جدول جو
جدول جو

معنی غورک - جستجوی لغت در جدول جو

غورک
(غَ رَ)
ابن حصرم. او حضرمی است و از صادق (ع) روایت کند
لغت نامه دهخدا
غورک
(رَ)
حاکم سمرقند در زمان خلافت ولید بن عبدالملک. وی با قتیبه بن مسلم جنگ کرد. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 161 شود
لغت نامه دهخدا
غورک
هیزک فخشک
تصویری از غورک
تصویر غورک
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پورک
تصویر پورک
(پسرانه)
پسر عزیز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تورک
تصویر تورک
(پسرانه)
نام پسر شیدسب پادشاه زابلستان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ژورک
تصویر ژورک
(پسرانه)
پرنده ای سرخ رنگ به اندازه گنجشک
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اورک
تصویر اورک
تاب، نوعی وسیلۀ بازی شامل رشته ای محکم و نشیمنگاهی آویزان در وسط آن که کمی بالاتر از سطح زمین قرار دارد و در هوا به جلو و عقب حرکت می دهند، بازپیچ، بازام، نرموره، آورک، سابود، گواچو، پالوازه، بادپیچ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غورت
تصویر غورت
قورت، عمل فرو بردن مواد غذایی از حلق، آن مقدار مایعات که با یک بار فرو بردن نوشیده شود، جرعه، قلپ مثلاً یک قورت آب خوردم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غوره
تصویر غوره
دانه های ترش و نارس انگور که هنوز نرسیده و شیرین نشده باشد، کنایه از فرد جوان و بی تجربه
غوره نشده مویز شدن: کنایه از بدون تجربه و آگاهی لازم خواستار مقام بالا یا چیزی باارزش بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آورک
تصویر آورک
تاب، نوعی وسیلۀ بازی شامل رشته ای محکم و نشیمنگاهی آویزان در وسط آن که کمی بالاتر از سطح زمین قرار دارد و در هوا به جلو و عقب حرکت می دهند، سابود، نرموره، بازپیچ، پالوازه، بادپیچ، اورک، بازام، گواچو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غولک
تصویر غولک
قلّک، ظرفی با سوراخ تنگ که در آن پول پس انداز می کنند، غوله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کورک
تصویر کورک
برجستگی سرخ رنگ شبیه دمل که روی پوست ایجاد می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غوری
تصویر غوری
املای دیگر واژۀ قوری
از مردم سرزمین غور، تهیه شده در سرزمین غور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بورک
تصویر بورک
سنبوسه، آشی که با آرد گندم می پختند، برای مثال قدح پربورک است و قلیه، اندک / چه بودی گر که بورک، قلیه بودی؟ (بسحاق اطعمه - ۲۱۶)
زنگار، کپک نان، برای مثال تا تواند گفت نان را می خورم با نان خورش / می گذارد تا بر آن از کهنگی بورک فتد (سراج الدین راجی- مجمع الفرس - بورک)
پولی که قمارباز پس از بردن پول حریف به رسم انعام به دیگران می دهد، شتل، برای مثال ندانم تو از وی چه بردی ولیکن / کنار جهان پرگهر شد ز بورک (اثیرالدین اخسیکتی - مجمع الفرس - بورک)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غوزک
تصویر غوزک
قوزک، برآمدگی استخوان مچ پا
فرهنگ فارسی عمید
درست نویسی قوری آوند ویژه ای که از غور آورند و با آن چای دم کنند ته تک
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی ژوتار غورت هم آوای غرت را که به آرش غلپ است پارسی دانسته اند
فرهنگ لغت هوشیار
جوشهای چرکی کم و بیش برجسته روی پوست که در نقاط مختلف پوست بدن پدید آیند میوه و بار کور (کبر)، جوشهای چرکی کم و بیش بر جسته روی پوست که در نقاط مختلف پوست بدن پدید آیند. کورک معمولا دارای مرکزی سفید رنگ و پر از چرک و اطراف آن ملتهب و قرمز رنگ است دمل کوچک دانه چرکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گورک
تصویر گورک
ترکی زیبایی حسن زیبایی
فرهنگ لغت هوشیار
کمان حلاجی کمان حلاجی کوچک، کمان حلاجی (عموما)، نوعی از تیر پیکان دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غوره
تصویر غوره
انگور نارسیده که مزه ترش دارد
فرهنگ لغت هوشیار
برآمدگی استخوان مچ پا غوز خرد خمیدگی کوچک، زایده سطح داخلی انتهای تحتانی استخوان درشت نی و زایده سطح خارجی انتهای تحتانی استخوان نازک نی که اولی تشکیل غوزک داخلی را می دهد و دومی تشکیل غوزک خارجی را در پا می دهد قوزک
فرهنگ لغت هوشیار
کوزه ای که تمغاچیان و مردم مشاهد متبرکه که دارند تازر و سیمی که از مردم بگیرند در آن ریزند، کوزه ای سفالین یا صندوقچه ای که کودکان پول خود را در آن ذخیره کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تورک
تصویر تورک
خرفه
فرهنگ لغت هوشیار
ریسمانی که شاخه درخت یا جایی مرتفع آویزند و در آن نشینند تاب خورند باد پیچ تاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چورک
تصویر چورک
ترکی نان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اورک
تصویر اورک
((اَ رَ))
تاب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آورک
تصویر آورک
((وَ رَ))
اورک. تاب، تاب خوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بورک
تصویر بورک
((رَ))
زنگار، کپک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بورک
تصویر بورک
سنبوسه، آشی که با آرد گندم می پزند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بورک
تصویر بورک
پولی که قماربازان پس از بردن به رسم انعام به حاضران دهند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غدرک
تصویر غدرک
((غَ رَ))
جامه روز جنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غدرک
تصویر غدرک
مأخوذ از «کتاره» هندی، سلاحی شبیه به شمشیر اما پهن و راست، پیکان پهن، پیکان نیزه، غداره، غدرک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غوره
تصویر غوره
((رِ))
انگور نارسیده که ترش مزه است، هر میوه نارس، آب، گرفتن گریه کردن (در مقام سرزنش گویند)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غوری
تصویر غوری
قوری
فرهنگ واژه فارسی سره