جدول جو
جدول جو

معنی غوش - جستجوی لغت در جدول جو

غوش
اسب کتل، اسب یدک، اسب جنیبت
چوب سخت درخت خدنگ که از آن تیر، دوک، زخمۀ ساز یا چیز دیگر درست می کردند
سرگین خشک شدۀ گاو، گوسفند و مانند آن ها، غوشا
برهنه، لخت مادرزاد، غوشت
توس، درختی بزرگ و جنگلی از خانوادۀ پیاله داران، با برگ های دندانه دار و نوک تیز که دم کردۀ برگ و پوست آن برای تصفیۀ خون، تقویت معده و کاهش تب مفید است، تیس، غوشه، سندر، غان
پسوند متصل به واژه به معنای گوش مثلاً پیل غوش
تصویری از غوش
تصویر غوش
فرهنگ فارسی عمید
غوش
چوبی است سخت که سپاهیان سلاح، و خنیاگران زخمه سازند، (فرهنگ اسدی)، چوبی است سخت که از آن خنیاگران زخمه، و زنان دوک و سپاهیان تیر سازند، (نسخۀ دیگر از فرهنگ اسدی)، چوبی است سخت که از آن خنیاگران زخمۀ رباب و عود سازند و سلاح داران تیر، و از آن سخت تر چوب نیست، (فرهنگ اوبهی)، چوبی باشد سخت که از آن چوب نیزه و تیر بسازند، (فرهنگ جهانگیری)، بمعنی چوب خدنگ است و آن چوبی باشد سخت که از آن تیر و نیزه و زین اسب سازند، (برهان قاطع)، در عربی غوش است بمعنی درختی که چوب آن سخت است و ابزار موسیقی از آن سازند، (دزی ج 2 ص 231) :
اندازد ابروانت همه ساله چوب غوش
وآنگاه گویدم که خروشان مشو خموش،
خسروی (از فرهنگ اسدی) (انجمن آرا)،
پیری آغوش بازکرده فراخ
تو همی کوش با شکافۀ غوش،
کسایی،
خواهی که تا توبه کرده رطل بگیرد
زخمۀ غوش ترابه فندق بر گیر،
عمارۀ مروزی (از فرهنگ اسدی)،
خراط بهر خارش ... ورا بسی
نیمورها ز چندن و چیلان و غوش کرد،
سوزنی،
، اسب جنیبت که به ترکی کوتل نامند، (از فرهنگ جهانگیری) (برهان قاطع)، یدک، کتل:
به سیم هفته بدانسان شوی از زور و توان
کز تکاور به تکاور جهی از غوش به غوش،
سوزنی،
شکار افکندن چشمش نه بس بود
که بر دنبال ابرو میکشد غوش،
نزاری قهستانی،
آسمان را حلقۀ فرمانبری در گوش کن
عیش را دامن بگیر و دست در آغوش کن
با خرد گو طیلسان برخنب می سرپوش کن
بر کمیت می نشین خنگ طرب را غوش کن،
نزاری قهستانی (از فرهنگ رشیدی) (فرهنگ جهانگیری)،
، سرگین سایر حیوانات، غوشا، (فرهنگ جهانگیری) (برهان قاطع)، سرگین حیوانات، (فرهنگ رشیدی) :
آن روی او بسان یک آغوش غوش خشک
وآن موی او بسان یک آغوش غوشنه،
یوسف عروضی (از فرهنگ اسدی نخجوانی) (جهانگیری)،
، گوش، (فرهنگ جهانگیری) (برهان قاطع)، در ترکیب پیلغوش = پیلگوش نیز بجای گاف، غین آمده است، رجوع به گوش شود، بمعنی نگاه، (فرهنگ جهانگیری)، نگاه و تفرج و دیدن، (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء)، غوش یا گوش، آنجای از ذوات الاوتار که روده یا سیم بدان بندند،
برهنۀ مادرزاد، (برهان قاطع)، عور مادرزاد، عور، (ناظم الاطباء)، رشیدی ذیل ’غوشت’ گوید: ابوالحفص سغدی غوشت را به حذف تاء نیز آورده است، (از فرهنگ رشیدی)، رجوع به غوشت شود
لغت نامه دهخدا
غوش
(غَ)
مأخوذ از فارسی دول + آب، چرخ چاه که در آن کوزه ها بسته آب کشند. (از آنندراج) (از غیاث). ج، دوالیب. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). دلو آب یا دول آب و فارسی است. (جوهری از سیوطی در المزهر). قسمی چرخ آبیاری. (مفاتیح). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
غوش
سرگین حیوانات، نوعی چوب محکم که از آن زخمه می ساختند
تصویری از غوش
تصویر غوش
فرهنگ فارسی معین
غوش
گوش، اذن، جایی از آلات موسیقی ذوات الاوتار که روده یا سیم بدان بندند
تصویری از غوش
تصویر غوش
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آغوش
تصویر آغوش
