جدول جو
جدول جو

معنی غژولیدن - جستجوی لغت در جدول جو

غژولیدن
(مَ خِ تَ)
هشیار وچالاک بودن. (آنندراج). متوجه بودن. (ناظم الاطباء) ، شتاب کردن. (آنندراج) ، گوز دادن. (آنندراج) (از فرهنگ شعوری). تیزیدن و تیز دادن، مشغول گشتن، مقید بودن، سعی و کوشش کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
غژولیدن
هشیار و چالاک بودن، متوجه بودن
تصویری از غژولیدن
تصویر غژولیدن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شخولیدن
تصویر شخولیدن
فریاد زدن، بانگ کردن، برای مثال تو دعا را سخت گیر و می شخول / عاقبت برهاندت از دست غول (مولوی - ۳۶۳) ناله کردن
پژمرده شدن
سوت زدن، در آوردن صدای ممتد خالی از حروف هجا از میان دو لب یا از آلت مخصوص، سوت کشیدن، صفیر زدن، شپلیدن، شخلیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ژولیدن
تصویر ژولیدن
درهم شدن، پریشان شدن، آشفته شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پژولیده
تصویر پژولیده
پژمرده، افسرده، ژولیده، درهم شده، پریشان، ژولیده، برای مثال صبحدمان مست برآمد ز کوی / زلف پژولیده و ناشسته روی (سنائی۲ - ۵۱۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بشولیدن
تصویر بشولیدن
پریشان کردن، آشفته کردن
پریشان شدن، آشفته شدن، شوریده شدن، آشفتن، آشوفتن، شوریدن، پشولیدن، پریشیدن، پژولیدن، برهم خوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پژولیدن
تصویر پژولیدن
وژولیدن، پژمرده شدن، درهم شدن
پریشان شدن، آشفته شدن، شوریده شدن، آشفتن، آشوفتن، شوریدن، بشولیدن، پشولیدن، پریشیدن، برهم خوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وژولیدن
تصویر وژولیدن
پژولیدن، پژمرده شدن، درهم شدن
پریشان شدن، آشفته شدن، شوریده شدن، آشفتن، آشوفتن، شوریدن، بشولیدن، پشولیدن، پریشیدن، برهم خوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پشولیدن
تصویر پشولیدن
پریشان کردن، آشفته کردن
پریشان شدن، آشفته شدن، شوریده شدن، آشفتن، آشوفتن، شوریدن، بشولیدن، پریشیدن، پژولیدن، برهم خوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فژولیده
تصویر فژولیده
پژمرده، افسرده، اندوهگین، پلاسیده، پژمریده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افژولیدن
تصویر افژولیدن
برانگیختن، پریشان ساختن، پراکنده کردن، اوژولیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اوژولیدن
تصویر اوژولیدن
برانگیختن، پریشان ساختن، پراکنده کردن، افژولیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ فَ / فِ عَ / عِ کَ دَ)
گریزانیدن. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس). فراری دادن. شکست دادن، تحریک به جنگ. (اشتینگاس). برآغالانیدن بر جنگ. (ناظم الاطباء) ، تحریک کردن. کسی را به کاری واداشتن. (شعوری ج 2 ورق 190 ب) ، سرزنش کردن. گله کردن. فحش و ناسزا گفتن. (اشتینگاس) ، رفع تشنگی کردن. (اشتینگاس) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لَ گَ دَ زَ دَ)
تند و درهم شدن و آن را جولیدن گویند. (جهانگیری). درهم شدن و درهم رفتن و پریشان گردیدن. (برهان). مختلط و مشوش گشتن. آشفته شدن. کالیدن. درهم کشیدن. درهم و پریشان شدن عموماً و پریشان شدن موی خصوصاً. (رشیدی). کالیده و پریشان و پراکنده و وژگال شدن موی. وشکال شدن موی.
لغت نامه دهخدا
(گَ بَ / بِزَ دَ)
پژمرده شدن. پژمرده کردن، درهم شدن. درهم آمیختن. پریشان شدن. تداخل:
یکشب این دیوانه را مهمان آن زنجیر کن
ور پژولاند سر زلف تو را ژولیده گیر.
مولوی (از فرهنگ جهانگیری در لغت پژولش).
، نرم شدن. (مؤید الفضلاء از فرهنگ خطی) ، نصیحت کردن. (برهان قاطع) ، جستجو و بازپرسی وتفحص کردن. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(نِ کَ دَ)
شور کردن. (برهان) (آنندراج) ، برانگیزاندن مردم را به جنگ. (برهان). تحریک کردن و برانگیزاندن بر جنگ و جدال و مخاصمه. (ناظم الاطباء). تحریک کردن. جنباندن. (فرهنگ فارسی معین) ، وزیدن باد و جز آن. (ناظم الاطباء) ، تقاضا نمودن. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، گزاردن کارها. (فرهنگ فارسی معین) ، ورغلانیدن و اغوا کردن، دل ربودن. گمراه کردن، فرونشانیدن تشنگی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ گَ دَ)
تقاضا کردن، برانگیختن به جنگ و کارهای دیگر باشد، راندن و دور کردن، دور کردن و تکانیدن گرد و خاک از دامن. (برهان)
پژمرده کردن، پژمرده شدن، پریشان گردیدن و درهم شدن. (برهان). رجوع به بشولیدن و پژولیدن شود
لغت نامه دهخدا
(کُ نَ / نِ گَ تَ)
ژولیده شدن.
لغت نامه دهخدا
تصویری از شخولیدن
تصویر شخولیدن
فریاد زدن، بانگ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشولیدن
تصویر پشولیدن
بر هم زدن پاشیدن بشولیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکولیدن
تصویر شکولیدن
پریشان ساختن و پراکنده کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پژولیده
تصویر پژولیده
افسرده، بی آب و تاب، پریشان، آشفته، درهم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پژوهیدن
تصویر پژوهیدن
تفحص کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوژولیدن
تصویر اوژولیدن
افژولیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افژولیدن
تصویر افژولیدن
پریشان کردن، ژولیده ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشولیدن
تصویر بشولیدن
دیدن ودانستن، نگریستن، بشوریدن
فرهنگ لغت هوشیار
(ژولید ژولد خواهد ژولید ژولنده ژولیده) در هم شدن پریشان شدن آشفته گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وژولیدن
تصویر وژولیدن
تحریک کردن جنبانیدن، گزاردن کارها
فرهنگ لغت هوشیار
پژمرده شدن، پریشان گردیدن، در هم شدن، نرم گردیدن، پژمرده کردن، در هم آمیختن، تفحص کردن باز پرسیدن، نصیحت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بژولیدن
تصویر بژولیدن
ژولیده شدن، ژولیده ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وژولیدن
تصویر وژولیدن
((وُ دَ))
تحریک کردن، گزاردن کارها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فژولیدن
تصویر فژولیدن
((فَ دَ))
افژولیدن، پریشان ساختن، پراکنده کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فژولیدن
تصویر فژولیدن
((فِ دَ))
پژولیدن، پریشان شدن، پژمرده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پژولیدن
تصویر پژولیدن
((پِ دَ))
پژمرده کردن، رنجه کردن، نرم گردیدن، پژولانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ژولیدن
تصویر ژولیدن
((دَ))
پریشان شدن، جولیدن
فرهنگ فارسی معین