درختستان بی آب. (منتهی الارب). درختان بی آب. (آنندراج). درختان درهم رفتۀ بی آب. و اگر آب داشته باشد غیضه است، الغینه الشجراء، به همان معنی مذکور یعنی درختان درهم رفتۀ بی آب است، چنانکه گویند: الغیضه الخضراء. (از اقرب الموارد)
درختستان بی آب. (منتهی الارب). درختان بی آب. (آنندراج). درختان درهم رفتۀ بی آب. و اگر آب داشته باشد غیضه است، الغینه الشجراء، به همان معنی مذکور یعنی درختان درهم رفتۀ بی آب است، چنانکه گویند: الغیضه الخضراء. (از اقرب الموارد)
آنچه برود از مردار. (مهذب الاسماء). زرداب و ریم که از مردار پالاید. (منتهی الارب). زرداب و ریم، و بقولی آنچه از مرده جاری شود، یا چیزی که از جیفه درآید. (از اقرب الموارد)
آنچه برود از مردار. (مهذب الاسماء). زرداب و ریم که از مردار پالاید. (منتهی الارب). زرداب و ریم، و بقولی آنچه از مرده جاری شود، یا چیزی که از جیفه درآید. (از اقرب الموارد)
رشک خوردن بر زن خود. (منتهی الارب) رشک بردن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) (آنندراج). غیره مرد بر زن خود و همچنین غیره زن بر شوهر خود، حمیت داشتن نسبت به وی و ناپسند شمردن شرکت دیگری در حقی که بر او دارد. صفت آن، غیران و غیور و مغیار می آید و در مونث غیری ̍ و غیور گویند. غیر. غار. (از اقرب الموارد). صاحب قاموس کتاب مقدس گوید: غیره در موقع وجود شک در امانت زوجه یا در هنگام غضب و یا بجهت اهتمام و اشتغال به امری ظاهر میشود و آن از جملۀ احساسات بشر است و خداوند غیور خوانده شده است - انتهی. خواجه نصیرالدین طوسی در اساس الاقتباس (چ مدرس رضوی ص 565) آرد: غیرت به حسد نزدیک بود، و آن حزنی بود که از فوات خیری و رسیدن آن بغیری حادث شود، و آن کسانی را بود که آن خیر اسلاف ایشان را بوده باشد و غیر ایشان به آن مخصوص گشته، ودر مال و جمال و شجاعت و ریاست و احسان و کسب حمد بیشتر بود، و در خیرات بالطبع مانند صحت کمتر بود - انتهی. رجوع به غیرت شود، ناپسند داشتن کسی شرکت دیگری را در حق او. (از تعریفات جرجانی)
رشک خوردن بر زن خود. (منتهی الارب) رشک بردن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) (آنندراج). غیره مرد بر زن خود و همچنین غیره زن بر شوهر خود، حمیت داشتن نسبت به وی و ناپسند شمردن شرکت دیگری در حقی که بر او دارد. صفت آن، غَیران و غَیور و مِغیار می آید و در مونث غَیری ̍ و غَیور گویند. غَیر. غار. (از اقرب الموارد). صاحب قاموس کتاب مقدس گوید: غیره در موقع وجود شک در امانت زوجه یا در هنگام غضب و یا بجهت اهتمام و اشتغال به امری ظاهر میشود و آن از جملۀ احساسات بشر است و خداوند غیور خوانده شده است - انتهی. خواجه نصیرالدین طوسی در اساس الاقتباس (چ مدرس رضوی ص 565) آرد: غیرت به حسد نزدیک بود، و آن حزنی بود که از فوات خیری و رسیدن آن بغیری حادث شود، و آن کسانی را بود که آن خیر اسلاف ایشان را بوده باشد و غیر ایشان به آن مخصوص گشته، ودر مال و جمال و شجاعت و ریاست و احسان و کسب حمد بیشتر بود، و در خیرات بالطبع مانند صحت کمتر بود - انتهی. رجوع به غیرت شود، ناپسند داشتن کسی شرکت دیگری را در حق او. (از تعریفات جرجانی)