بغل، بر، سینه
غلام، برای مثال مگر نیک بختت فراموش شد / چو دستت در آغوش «آغوش» شد (سعدی۱ - ۱۷۵)، کنایه از بنده، برای مثال ای خواجۀ ارسلان و آغوش / فرمانده خود مکن فراموش (سعدی - ۱۶۰)
در آغوش گرفتن: کسی را در بغل گرفتن و دو دست را دایره وار دور تنۀ او فراهم آوردن و او را به سینه چسباندن، به آغوش کشیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غوشه
تصویر غوشه
خوشۀ خشک شدۀ گندم یا جو
توس، درختی بزرگ و جنگلی از خانوادۀ پیاله داران، با برگ های دندانه دار و نوک تیز که دم کردۀ برگ و پوست آن برای تصفیۀ خون، تقویت معده و کاهش تب مفید است، تیس، غوش، سندر، غان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غوشا
تصویر غوشا
سرگین خشک شدۀ گاو، گوسفند و مانند آن ها، برای مثال یکی ز راه همی زر برندارد و سیم / یکی ز دشت به نیمه همی چند غوشای (طیان - شاعران بی دیوان - ۳۲۰)، خوشۀ خشک شدۀ جو یا گندم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غوشت
تصویر غوشت
لخت مادرزاد، برهنه، عریان، عاری، رت، عور، لوت، ورت، پتی، معرّیٰ، تهک، لچ، اوروت، لاج، متجرّد برای مثال شد به گرمابه درون یک روز غوشت / بود فربی و کلان و خوب گوشت (رودکی - ۵۳۳)
فرهنگ فارسی عمید
(غَ شَ)
همهمه و هیاهو. قیل و قال. جار و جنجال. ازدحام. بانگ و فریاد. (دزی ج 2 ص 231)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
گیاهی که لایق چرای ستور نباشد. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
برهنۀ مادرزاد، (فرهنگ اسدی) (برهان قاطع)، برهنه بود چون مادرزاد، (فرهنگ اسدی نخجوانی) (فرهنگ اوبهی)، برهنه، ابوحفص سغدی به حذف تا آورده است، واﷲ اعلم بالصواب، (انجمن آرا) (آنندراج) (فرهنگ رشیدی)، لوت، لخت، عور، رجوع به غوش شود:
گفت هنگامی یکی شهزاده بود
گوهری و پرهنر آزاده بود
شد به گرمابه درون استاد غوشت
بود فربی و کلان بسیارگوشت،
رودکی (از سندبادنامه) (فرهنگ اوبهی) (فرهنگ اسدی)،
، چیزی باشد که بر تن او هیچ موی نباشد، (فرهنگ اسدی) :
مریدان ز بازوش برکند (کذا) گوشت
مر آن کوبه را داد با یک دو غوشت،
ابوشکور (از فرهنگ اسدی)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ)
گیاهی است که در هنگام تری آن را نان خورش کنند و چون خشک شود دست شوی سازند و آن نوعی از کماه باشد و زنان آن را در حلوا کرده بپزند و بجهت فربهی خورند. (فرهنگ جهانگیری). مخفف غوشنه. (فرهنگ نظام). غوشنه. غویشه. غرشنه. غوبنگ. (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج). رجوع به غوشنه شود، نوعی از طعام که آن را ترینه گویند. (برهان قاطع) ، درخت غوش که از چوب آن تیر و نیزه و زین اسب سازند. (ناظم الاطباء). رجوع به غوش شود، خوشۀ غلات و خوشۀ انگور و خرما. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
خوشۀ گندم و خرما و جو و انگور و امثال آن را نامند، (فرهنگ جهانگیری)، خوشه، اعم از خوشۀ انگور و خرما و گندم و جو، (از برهان قاطع)، خوشۀ خشک شده از جو و گندم و انگور و خرما، (انجمن آرا) (آنندراج)، رجوع به خوشه شود، سرگین گاو و گوسفند، (فرهنگ اسدی چ پاول هورن)، سرگین سایر حیوانات، (فرهنگ جهانگیری) (برهان قاطع)، سرگین خشک شدۀ حیوانات، (انجمن آرا) (آنندراج)، سرگین گاو که به چراگاه زیر بیوکنند و چون خشک شود برچینند، غوشاد، غوش:
رو همان پیشه که کردی پدرت
هیزم آور ز رز و چین غوشا،
علی قرط (از فرهنگ اسدی)،
بپیش ناکسی ننهم بخواری تن چو نادانان
نهد کس نافۀ مشکین بپیش گنده غوشایی ؟!
