آواز و صدای بلند. (فرهنگ جهانگیری). آواز و صدای بلند و رسا. (برهان قاطع). مخفف غریو است و غو نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). غیه. (برهان قاطع). خروش: یکی از جای برجستم چنان شیر بیابانی و غیوی برزدم چون شیر بر روباه درغانی. ابوالعباسی. بسحرگاهان ناگاهان آواز کلنگ راست چون غیو کشد صفدر در کردوس. منوچهری (از انجمن آرا) (آنندراج). صدمت صور و غیو تو گه جنگ هر دو همره چو رنگ با ارتنگ. سنایی (از فرهنگ جهانگیری) (نظام)
آواز و صدای بلند. (فرهنگ جهانگیری). آواز و صدای بلند و رسا. (برهان قاطع). مخفف غریو است و غو نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). غیه. (برهان قاطع). خروش: یکی از جای برجستم چنان شیر بیابانی و غیوی برزدم چون شیر بر روباه درغانی. ابوالعباسی. بسحرگاهان ناگاهان آواز کلنگ راست چون غیو کشد صفدر در کردوس. منوچهری (از انجمن آرا) (آنندراج). صدمت صور و غیو تو گه جنگ هر دو همره چو رنگ با ارتنگ. سنایی (از فرهنگ جهانگیری) (نظام)
نواب اشجع الدوله غیور جنگ بهادر. از بزرگان و شاعران هند بود. بسال 1145 هجری قمری متولد شد. نسبت وی به اویس قرنی میرسد. این رباعی از اوست: سحر چو برق بت سرخ پوش رفت و گذشت به یک کرشمۀ او عقل و هوش رفت و گذشت طریق عشق ز پروانه میتوان آموخت که سوخت جان عزیز و خموش رفت و گذشت. (از صبح گلشن صص 301- 302 به اختصار). رجوع به کتاب مذکور شود
نواب اشجع الدوله غیور جنگ بهادر. از بزرگان و شاعران هند بود. بسال 1145 هجری قمری متولد شد. نسبت وی به اویس قرنی میرسد. این رباعی از اوست: سحر چو برق بت سرخ پوش رفت و گذشت به یک کرشمۀ او عقل و هوش رفت و گذشت طریق عشق ز پروانه میتوان آموخت که سوخت جان عزیز و خموش رفت و گذشت. (از صبح گلشن صص 301- 302 به اختصار). رجوع به کتاب مذکور شود
رشک کن. (دهار). بارشک و نیک غیرتمند. مذکر و مؤنث در آن یکسان است. ج، غیر. (منتهی الارب). بسیار غیرت کننده و رشک برنده. (غیاث اللغات) (آنندراج). رشکناک. رشگن. رشک بر. حسود: روزگار غیور بر کریمۀ برّ و احسان به منافست برخاست. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 ص 449). از آن کم میرسد هر جان بدین جشن که ره بس دور و جانان بس غیور است. عطار. سختم آید که به هر دیده ترا مینگرند سعدیا غیرتت آید نه عجب سعد غیور. سعدی (طیبات). عزیز مصر برغم برادران غیور ز قعر چاه برآمد به اوج ماه رسید. حافظ. پیراهنی که آید از او بوی یوسفم ترسم برادران غیورش قبا کنند. حافظ. ، بسیار غیرت دارنده. (فرهنگ نظام). ناموس پرست. آنکه غیرت دارد. آنکه از عرض و ناموس خویش دفاع کند. آنکه در امر عرض و ناموس نهایت متعصب است. صاحب غیرت. غیرتمند. با نام و ننگ. باحمیت. باغیرت: چشم بر کار دوست دار چنان که غیوران بر اهل پردۀ خویش. خاقانی. بازپس گردم چون اشک غیوران از چشم که ز غیرت سوی مژگان شدنم نگذارند. خاقانی. جمله عالم زآن غیور آمد که حق برد در غیرت بر این عالم سبق. مولوی (مثنوی). ، کنایه از سالک و اهل سلوک. رجوع به غیوران شود، بیدارشب. شبخیز. رجوع به غیوران شب شود: آنچه ببینند غیوران بشب بازنگویند بروز ای عجب ! - غیور شب، بیدارشب. شبخیز. (از برهان قاطع) (از آنندراج). آنکه شب بیدار ماند. رجوع به غیوران شب شود. ، در شریعت اسرائیلی کسی را گویندکه نسبت بشریعت غیور باشد، و پس از ایام مسیح لفظ غیور به کسانی گفته میشد که بدون اعتنا به احکام شرع آنچه را خودشان صحیح و روا می دانستند معمول داشته ترویج میدادند. (از قاموس کتاب مقدس)
