جدول جو
جدول جو

معنی غولس - جستجوی لغت در جدول جو

غولس
طارنطائی. یکی از اطبایی که در فترت میان بقراط و جالینوس بوده است. رجوع به عیون الانباء ج 1 ص 33 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غوله
تصویر غوله
خام، نارس، بی عقل، کودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غوله
تصویر غوله
قلّک، ظرفی با سوراخ تنگ که در آن پول پس انداز می کنند، غولک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غولک
تصویر غولک
قلّک، ظرفی با سوراخ تنگ که در آن پول پس انداز می کنند، غوله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غول
تصویر غول
موجود افسانه ای بسیار بزرگ جثه و بد هیکل
جانور مهیب مانند دیو، هیکل بزرگ
جایی که برای گاو و گوسفند در کوه یا صحرا درست کنند، آغل، غار، برای مثال گاهی چو گوسفندان در غول جای من / گاهی چو غول گرد بیابان دوان دوان (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۸۹)
غول بیابان: غولی که گمان می رود در بیابان باشد، غول بیابانی
غول بیابانی: غولی که گمان می رود در بیابان باشد، کنایه از شخص درشت، بدقواره و زشت، برای مثال حذر از پیروی نفس که در راه خدای / مردم افکن تر از این غول بیابانی نیست (سعدی۲ - ۶۳۶)
غول بی شاخ و دم: کنایه از شخص درشت، بدقواره و زشت
فرهنگ فارسی عمید
(غَ)
یوم غواس، روز که در آن شکست و هزیمت و خون واقع شود. (از منتهی الارب) (آنندراج). روزی که در آن هزیمت و تشلیح (لخت کردن) باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
جان که به عربی روح گویند. حرکت این کلمه نامعلوم است. (از برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(غَ مَلْ لَ)
بمعنی پلید دلیر بیباک است، و آن را وصف گرگ آرند و گویند: ذئب غملس، یعنی گرگ خبیث جری. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
کوزه ای باشد که تمغاچیان و مردم مشاهد متبرکه دارند تا زر و سیمی که از مردم بگیرند یا مردم بطریق نذر نهند در میان آن اندازند. (فرهنگ جهانگیری). کوزۀ چرم کرده که تمغاچیان و محترفه زر در آن اندازند. (فرهنگ رشیدی). کوزگک سفالین یا صندوقچه ای فلزی که کودکان پول در آن ریزند و جمع کنند. غلّک. غوله. طبل. کولک. قلّک. رجوع به برهان قاطع، انجمن آرا، آنندراج، غلّک و قلک شود، راز و رمز و هر چیز پنهانی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
شفتالو، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(غَ / غُو لَ / لِ)
مردم خام بیعقل. (فرهنگ جهانگیری). مردم بیعقل و خام و کودن. (برهان قاطع). با کلمه خل مقایسه شود. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
مؤنث غول. غول ماده. مقابل غول نر. رجوع به غول شود
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
بمعنی غولک. (فرهنگ جهانگیری) (برهان قاطع) (آنندراج). غلّک. طبل. کولک. قلّک. رجوع به غولک و قلک شود، انبار غله. (فرهنگ جهانگیری) (برهان قاطع) (آنندراج) :
خشک زارا که کشتزار بود
هر کجا غوله غوله زار بود.
سنایی (از فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
لقب عبدالعزیز بن یحیی مکی. او را بسبب زشترویی و شباهت به غول، غولی گفته اند، لیکن خوش محضر و نیکورفتار بود. با بشر مریسی در باب خلق قرآن و نفی آن مناظره کرد. ’اصم’ و دیگران او را دریافته بودند. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 183)
لغت نامه دهخدا
تلمیذ بقراط، (فهرست ابن الندیم چ مصر ص 415)، یحیی نحوی گوید: هشت تن از اطبای یونان در صناعت طب سرآمد بودند اول ایشان اسقلیبیوس و دوم غورس بود، غورس 47 سال زندگی کرد، هفده سال از آن را در کودکی و دانشجویی گذرانید و سی سال بقیه را دانشمند ومعلم بود، از وفات اسقلیبیوس تا ظهور غورس 850 سال فاصله بود، و در این فترت اطبایی از جمله سورندوس و مانیوس ظاهر شدند، غورس روش تجربه را برگزید و آن راتقویت کرد و هفت تن از فرزندان و خویشان غورس که تلمیذ وی بودند پس از او جانشین او شدند، و ایشان: مرقس، جورجیس، مالسطس، قولس، ماهالس، اراسسطراطس اول و سقیروس بودند، و هر یک از اینان روش استاد خود یعنی روش تجربه را برگزیدند، (از عیون الانباء ج 1 ص 22)، رجوع به تاریخ الحکماء قفطی و قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
(لُ)
