار: چون دین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فارح
تصویر فارح
شادمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاضحه
تصویر فاضحه
مونث فاضح بنگرید به فاضح مونث فاضح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افضح
تصویر افضح
رسواتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاضل
تصویر فاضل
فزونی یابنده، دانشمند، صاحب هنر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فایح
تصویر فایح
((یِ))
بوی خوش دهنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فاتح
تصویر فاتح
((تِ))
گشاینده، تصرف کننده، پیروز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واضح
تصویر واضح
((ض))
پیدا، نمایان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واضح
تصویر واضح
روشن، آشکار، هویدا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فاتح
تصویر فاتح
پیروزمند
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فاضل
تصویر فاضل
فرجاد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فاتح
تصویر فاتح
Victor
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از واضح
تصویر واضح
Clearly, Distinctly, Unambiguous
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از فاتح
تصویر فاتح
vencedor
دیکشنری فارسی به پرتغالی