جدول جو
جدول جو

معنی غیهم - جستجوی لغت در جدول جو

غیهم
(غَ هََ)
تاریکی. (منتهی الارب) (آنندراج). ظلمت. غیهب. غیهبان. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
غیهم
تاریکی
تصویری از غیهم
تصویر غیهم
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غیم
تصویر غیم
ابر، بخارهای غلیظ شده یا تودۀ قطرات آب و ذرات یخ معلق در جو که از آن ها باران و برف و تگرگ می بارد، غمام، میغ، غین، غمامه، سحاب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غیوم
تصویر غیوم
غیم ها، ابرها، سحاب ها، جمع واژۀ غیم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غیه
تصویر غیه
فریاد، بانگ و آواز بلند
غیه برداشتن: بانگ برآوردن، فریاد بلند کشیدن، غیه کشیدن
غیه زدن: بانگ برآوردن، فریاد بلند کشیدن، غیه کشیدن
غیه کشیدن: بانگ برآوردن، فریاد بلند کشیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غیرهم
تصویر غیرهم
جز آنان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غیهب
تصویر غیهب
ظلمت، تاریکی، شب بسیار تاریک، اسب سیاه، مرد غافل و کندذهن و ضعیف
فرهنگ فارسی عمید
(یُ)
جمع واژۀ ایهم و یهماء. (ناظم الاطباء). رجوع به ایهم شود
لغت نامه دهخدا
(غَ مَ)
یکی غیم بمعنی ابر. (از اقرب الموارد). رجوع به غیم شود، مه غلیظ. مه ستبر. (دزی ج 2 ص 235) ، اسفنج. ابر. غیم البحر. (تذکرۀ ضریر انطاکی جزء اول ص 252)
لغت نامه دهخدا
(غَیْیَ)
تأنیث غی ّ. رجوع به همین کلمه شود.
- ولد غیّه یا غیّه، پسر زنا. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ناپاکزاد. حرامزاده. ولدالزنا
لغت نامه دهخدا
(غی یَ)
رجوع به غیّه شود
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
فریاد و صداو آواز بسیار بلند. (از برهان قاطع) (از آنندراج). غیو. غو. (برهان قاطع). فریاد برای کمک و یاری و استعانت. (ناظم الاطباء). خروش. رجوع به غو و غیو شود
لغت نامه دهخدا
(هََ لَ)
دهی است از دهستان اسفندآباد بخش قروۀ شهرستان سنندج، واقع در 16هزارگزی جنوب خاوری قروه با 1310 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن ماشین رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(شَ هََ)
خارپشت نر یا خارپشت نر کلان خاردار. (ناظم الاطباء) (ازیادداشت مؤلف) (آنندراج) (از اقرب الموارد). قنفذ. تشی. ضرب. ضربان. (یادداشت مؤلف). ج، شیاهم. (اقرب الموارد). دلدل. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صی یَ)
رجل صیهم، مرد درشت سطبر سخت و توانا، مرد بسیار سر بالادارنده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
رجل صیهم، مرد درشت سطبر سخت و توانا، مرد بسیار سربالادارنده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
جائی است در ’غور’ از تهامه. و گویند کوهی است در نجدبر طریق یمامه بسوی مکه. و نام آن در شعر جابر بن حنی و ابن السکیت آمده است. رجوع به معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
جایی است. (منتهی الارب). جایگاهی است. عنتره گوید:
کیف المزار و قد تربع اهلها
بعنیزتین و اهلنا بالغیلم ؟
(از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
ابرناک. پوشیده از ابر. یوم غیوم، روز ابرناک. (از لسان العرب از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غُ)
جمع واژۀ غیم. (غیاث اللغات) (آنندراج) (از اقرب الموارد). رجوع به غیم شود
لغت نامه دهخدا
(غَ طَم م)
شیر غلیظ و سخت. لبن خاثر. (اقرب الموارد). شیر خفته و دفزک. (منتهی الارب) (آنندراج). ظاهراً مراد شیر مانده است که غلیظ شده باشد
لغت نامه دهخدا
(اَ هََ)
از ’ی ه م’، بی خرد و نافهم. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اَیْ یُ هَُ)
کدامیک از ایشان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از غیهق
تصویر غیهق
شادمانی، دیوانگی، شتر دراز بالا
فرهنگ لغت هوشیار
تاریکی، سیاوسیر، فرناس (غافل) : مرد، گرانجان: مرد، کند هوش سختی تاریکی شب، سخت سیاه (اسب شب)، جمع غیاهب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیوم
تصویر غیوم
جمع غیم، از ریشه پارسی میغ ها ابرها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیم
تصویر غیم
ابر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیمه
تصویر غیمه
یکی غیم یک ابر، مهی غلیظ، یکی اسفنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیه
تصویر غیه
فریاد، بانگ و صدای بلند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیلم
تصویر غیلم
بک غوک، آبخیزه: در مادر چاه، سنگ پشت: نر، کاکلی پر موی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیطم
تصویر غیطم
شیر دفزک شیر سفت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیه
تصویر غیه
((یِ))
فریاد، جیغ و داد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غیم
تصویر غیم
((غِ یا غَ))
ابر، ابر بارنده، مه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غیهب
تصویر غیهب
((غَ یا غِ هَ))
سختی تاریکی شب، سخت سیاه، جمع غیاهب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غیمه
تصویر غیمه
((غَ یا غِ مَ یا مِ))
یک ابر، یک غیم، مهی غلیظ، یکی اسفنج
فرهنگ فارسی معین