جدول جو
جدول جو

معنی غیلم - جستجوی لغت در جدول جو

غیلم
(لَ)
جایی است. (منتهی الارب). جایگاهی است. عنتره گوید:
کیف المزار و قد تربع اهلها
بعنیزتین و اهلنا بالغیلم ؟
(از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
غیلم
بک غوک، آبخیزه: در مادر چاه، سنگ پشت: نر، کاکلی پر موی
تصویری از غیلم
تصویر غیلم
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غیله
تصویر غیله
خدعه، مکر، کشتن ناگهانی، ناگهان کسی را کشتن، ترور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیلم
تصویر شیلم
دانۀ سرخ و تلخ گیاهی که از جو باریک تر است و ضماد آن برای معالجۀ دمل به کار می رود، چچن، چچم، شلمک، شولم، شیله، گندم دیوانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غیوم
تصویر غیوم
غیم ها، ابرها، سحاب ها، جمع واژۀ غیم
فرهنگ فارسی عمید
نوار ساخته شده از سلولوئید که در مقابل نور حساس است و برای گرفتن تصویرهای متحرک یا عکس به کار می رود، (سینما) مجموعۀ تصاویر متحرکی که روی نوار ضبط می شود و در تلویزیون یا سینما به نمایش درمی آید، کنایه از گفتار یا رفتار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیلم
تصویر دیلم
از اقوام قدیمی ساکن در گیلان، کنایه از سپاهی دلیر و جنگجو، کنایه از بنده، غلام، کنایه از دربان، نگهبان، برای مثال هست همان درگه کاو را ز شهان بودی / دیلم ملک بابل، هندو شه ترکستان (خاقانی - ۳۵۹)
میلۀ آهنی ضخیم برای سوراخ کردن یا حرکت دادن چیزهای سنگین، بیرم، بارم
فرهنگ فارسی عمید
(بَ لَ)
پنبۀ گیاه بردی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پنبۀ بردی. (اقرب الموارد). بردی بفتح باء، گیاهی است که در آب روید و در مصر از آن کاغذ میساختند. (از منتهی الارب ذیل برد). لوئی. (یادداشت مؤلف) ، برمای درودگران. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بیلم النجار. لغتی است در بیرم. (از الصحاح). رجوع به بیرم شود، غوزۀ پنبه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). جوزالقطن. (اقرب الموارد) ، پنبۀ قصب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بچۀ خرس. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ج، بیالم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لُ)
دهی از دهستان ولوپی است که در بخش سوادکوه شهرستان شاهی واقع است و 250 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ لَ)
جلیف. بشت. رغید. تلخه. چنگک. دنقه. چنگلک. زوان. شالم. شولم. زؤان. زیوان. سعیع. شلک. چنگک که با غله مخلوط شود و آنرا تلخ کند. (یادداشت مؤلف). نام دارویی است که آنرا با گوگرد بر بهق طلا کنند نافع باشد، و آنرا زوان و شلمک نیز گویند و در میان گندم روید. (برهان) (آنندراج). در میان گندم روید و آنرا تباه گرداند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). گندم دیوانه. (ناظم الاطباء). سیاه دانو و زوان و وزنا هم گویند. (از صیدنۀ ابوریحان بیرونی). به فارسی گندم دیوانه نامند و آن دانه ای است از جو باریکتر و کوچکتر و با تلخی و مایل به سرخی. در اصفهان کاکلک گویند. (از تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به مترادفات کلمه شود
لغت نامه دهخدا
نام غولی نر:
نر و ماده دو غول چاره گرند
کآدمی را ز راه خود ببرند
ماده هیلا و نام نر غیلاست
کارشان کردن بدی و بلاست،
نظامی
لغت نامه دهخدا
(غَ طَم م)
شیر غلیظ و سخت. لبن خاثر. (اقرب الموارد). شیر خفته و دفزک. (منتهی الارب) (آنندراج). ظاهراً مراد شیر مانده است که غلیظ شده باشد
لغت نامه دهخدا
(نَقْ قا کَ دَ)
ناگهانی. کشتن کسی بی آگاهی او. کشتن کسی بناگاه. رجوع به غیله شود
لغت نامه دهخدا
(غَ هََ)