جایی است در پشت حرهالنار که متعلق به بنی ثعلبه بن سعد بن ذبیان است. کثیّر گوید: فلما بلغن المنتضی بین غیقه و یلیل مالت فاحز ألت صدورها. (از معجم البلدان). ، بقولی غیقه میان مکه و مدینه در بلاد غفار است، بقولی دیگر، زمین پهناور و پست در ساحل بحرالجار است و وادیهایی دارد، ابن السکیت گوید: غیقه، حسی (آب فراهم شده در زیر ریگ) هایی است در ساحل دریا بالای عذیبه. در جای دیگر گوید: غیقه آب کوچکی دارد که در آن درخت خرماست و بسوی کوه جهینهالاشعر امتداد دارد. (از معجم البلدان) شکم وادیی است متعلق به بنی ثعلبه. کثیّر گوید: عفت غیقه من اهلها فجنوبها فروضه حسمی قاعها فکثیبها منازل من اسماء لم یعف رسمها ریاح الثریا خلفه فضریبها. (از معجم البلدان)
جایی است در پشت حرهالنار که متعلق به بنی ثعلبه بن سعد بن ذبیان است. کُثَیِّر گوید: فلما بلغن المنتضی بین غیقه و یلیل مالت فاحز ألت صدورها. (از معجم البلدان). ، بقولی غیقه میان مکه و مدینه در بلاد غفار است، بقولی دیگر، زمین پهناور و پست در ساحل بحرالجار است و وادیهایی دارد، ابن السکیت گوید: غیقه، حسی (آب فراهم شده در زیر ریگ) هایی است در ساحل دریا بالای عُذَیبَه. در جای دیگر گوید: غیقه آب کوچکی دارد که در آن درخت خرماست و بسوی کوه جهینهالاشعر امتداد دارد. (از معجم البلدان) شکم وادیی است متعلق به بنی ثعلبه. کُثَیِّر گوید: عفت غیقه من اهلها فجنوبها فروضه حسمی قاعها فکثیبها منازل من اسماء لم یعف رسمها ریاح الثریا خلفه فضریبها. (از معجم البلدان)
بطنی است از ’بلی’، و او غیره بن ذهل بن هنی بن بلی است. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 185) بطنی است از ثقیف، و او غیره بن عوف بن ثقیف است. و مغیره بن اخنس بن شریق ثقفی غیری بدونسبت دارد. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 185)
بطنی است از ’بلی’، و او غیره بن ذهل بن هنی بن بلی است. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 185) بطنی است از ثقیف، و او غیره بن عوف بن ثقیف است. و مغیره بن اخنس بن شریق ثقفی غیری بدونسبت دارد. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 185)
گیاهی باشد مانند گیاه حصیر، و کاهکشان او را جوال سازند. (صحاح الفرس). گیاهی است مانند گیاه حصیر بتابند و جوال کاهکشان کنند. (فرهنگ اسدی چ پاول هورن). گیاهی بود مانند کاه. (نسخۀ دیگر از فرهنگ اسدی). گیاهی بود که ریسمان بافند. (ایضاً نسخۀ دیگر). گیاهی بود مانند گیاه حصیر بتابند و جوال کاهکشان کنند و چهارپای نیز خوردش. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) (از فرهنگ اوبهی). علفی است که از آن جوال سازند و کاه و سرگین و امثال آن بدان کشند و حصیر هم از آن گیاه بافند. (برهان قاطع) : یار بادت توفیق روزبهی با تو رفیق دولتت باد حریق دشمنت غیشه و نال. رودکی (از فرهنگ اسدی). ز غیشه خوردن و از بی جوی و بی آبی گیای کوبه چنان بود چون گیای شکر. عنصری. سموم مرگ چون غیشه کند خشک اگر پیش شمال باد غیسم. سوزنی (از فرهنگ رشیدی). و این زمان که میگذرد چون سیلابی است که ترا می رباید و میگذارد تو خواهی ساکن باش و خواهی متحرک باش. خواه گو چنگ در غیشۀ سرا و کوشک زن و خواه گو در خاشاک اقارب زن. (کتاب المعارف) ، برگ نی. (فرهنگ شعوری ج 2 ورق 188 الف) ، جوال کاهکشی را نیز گفته اند. (برهان قاطع) ، بمعنی جنگل انبوه نیز آمده. (فرهنگ رشیدی) (آنندراج). بمعنی جنگل است و نیستان را نیز گفته اند وبه عربی غاب خوانند. (از برهان قاطع). - غیشۀ مشک، نام دارویی که با مشک آمیزند. (از ناظم الاطباء)