رشک کن. (دهار). بارشک و نیک غیرتمند. مذکر و مؤنث در آن یکسان است. ج، غُیُر. (منتهی الارب). بسیار غیرت کننده و رشک برنده. (غیاث اللغات) (آنندراج). رشکناک. رشگن. رشک بر. حسود: روزگار غیور بر کریمۀ برّ و احسان به منافست برخاست. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 ص 449). از آن کم میرسد هر جان بدین جشن که ره بس دور و جانان بس غیور است. عطار. سختم آید که به هر دیده ترا مینگرند سعدیا غیرتت آید نه عجب سعد غیور. سعدی (طیبات). عزیز مصر برغم برادران غیور ز قعر چاه برآمد به اوج ماه رسید. حافظ. پیراهنی که آید از او بوی یوسفم ترسم برادران غیورش قبا کنند. حافظ. ، بسیار غیرت دارنده. (فرهنگ نظام). ناموس پرست. آنکه غیرت دارد. آنکه از عرض و ناموس خویش دفاع کند. آنکه در امر عرض و ناموس نهایت متعصب است. صاحب غیرت. غیرتمند. با نام و ننگ. باحمیت. باغیرت: چشم بر کار دوست دار چنان که غیوران بر اهل پردۀ خویش. خاقانی. بازپس گردم چون اشک غیوران از چشم که ز غیرت سوی مژگان شدنم نگذارند. خاقانی. جمله عالم زآن غیور آمد که حق برد در غیرت بر این عالم سبق. مولوی (مثنوی). ، کنایه از سالک و اهل سلوک. رجوع به غیوران شود، بیدارشب. شبخیز. رجوع به غیوران شب شود: آنچه ببینند غیوران بشب بازنگویند بروز ای عجب ! - غیور شب، بیدارشب. شبخیز. (از برهان قاطع) (از آنندراج). آنکه شب بیدار ماند. رجوع به غیوران شب شود. ، در شریعت اسرائیلی کسی را گویندکه نسبت بشریعت غیور باشد، و پس از ایام مسیح لفظ غیور به کسانی گفته میشد که بدون اعتنا به احکام شرع آنچه را خودشان صحیح و روا می دانستند معمول داشته ترویج میدادند. (از قاموس کتاب مقدس)
دهی است از دهستان القورات بخش حومه شهرستان بیرجند که در 35هزارگزی شمال باختری بیرجند و یکهزارگزی شمال جادۀ شوسۀ عمومی مشهد به زاهدان قرار دارد. کوهستانی و معتدل است. سکنۀ آن 303 تن شیعۀ فارسی زبانند. آب آن از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت است. راه اتومبیل رو دارد. این ده رابه اصطلاح محلی قیپک نیز میگویند. مزارع استند، اسپندی، وهنوج، عصمت آباد بالا و پائین، استیدوک و صادق آباد جزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان القورات بخش حومه شهرستان بیرجند که در 35هزارگزی شمال باختری بیرجند و یکهزارگزی شمال جادۀ شوسۀ عمومی مشهد به زاهدان قرار دارد. کوهستانی و معتدل است. سکنۀ آن 303 تن شیعۀ فارسی زبانند. آب آن از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت است. راه اتومبیل رو دارد. این ده رابه اصطلاح محلی قیپک نیز میگویند. مزارع استند، اسپندی، وهنوج، عصمت آباد بالا و پائین، استیدوک و صادق آباد جزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)