جدول جو
جدول جو

معنی دیلم

دیلم((دِ لَ))
دربان، زندانبان، غلام، نام ناحیه و قومی در گیلان
تصویری از دیلم
تصویر دیلم
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با دیلم

دیلم

دیلم
آهنی بقطر معلوم و درازای حدود یک گز یا کمی بیشتر که بدان دیوار و زمین و کوه سوراخ کنند
فرهنگ لغت هوشیار

دیلم

دیلم
از اقوام قدیمیِ ساکن در گیلان، کنایه از سپاهی دلیر و جنگجو، کنایه از بنده، غلام، کنایه از دربان، نگهبان، برای مِثال هست همان درگه کاو را ز شهان بودی / دیلم ملک بابل، هندو شه ترکستان (خاقانی - ۳۵۹)
میلۀ آهنی ضخیم برای سوراخ کردن یا حرکت دادن چیزهای سنگین، بِیرَم، بارَم
دیلم
فرهنگ فارسی عمید

دیلم

دیلم
میله ای آهنی برای سوراخ کردن دیوار یا حرکت دادن اجسام سنگین
دیلم
فرهنگ فارسی معین

دیلم

دیلم
قصبه و بندر مرکز بخش دیلم شهرستان بوشهر مختصات جغرافیائی آن عبارتند از: طول 50 درجه و 10 دقیقه عرض 30 درجه و 4 دقیقه و ارتفاع از سطح دریا بطورمتوسط 8 متر. این قصبه در 232 هزارگزی شمال باختر بوشهر (از راه برازجان) واقع و بوسیلۀ یک راه فرعی به بوشهر مربوط است. هوای آن گرم و مرطوب، آب مشروب آن از باران تأمین میشود. سکنۀ قصبه مطابق آخرین آمار 3500 تن است. شغل اهالی آن کسب و صید ماهی و باربری دریائی است در حدود 119 باب دکان، یک دبستان، شعبه بانک ملی و از ادارات دولتی بخشداری، ژاندارمری، گمرک، گارد مسلح گمرکی، ثبت و آمار، دارائی، شهربانی، پست و تلگراف و تلفن در قصبه وجود دارد و بواسطۀ کمی عمق کشتیهای بزرگ نمیتوانند تا 1000 متری ساحل بیایند و لنگرگاه کشتیهای بزرگ به تناسب از 5 الی 10 هزارگزی ساحل است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

دیلم

دیلم
نام قدیم آن قریهالعرب، نام یکی از دهستان های بخش مشیز شهرستان سیرجان همچنین نام قصبۀ مرکز دهستان است. قصبه در 59هزارگزی خاور قلعه مشیز واقع شده و حدود دهستان به شرح زیر است: از شمال به دهستان جوپار. از خاور به بخش راین. از جنوب به دهستان رابر. از باختر به دهستان نگار. کوه شاه و هزار که از مرتفعترین کوههای استان کرمان هستند در جنوب دهستان و کوه جوپار در شمال خاور آن واقع شده اند. رود خانه مشهور چاری که از کوه شاه و هزار سرچشمه می گیرد از این دهستان می گذرد و از آب آن قراء این دهستان استفاده می نمایند. محصول عمده دهستان: غلات، حبوب و شغل ساکنین قراء: زراعت، گله داری و مکاری مخصوصاً حمل زغال از کوهستان های جنوب به شهر کرمان می باشد. قالی بافی با نقشه در قراء دهستان مرسوم است. از 43 آبادی تشکیل شده و جمعیت آن در حدودپنج هزار تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا

دیلم

دیلم
سختی و بلا. (منتهی الارب). داهیه. (از تاج العروس) (لسان العرب) ، مرگ. (از لسان العرب) ، دشمنان. (منتهی الارب). اعداء، یقال: هو دیلم من الدیالمه، یعنی دشمنی از دشمنان است بعلت شهرت این طایفه به شرارت و عداوت. (از تاج العروس) ، جماعت مردم. (منتهی الارب). جماعت و گروه بسیار از مردم و از هر چیز دیگر. (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، سپاه بسیار. (از لسان العرب) ، جماعت مورچگان و کنه بر کنارۀ حوض و آبخور ستوران و در خوابگاه شتران نزدیک آب. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، مورچه، مورچۀ سیاه، شتر، مردمان سیاه. (از لسان العرب) ، نوعی از سنگخوار یا نر آن. (منتهی الارب). نوعی از قطا یا نر آن. (از تاج العروس) ، دراج نر. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، درخت سلام. (منتهی الارب). درخت سلم که در کوهها روید. (از تاج العروس). سلام درختی است که درکوهها روید و آن را دیلم گویند. (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا

دیلم

دیلم
از پزشکان معروف و ماهر شهر بغداد بوده است و نزد حسن بن مخلد وزیر المعتمد علی الله احمد بن متوکل رفت و آمد میکرده است. (عیون الانباء ج 1 ص 233)
مردی از بنی ضبه و او دیلم بن ناسک بن ضبه است، چون ناسک به عراق و پارس آمد پسر را جانشین خود در حجاز کرد و او آبشخورها بساخت. (از لسان العرب)
لقب بنی ضبه معروف به بنوالدیلم ابن باسل بن ضبه بن أدابن طابخه بن الیاس بن مضر بعلت سوادی چهرۀ آنان. (از تاج العروس)
نام لبؤ بن عبدالقیس بن اقصی که عقب وی معاویه بن دیلم است. (از تاج العروس)
ابن صعنه جد بویه که آل بویه بدو منسوبند. (حبیب السیر چ طهران 348)
لغت نامه دهخدا

دیلم

دیلم
آهنی بقطر معلوم و درازی حدود یک گز یا کمی بیشتر که بدان دیوار و زمین و کوه سوراخ کنند و سنگ سنبند. (یادداشت دهخدا). میتین. طیل. اهرم. پشنگ. بارخیز
لغت نامه دهخدا