گیاهی باشد مانند گیاه حصیر، و کاهکشان او را جوال سازند. (صحاح الفرس). گیاهی است مانند گیاه حصیر بتابند و جوال کاهکشان کنند. (فرهنگ اسدی چ پاول هورن). گیاهی بود مانند کاه. (نسخۀ دیگر از فرهنگ اسدی). گیاهی بود که ریسمان بافند. (ایضاً نسخۀ دیگر). گیاهی بود مانند گیاه حصیر بتابند و جوال کاهکشان کنند و چهارپای نیز خوردش. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) (از فرهنگ اوبهی). علفی است که از آن جوال سازند و کاه و سرگین و امثال آن بدان کشند و حصیر هم از آن گیاه بافند. (برهان قاطع) : یار بادت توفیق روزبهی با تو رفیق دولتت باد حریق دشمنت غیشه و نال. رودکی (از فرهنگ اسدی). ز غیشه خوردن و از بی جوی و بی آبی گیای کوبه چنان بود چون گیای شکر. عنصری. سموم مرگ چون غیشه کند خشک اگر پیش شمال باد غیسم. سوزنی (از فرهنگ رشیدی). و این زمان که میگذرد چون سیلابی است که ترا می رباید و میگذارد تو خواهی ساکن باش و خواهی متحرک باش. خواه گو چنگ در غیشۀ سرا و کوشک زن و خواه گو در خاشاک اقارب زن. (کتاب المعارف) ، برگ نی. (فرهنگ شعوری ج 2 ورق 188 الف) ، جوال کاهکشی را نیز گفته اند. (برهان قاطع) ، بمعنی جنگل انبوه نیز آمده. (فرهنگ رشیدی) (آنندراج). بمعنی جنگل است و نیستان را نیز گفته اند وبه عربی غاب خوانند. (از برهان قاطع). - غیشۀ مشک، نام دارویی که با مشک آمیزند. (از ناظم الاطباء)
اسم مرت از غیض در معانی مصدری. (از اقرب الموارد). رجوع به غیض شود، نیستان. (دهار) ، بیشه. (مهذب الاسماء) (صراح). بیشه و جنگل. (منتهی الارب) (دزی ج 2 ص 234). اجمه. (اقرب الموارد) (غیاث اللغات). جنگل. (صراح اللغات). غائضه. (دزی ج 2 ص 234) ، درختان انبوه در جای نشیب ایستادنگاه آب، یا خاص است به درخت پده. (از منتهی الارب). جای گرد آمدن درختان در ایستادنگاه آب، یا اختصاص دارد به درخت غرب (پده) و شامل همه درختان نیست. (از اقرب الموارد). ج، غیاض، اغیاض، (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ج، غیضات. (اقرب الموارد) (المنجد)
اسم مرت از غَیض در معانی مصدری. (از اقرب الموارد). رجوع به غیض شود، نیستان. (دهار) ، بیشه. (مهذب الاسماء) (صراح). بیشه و جنگل. (منتهی الارب) (دزی ج 2 ص 234). اَجَمَه. (اقرب الموارد) (غیاث اللغات). جنگل. (صراح اللغات). غائضه. (دزی ج 2 ص 234) ، درختان انبوه در جای نشیب ایستادنگاه آب، یا خاص است به درخت پده. (از منتهی الارب). جای گرد آمدن درختان در ایستادنگاه آب، یا اختصاص دارد به درخت غَرَب (پده) و شامل همه درختان نیست. (از اقرب الموارد). ج، غِیاض، اَغیاض، (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ج، غَیضات. (اقرب الموارد) (المنجد)
ناحیه ای است در شرق موصل از اعمال عقرالحمیدی، قرای متعددی دارد و وحوش و پرندگان در آنها بسیارند. در هر سال بیش از پنج هزار دینار از بهای چوب و نی و مستغل و زراعت و آسیاب عایدی دارد. (از معجم البلدان)
ناحیه ای است در شرق موصل از اعمال عقرالحمیدی، قرای متعددی دارد و وحوش و پرندگان در آنها بسیارند. در هر سال بیش از پنج هزار دینار از بهای چوب و نی و مستغل و زراعت و آسیاب عایدی دارد. (از معجم البلدان)
آبادانیی است نزدیک بلبیس وآن شهرکی در یک منزلی مصر است حاجیان هنگام حرکت از مصر در آنجا فرودآیند، زیارتگاهی دارد. (از معجم البلدان). قریه ای است در نزدیکی بلبیس، واقع در مصر. (از منتهی الارب) (از اعلام المنجد) (از انساب سمعانی). صاحب تاج العروس گوید: غیثه در مشرق مصر نزدیک بلبیس قرار دارد و شیخ ما آن را مصحف و محرف کرده مجدداً ذیل غیقه آورده است و مصریان آن را غیثه گویند، و بقولی ناحیه ای است در راه فرماء به مصر - انتهی. رجوع به غریف در تاج العروس و غیقه در این لغت نامه شود