تاریکی. (منتهی الارب) (آنندراج). ظلمت. غیهب. غیهبان. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غُ)
جمع واژۀ غیم. (غیاث اللغات) (آنندراج) (از اقرب الموارد). رجوع به غیم شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
ابرناک. پوشیده از ابر. یوم غیوم، روز ابرناک. (از لسان العرب از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
محمد بن عبید ابوعبدالله بن ابی الاسود صعدی غیلی. شاعری قدیم و اصل او از غیل، واقع در صعده است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(غَ لَ)
کیرش بن جاماسب یا کیرش غیلمی. طبری (ج 2 ص 652) گوید: ’از جملۀ کسانی که بخت نصریا بخترشه گماشتۀ بهمن با خود به بیت المقدس برد کیرش (بن) کیکوان از ولد غیلم بن سام خازن بیت مال بهمن بود و دیگر اخشویرش بن کیرش بن جاماسب الملقب با العالم و دیگر بهرام بن کیرش بن بشتاسب بودند. (ج 2 ص 650). و جای دیگر (ج 2 ص 718) گوید: من لدن تخریب بخت نصر بیت المقدس الی حین عمرانها فی عهد کیرش بن اخشویرش اصبهبد بابل...’. و کیرش همان کورش هخامنشی است، و اخشویرش نیز خشایارشا پسر اوست. (از حاشیۀ مجمل التواریخ و القصص چ ملک الشعراء بهار صص 213- 214). رجوع به همین کتاب مذکور، کیرش و کورش در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(غَ لَ می ی)
جوان پهن تارک سر بسیارموی. (منتهی الارب). جوانی که فرق سر وی پهن و بسیارموی باشد. (از اقرب الموارد). غیلم. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ لَ)
ستور خرد. (منتهی الارب). ستور خرد یا یک نوع کرم کوچک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
ماده ایست که از نیترات دو سلولز ساخته شده و برای گرفتن عکس و تصاویر سینمائی بکار میرود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیله
تصویر غیله
مکر و خدعه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیوم
تصویر غیوم
جمع غیم، از ریشه پارسی میغ ها ابرها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیهم
تصویر غیهم
تاریکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلیم
تصویر غلیم
تیز ورن مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عیلم
تصویر عیلم
وزغ، دریا، چاه دهان گشاد
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته شلمک، خر سنگ گیاهان شیلم گیاهی است از تیره گندمیان که دارای خوشه هایی کوچکی می باشد، نباتی است یک ساله و دانه های آن مدت مدیدی قادرند که قوه نمای خود را حفظ کنند شلمک یکی از گیاهان خوب مراتع و در هر سال سه مرتبه میشود آن را درو کرد زوان دنقه شیلم چچم چچن
فرهنگ لغت هوشیار
آهنی بقطر معلوم و درازای حدود یک گز یا کمی بیشتر که بدان دیوار و زمین و کوه سوراخ کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیلم
تصویر بیلم
غوزه، دارچین سپید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیطم
تصویر غیطم
شیر دفزک شیر سفت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیلم
تصویر دیلم
میله ای آهنی برای سوراخ کردن دیوار یا حرکت دادن اجسام سنگین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غیله
تصویر غیله
((غ لِ))
مکر، خدعه، ترور، قتل و کشتن ناگهانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فیلم
تصویر فیلم
نوار قابل انعطاف سلولوییدی که با امولسیون حساس در برابر نور پوشیده شده است و در عکاسی و فیلم برداری استفاده می شود، مجموع یک نمایش سینمایی
فیلم بازی کردن: کنایه از ظاهرسازی کردن، دغل بازی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیلم
تصویر دیلم
((دِ لَ))
دربان، زندانبان، غلام، نام ناحیه و قومی در گیلان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فیلم
تصویر فیلم
رخشاره
فرهنگ واژه فارسی سره