نام حکیمی بوده یونانی. (برهان). او راست کتاب الکناش در طب، و آن را حنین نقل کرده است در هفت مقاله. و کتابی دیگر دارد در بیماریه-ای زنان. (از ابن الندیم). پولس. رجوع به پولس ش-ود
لغت نامه دهخدا
(غَ لِ)
پلنگ. (دزی ج 2 ص 235)
لغت نامه دهخدا
آقای همائی در ذیل کلمه ثولس در کتاب التفهیم آرند: ضبط این کلمه در نسخ فارسی و عربی این کتاب و همچنین المجسطی و دیگر کتب قدیم به اختلاف ثولی، ثولس، تولی، تولس بنظر رسیده و هر کدام از آنها به وجهی صحیح و مقصود از همه یکی است، یعنی شوله که به عقیدۀ قدما جزیره ای در شمال اروپا و به تعبیر خودشان اربی بوده است. (التفهیم ص 191)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
اولاس. چهار گونه از این درخت در جنگلهای ایران دیده شده که نام دو گونۀ آن یکی ممرز و دیگری لوراست. (یادداشت مؤلف). و رجوع به جنگل شناسی ساعی ج 2 شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
زندانی است در جهنم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لُ)
یکی از حواریون. (ناظم الاطباء). یکی از حواریون عیسی. و یکی از بارزترین شخصیت های مسیحیت. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به پولس در همین لغت نامه وعیون الانباء ص 72 و 73 و دائره المعارف فارسی شود
نام طبیبی است که ابن البیطار، از او در کتاب خود نام برده است. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به تاریخ الحکما ص 95 شود
لغت نامه دهخدا
(لُ)
پولس السلیح. (ابن الندیم). صاحب قاموس کتاب مقدس آرد: در لغت بمعنی کوچک میباشد و او را در زبان عبرانی شاول میگفتند و او حواری ممتاز قبایل بود. بعضی بر آنند که سبب تسمیه و تبدیل شاول به پولس که اسم رومانی است مطابق رسم یهودیانی بود که در دول خارجه میبودند و یا اینکه بواسطۀ احترام سرجیوس پولس که دوست او و یکی از جدیدالایمانان سلف بود این اسم را بر خود قبول نمود، امکان دارد که در طفولیت هم بهمین دو اسم خطاب شده معروف به وده است. و او در شهر طرسوس قلیقیه متولد گشته است و امتیاز رعیتی روم را ارثاً از پدر یافته. والدینش از سبط بن یامین بودند که او را بر حسب رسوم و قواعد یهود تربیت نمودند. تحصیلات خود را در اورشلیم فراگرفته صنعت خیمه دوزی را نیز یاد گرفت. در راه دمشق اعجازاً هدایت یافته تابع مسیح شده مسیح برای او عمده مقصد گردید دل و جان و اندیشه و قوت و قدرت خود را تماماً به مسیح سپرده من بعد چه در حیات و چه در ممات غلام عیسی مسیح شد. (قاموس کتاب مقدس). شهادت وی بسال 67 میلادی در روم صورت گرفت. ذکران وی 29 ژوئن است
لغت نامه دهخدا
(غَ طَلْ لَ)
گرگ. ابوالغطلس نیز نامند آن را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از غوله
تصویر غوله
مونث غول یغام مادینه خام نارس: سیب غوله، بیعقل کودن
فرهنگ لغت هوشیار
تاریکی پایان شب تاریکی آخر شب ظلمت پایان شب چون با سپیدی در آمیزد شبگیر
فرهنگ لغت هوشیار
یغام بغامه بافته پندار که آدمی را بفریبد و به گمراهی کشاند غول به آرش های شوغا آغل گوش و غولی که بر گردن ستور خرمن کوب می نهند و دست و بازو پارسی است
فرهنگ لغت هوشیار
کوزه ای که تمغاچیان و مردم مشاهد متبرکه که دارند تازر و سیمی که از مردم بگیرند در آن ریزند، کوزه ای سفالین یا صندوقچه ای که کودکان پول خود را در آن ذخیره کنند
فرهنگ لغت هوشیار
درختی از تیره غان ها که دو گونه از آن بنامهای ممرز و لور در جنگلهای شمالی ایران موجود است الس اولاس فق فق شرم چیت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غوله
تصویر غوله
((غُ لِ))
خام، نارس، بی عقل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غلس
تصویر غلس
((غَ لَ))
ظلمت پایان شب چون با سپیدی درآمیزد، شبگیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غول
تصویر غول
آغل گوسفند و گاو، گوش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غول
تصویر غول
دست و بازو، فوجی دارای سردار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غول
تصویر غول
موجودی افسانه ای که هیکلی درشت و ترسناک دارد، بسیار بزرگ، بی شاخ و دم شخص درشت اندام و بی ریخت
فرهنگ فارسی معین
نام پرنده –سسک بید، بلبل کر که به آن خر پنو نیز گفته می شود، گیج و منگ
فرهنگ گویش مازندرانی
خون سرد بی توجه
فرهنگ گویش مازندرانی