آبادانیی است نزدیک بِلبَیس وآن شهرکی در یک منزلی مصر است حاجیان هنگام حرکت از مصر در آنجا فرودآیند، زیارتگاهی دارد. (از معجم البلدان). قریه ای است در نزدیکی بلبیس، واقع در مصر. (از منتهی الارب) (از اعلام المنجد) (از انساب سمعانی). صاحب تاج العروس گوید: غیثه در مشرق مصر نزدیک بلبیس قرار دارد و شیخ ما آن را مصحف و محرف کرده مجدداً ذیل غیقه آورده است و مصریان آن را غیثه گویند، و بقولی ناحیه ای است در راه فرماء به مصر - انتهی. رجوع به غریف در تاج العروس و غیقه در این لغت نامه شود
پدر قبیله ای است. (از تاج العروس). بطنی است از کنانه و او غیره بن لیث بن بکر است. ایاس، عاقل و خالد بنوالکبیر بن عبد یالیل بن ناشب بن غیره بن سعد بن لیث بدو منسوبند. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 185)
پدر قبیله ای است. (از تاج العروس). بطنی است از کنانه و او غیره بن لیث بن بکر است. ایاس، عاقل و خالد بنوالکبیر بن عبد یالیل بن ناشب بن غیره بن سعد بن لیث بدو منسوبند. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 185)
زمینی است بشام. (منتهی الارب). بقول ابوالفتح نام جایی در شام است و اﷲ اعلم بحقائق الامور. (از معجم البلدان). در اعلام المنجد آمده: الغینه قریه ای است در کسروان از کشور لبنان. آثار قدیمی دارد که از پرستش مردم فینیقیه به لادونیس یا تموز حکایت می کند - انتهی
زمینی است بشام. (منتهی الارب). بقول ابوالفتح نام جایی در شام است و اﷲ اعلم بحقائق الامور. (از معجم البلدان). در اعلام المنجد آمده: الغینه قریه ای است در کسروان از کشور لبنان. آثار قدیمی دارد که از پرستش مردم فینیقیه به لادونیس یا تموز حکایت می کند - انتهی
در لغت فرس آمده: غیشه گیاهی بود مانند کاه (نسخه: گیاهی بود که ریسمان بافند) رودکی گوید: یار بادت توفیق روزبهی با تو رفیق دولتت باد حریف دشمنت غیشه و مال. در برهان آمده: علفی هم هست که از آن جوال سازند و کاه و سرگین و امثال آن بدان کشند و حصیر هم از آن گیاه بافند، جوال کاه کشی
در لغت فرس آمده: غیشه گیاهی بود مانند کاه (نسخه: گیاهی بود که ریسمان بافند) رودکی گوید: یار بادت توفیق روزبهی با تو رفیق دولتت باد حریف دشمنت غیشه و مال. در برهان آمده: علفی هم هست که از آن جوال سازند و کاه و سرگین و امثال آن بدان کشند و حصیر هم از آن گیاه بافند، جوال کاه کشی
دشیاد دشتیاد زشتیاد به تو باز گردد غم عاشقی نگارا مکن این همه زشتیاد (رودکی) پرتاد تیر دان کیش جعبه ترکش، هر یک از آهن های تنک کوچک که برای ساختن جوشن و بکتر برهم نهند، دایره هایی در سپر که از چوب و ابریشم پیچیده باشند
دشیاد دشتیاد زشتیاد به تو باز گردد غم عاشقی نگارا مکن این همه زشتیاد (رودکی) پرتاد تیر دان کیش جعبه ترکش، هر یک از آهن های تنک کوچک که برای ساختن جوشن و بکتر برهم نهند، دایره هایی در سپر که از چوب و ابریشم پیچیده باشند
پارسی تازی گشته سیخک سیخک پای پرندگان، کجه بافندگی، سیخه شانه: در بافندگی، کوه سیخ کوه نوک تیز خار پس پای خروس سیخک پشت پای خروس خار خروس، شاخ گاو و آهو، حصار و هر چه که بدان باز دارند چیزی را و بوی پناه گیرند، شبان، نیکو سیاست
پارسی تازی گشته سیخک سیخک پای پرندگان، کجه بافندگی، سیخه شانه: در بافندگی، کوه سیخ کوه نوک تیز خار پس پای خروس سیخک پشت پای خروس خار خروس، شاخ گاو و آهو، حصار و هر چه که بدان باز دارند چیزی را و بوی پناه گیرند، شبان، نیکو سیاست