لقب عبدالعزیز بن یحیی مکی. او را بسبب زشترویی و شباهت به غول، غولی گفته اند، لیکن خوش محضر و نیکورفتار بود. با بشر مریسی در باب خلق قرآن و نفی آن مناظره کرد. ’اصم’ و دیگران او را دریافته بودند. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 183)
لقب عبدالعزیز بن یحیی مکی. او را بسبب زشترویی و شباهت به غول، غولی گفته اند، لیکن خوش محضر و نیکورفتار بود. با بشر مریسی در باب خلق قرآن و نفی آن مناظره کرد. ’اصم’ و دیگران او را دریافته بودند. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 183)
کولی، جوان خوش اندام، بانشاط، سرمست، سرودگو و مطرب، برای مثال صبا زآن لولی شنگول سرمست / چه داری آگهی؟ چون است حالش؟ (حافظ۲ - ۴۰۴)، فغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شهرآشوب / چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را (حافظ - ۲۲)
کولی، جوان خوش اندام، بانشاط، سرمست، سرودگو و مطرب، برای مِثال صبا زآن لولی شنگول سرمست / چه داری آگهی؟ چون است حالش؟ (حافظ۲ - ۴۰۴)، فغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شهرآشوب / چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را (حافظ - ۲۲)
مردم چادرنشینی که در مسیر خود به کارهایی از قبیل خوانندگی، نوازندگی، فال بینی و فروش سبد می پردازند، لوری، لولی، غرشمال، قرشمال، کنایه از کسی که داد و فریاد بیهوده می کند، بی شرم
مردم چادرنشینی که در مسیر خود به کارهایی از قبیل خوانندگی، نوازندگی، فال بینی و فروش سبد می پردازند، لوری، لولی، غرشمال، قرشمال، کنایه از کسی که داد و فریاد بیهوده می کند، بی شرم
نسبت است به مغول. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). منسوب به مغول. مربوط به مغول: خط مغولی و اویغوری و علوم و آداب ایشان بیاموزد. (تاریخ غازان ص 8). لغتهای مختلف مغولی خود منسوب به اوست. (تاریخ غازان ص 171). هر آفریده ای که اندک خط مغولی می دانست او را در خانه می نشاندند. (تاریخ غازان ص 314)
نسبت است به مغول. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). منسوب به مغول. مربوط به مغول: خط مغولی و اویغوری و علوم و آداب ایشان بیاموزد. (تاریخ غازان ص 8). لغتهای مختلف مغولی خود منسوب به اوست. (تاریخ غازان ص 171). هر آفریده ای که اندک خط مغولی می دانست او را در خانه می نشاندند. (تاریخ غازان ص 314)
لقب محمد بن عبدالرحمان بن محمد، مکنی به ابوالعباس. از محدثان قرن سوم و چهارم هجری و از اهالی سرخس بوده است که در عصر خود امام و پیشوای خراسان بشمار می آمد و به سال 325 هجری قمری درگذشت. او راست: معجم، در حدیث و الاّداب. (از الاعلام زرکلی ج 7 ص 62 از شذرات الذهب و المستطرفه و التبیان). محدث در نظر مسلمانان به عنوان یک فرد متخصص در علم حدیث شناخته می شود که تلاش دارد تا روایات پیامبر اسلام را بدون کم و کاست به نسل های بعدی منتقل کند. این افراد با بهره گیری از دانش رجال و درایه حدیث، توانایی تشخیص صحت احادیث را دارند و در صورت صحت، این احادیث را ثبت و نقل می کنند تا از تحریف یا تغییر در سنت نبوی جلوگیری شود.
لقب محمد بن عبدالرحمان بن محمد، مکنی به ابوالعباس. از محدثان قرن سوم و چهارم هجری و از اهالی سرخس بوده است که در عصر خود امام و پیشوای خراسان بشمار می آمد و به سال 325 هجری قمری درگذشت. او راست: معجم، در حدیث و الاَّداب. (از الاعلام زرکلی ج 7 ص 62 از شذرات الذهب و المستطرفه و التبیان). محدث در نظر مسلمانان به عنوان یک فرد متخصص در علم حدیث شناخته می شود که تلاش دارد تا روایات پیامبر اسلام را بدون کم و کاست به نسل های بعدی منتقل کند. این افراد با بهره گیری از دانش رجال و درایه حدیث، توانایی تشخیص صحت احادیث را دارند و در صورت صحت، این احادیث را ثبت و نقل می کنند تا از تحریف یا تغییر در سنت نبوی جلوگیری شود.
سبوی دهن فراخ، (برهان قاطع) (انجمن آرا)، هنینگ گوید: به اشکال میتوان این کلمه را از سغدی: ’غوزئک’ (ظرف) (دییانا 277) مأخوذ دانست، در سغدی مسیحی غودی وزنه است، با کلمه های غولک، غلک، و غله مقایسه شود، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، غولین که دودستی نیز گویند سبویی بود سرفراخ، (از فرهنگ اسدی)، سبوی سرگشاده، (فرهنگ جهانگیری)، سبوی درگشاده، (فرهنگ رشیدی)، کوزۀ بزرگ دهن فراخ: سبوذ و ساغر و آنین و غولین حصیر و جای روب و خیم و پالان، طیان، چون جو و کاه ز صحرا برداشت باقی ازخانه گروگان بستد بیل و دلو و رسن و غولین را با جوال و جل و پالان بستد، کمال اسماعیل (از جهانگیری) (فرهنگ رشیدی)، ، کنایه از چشمی که در آن جحوظ باشد، چنین چشمی را به غول نیز مانند کنند: غولی و فروهشته دو غولین به دو ابرو پنهان شده اندر پس اطراف دو غولین، عمارۀ مروزی (ازفرهنگ اسدی)
سبوی دهن فراخ، (برهان قاطع) (انجمن آرا)، هنینگ گوید: به اشکال میتوان این کلمه را از سغدی: ’غوزئک’ (ظرف) (دییانا 277) مأخوذ دانست، در سغدی مسیحی غودی وزنه است، با کلمه های غولک، غلک، و غله مقایسه شود، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، غولین که دودستی نیز گویند سبویی بود سرفراخ، (از فرهنگ اسدی)، سبوی سرگشاده، (فرهنگ جهانگیری)، سبوی درگشاده، (فرهنگ رشیدی)، کوزۀ بزرگ دهن فراخ: سبوذ و ساغر و آنین و غولین حصیر و جای روب و خیم و پالان، طیان، چون جو و کاه ز صحرا برداشت باقی ازخانه گروگان بستد بیل و دلو و رسن و غولین را با جوال و جل و پالان بستد، کمال اسماعیل (از جهانگیری) (فرهنگ رشیدی)، ، کنایه از چشمی که در آن جحوظ باشد، چنین چشمی را به غول نیز مانند کنند: غولی و فروهشته دو غولین به دو ابرو پنهان شده اندر پس اطراف دو غولین، عمارۀ مروزی (ازفرهنگ اسدی)