جدول جو
جدول جو

معنی غیث - جستجوی لغت در جدول جو

غیث
باران، ابری که باران ببارد، گیاهی که با آب باران بروید
تصویری از غیث
تصویر غیث
فرهنگ فارسی عمید
غیث
(غَ)
ابن مریطه بن مخزوم بن مالک بن غالب بن قطیعه بن عبس. بطنی است از قبیلۀ عبس. وی جد خالد بن سنان بود. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 185). در تاج العروس نسبت وی چنین آمده: غیث بن مریطه بن مخزوم بن بغیض بن ریث بن غطفان
ابن عامر بن هجیم بن عمرو بن تمیم. از قبیلۀ تمیم بود، و نام وی حبیب است. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 185) (تاج العروس) (منتهی الارب)
ابن علی بن عبدالسلام بن محمد بن جعفر ارمنازی کاتب. وی خطیب صور بود. به دمشق آمد و به سال 509 هجری قمری درگذشت. (از تاج العروس)
ابن عمرو بن غوث بن طیی ٔ. جدی جاهلی است. (از منتهی الارب) (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
غیث
(غَیْ یِ)
فرس ذوغیث، اسب که درافزاید رفتار را سپس رفتار. (منتهی الارب). اسبی که بتدریج بر سرعت حرکت خود بیفزاید. فرس ذوغیث، یزداد جریاً بعد جری. (اقرب الموارد) ، بئر ذات غیث، چاه که پیوسته در افزایش باشد و ماده اش منقطع نگردد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
غیث
(دَ دَ کَ)
باران بارانیدن. (مصادر زوزنی). باران فرستادن. (تاج المصادر بیهقی). بارانیدن خدای باران را در بلاد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)، باران باریدن. (مصادر زوزنی) (ترجمان القرآن علامۀجرجانی تهذیب عادل). رسیدن باران زمین را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)، غیثت الارض (مجهولاً) ، یعنی باران رسیده شد زمین. (منتهی الارب) (آنندراج). باران خورد زمین. بارانیده شد (به) زمین، غثنا ما شئنا، یعنی باران بر ما آمد چندانکه میخواستیم. (از اقرب الموارد)، غاث النّور، روشن گردید شکوفه و گل. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب)،
{{اسم}} باران، و بقولی باران که تا دوازده کروه بارد. (منتهی الارب) (آنندراج). باران، و گفته اند: بارانی که پهنای مساحت آن یک برید یعنی یک ماه باشد. (از اقرب الموارد) .باران که از ابر میبارد. (غیاث اللغات)، گاهی ابر را نیز غیث گفته اند. ج، غیوث، اغیاث. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد)،
{{صفت}} کنایه از نیکوکار و احسان کننده نیز آمده:
ایا غیاث ضعیفان و غیث درویشان
به باغ مدح تو بر شاخ معرفت بارم.
خاقانی.
ورد تو این بس است که ای غیث، الغیاث
کز فیض او بسنگ فسرده رسد نما.
خاقانی.
،
{{اسم}} گیاه. (مهذب الاسماء). گیاه که از آب باران روید. (منتهی الارب) (آنندراج). یقال: رعینا الغیث، یعنی چرانیدیم گیاه را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
غیث
باران باریدن
تصویری از غیث
تصویر غیث
فرهنگ لغت هوشیار
غیث
((غِ یْ))
باران
تصویری از غیث
تصویر غیث
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شیث
تصویر شیث
(پسرانه)
نام سومین پسر آدم و حوا که به عقیده مسلمانان مقام نبوت داشت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از غیاث
تصویر غیاث
(پسرانه)
فریادرس، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از لیث
تصویر لیث
(پسرانه)
شیر درنده، نام پدر یعقوب پادشاه صفاری
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از غیر
تصویر غیر
حرف استثنا، جز، به جز، غیر از، الّا، مگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غیل
تصویر غیل
درختان انبوه و درهم پیچیده، بیشه، جنگل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عیث
تصویر عیث
فاسد کردن، تباه کردن، زیان کاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غیر
تصویر غیر
مفرد واژۀ اغیار، دیگر، کس دیگر، بیگانه، ادات سلب، پسوند متصل به واژه به معنای نا مثلاً غیرارادی، غیرجایز، غیرخالص، غیررسمی، غیرطبیعی، غیرعادی، غیرعمد، غیرلازم، غیرما کول، غیرمتعظ، غیرمسئول، غیرملفوظ، غیرممکن
غیر مثلاً حرف اضافه) جز، به جز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غیه
تصویر غیه
فریاد، بانگ و آواز بلند
غیه برداشتن: بانگ برآوردن، فریاد بلند کشیدن، غیه کشیدن
غیه زدن: بانگ برآوردن، فریاد بلند کشیدن، غیه کشیدن
غیه کشیدن: بانگ برآوردن، فریاد بلند کشیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غیو
تصویر غیو
غریو، بانگ بلند، فریاد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لیث
تصویر لیث
شیر نر، نوعی عنکبوت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غیاث
تصویر غیاث
فریادرسی، فریادرس، از نام های خدای تعالی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغیث
تصویر مغیث
فریادرس، آنکه به یاری دیگری می شتابد، دادرس
فرهنگ فارسی عمید
(مُ)
نامی ازنامهای خدای تعالی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(غَیْ یِ)
منسوب به غیّث بطنی از قبیلۀ طیی ٔ. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 185). رجوع به غیّث بن عمرو شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
منسوب به غیث که بطنی از قبیلۀ عبس است. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 185). رجوع به غیث بن مریطه شود، منسوب به غیث که بطنی از قبیلۀ تمیم است. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 185). رجوع به غیث بن عامر شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
گندم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(مَ)
گیاه بر زمین افتاده از شدت باران. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، مرد شریر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
اسم وادیی است که قوم عاد در آن به هلاکت رسید. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
آنچه زهر آمیخته جهت شکار کرکس گسترند، گندم و جو آمیخته. (منتهی الارب). طعام یغش بالشعیر. (بحر الجواهر)
لغت نامه دهخدا
(تَ ءَتْ تُهْ)
فربهی و فربه شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مغیث
تصویر مغیث
فریاد رس بفریاد رسنده یاری کننده فریاد رس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریث
تصویر ریث
کندی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیث
تصویر حیث
جا، آنجا، کجا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بغیث
تصویر بغیث
گندم و جو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لغیث
تصویر لغیث
مقلوب غلیث نان گندم و جو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغیث
تصویر مغیث
((مُ))
به فریاد رسنده، یاری کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غیظ
تصویر غیظ
خشم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از غیر
تصویر غیر
جز، نا، دیگر
فرهنگ واژه فارسی سره
صفت فریادرس، یاری کننده، یاریگر
فرهنگ واژه مترادف متضاد