خوی، سرشت، طبیعت، برای مثال دگر خوی بد آنکه خوانیم خیم / که با او ندارد دل از دیو بیم (فردوسی - ۷/۲۹۲)، خوی بد، آنچه از شکنبه و رودۀ گاو و گوسفند می تراشیدند، زخم، جراحت جوال پنبه ای چرک سفیدی که در گوشۀ چشم یا میان مژه ها جمع می شود، قی، رمص، ریمه، ژفک، کیغ
خوی، سرشت، طبیعت، برای مِثال دگر خوی بُد آنکه خوانیم خیم / که با او ندارد دل از دیو بیم (فردوسی - ۷/۲۹۲)، خوی بد، آنچه از شکنبه و رودۀ گاو و گوسفند می تراشیدند، زخم، جراحت جوال پنبه ای چرک سفیدی که در گوشۀ چشم یا میان مژه ها جمع می شود، قِی، رَمَص، ریمِه، ژَفک، کیغ
نوعی ماهی سفید با خال های سیاه در پشت، سیم برای مثال می بر آن ساعدش از ساتگنی سایه فگند / گفتی از لاله پشیزه ستی بر ماهی شیم (معروفی - شاعران بی دیوان - ۱۴۲)
نوعی ماهی سفید با خال های سیاه در پشت، سیم برای مِثال می بر آن ساعدش از ساتگنی سایه فگند / گفتی از لاله پشیزه ستی بر ماهی شیم (معروفی - شاعران بی دیوان - ۱۴۲)
پیسه مار زن بی شوی مرد بی زن دختر مانده ضمیر شخصی متصل فاعلی اول شخص، جمع رفته ایم، فعل هستیم: استیم: زنده ایم. توضیح آنگاه که بکلمه مختوم به (- ه) غیر ملفوظ یا حرف مصوت پیوندد بصورت نوشته شود: برده ایم داناایم و در غیر این صورت بشکل (- یم) : رفتیم خوردیم. زن بی شوی بیوه، جمع ایامی، مرد بی زن
پیسه مار زن بی شوی مرد بی زن دختر مانده ضمیر شخصی متصل فاعلی اول شخص، جمع رفته ایم، فعل هستیم: استیم: زنده ایم. توضیح آنگاه که بکلمه مختوم به (- ه) غیر ملفوظ یا حرف مصوت پیوندد بصورت نوشته شود: برده ایم داناایم و در غیر این صورت بشکل (- یم) : رفتیم خوردیم. زن بی شوی بیوه، جمع ایامی، مرد بی زن