فریدالدین اسفراینی (از جهانگیری) (انجمن آرا)،
کار خلقت نیاید از خصمت
کار عنبر نیاید از غوشا،
شمس فخری (از آنندراج)،
خرد گشته بپای گاو فنا
سر که از تو کشنده چون غوشا،
شمس فخری (از آنندراج)،
، محوطه و چاردیواری که شبها گوسفند و شتر و اسب وخر و گاو در آنجا بسر برند، (از برهان قاطع)، جایگاه گاوان و گوسفندان که شب در آن خسبند، و بعضی به فتح گفته اند، (انجمن آرا) (آنندراج)، غوشاد، آغل، صاحب انجمن آرا گوید: حق این است که غوشا در اصل به خا عوض غین بوده است و تبدیل آن دو به یکدیگر رواست، چه خوشا و خوشاد و خوشه هر سه را میتوان سرگین خشک معنی کرد و خوشیده بمعنی خشکیده آمده است، چنانکه سعدی گوید: ’بخوشید سرچشمه های قدیم’، اما بمعنی خوشۀ انگور و خرما و جو و گندم درست و روشن است و اما جای خوابیدن گاو و گوسفند در شب، در این مورد خوشای به فتح صحیح است چه ’خو’ مخفف خواب آمده، و غوشا و شوغا در پارسی به یکدیگر قلب میشوند یعنی شبگاه و خوابگاه - انتهی، درخت بلند، غوشاد، (اداه الفضلاء از انجمن آرا و آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از غوشت
تصویر غوشت
برهنه مادرزاد، آنچه که بر تن وی موی نباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آغوش
تصویر آغوش
بغل، سینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غوشه
تصویر غوشه
((ش))
خوشه، چندین دانه میوه که به هم پیوسته و از شاخه درخت یا ساقه گیاه آویزان باشد، سنبله، ششمین برج از بروج دوازده گانه که خورشید در حرکت ظاهری خود شهریور ماه در این برج دیده می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غوشا
تصویر غوشا
سرگین، سرگین خشک شده حیوانات، جایی که دام های اهلی شب در آن به سر می برند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غوشه
تصویر غوشه
((شَ یا ش))
نوعی از طعام که آن را ترینه سازند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غوشت
تصویر غوشت
((شْ تْ))
برهنه مادرزاد، کسی که تنش مو ندارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آغوش
تصویر آغوش
میان دو دست فراهم آورده، بغل
به آغوش کشیدن: به خود چسباندن کسی یا چیزی را
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آغوش
تصویر آغوش
Embracement
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از آغوش
تصویر آغوش
étreinte
دیکشنری فارسی به فرانسوی
خوشه
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از آغوش
تصویر آغوش
объятие
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از آغوش
تصویر آغوش
Umarmung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از آغوش
تصویر آغوش
обійми
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از آغوش
تصویر آغوش
uścisk
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از آغوش
تصویر آغوش
拥抱
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از آغوش
تصویر آغوش
abraço
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از آغوش
تصویر آغوش
abbraccio
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از آغوش
تصویر آغوش
abrazo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از آغوش
تصویر آغوش
omhelzing
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از آغوش
تصویر آغوش
การกอด
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از آغوش
تصویر آغوش
pelukan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی