جدول جو
جدول جو

معنی غنودگاه - جستجوی لغت در جدول جو

غنودگاه
(غُ)
خوابگاه. (آنندراج). جای آرمیدن و آسودن. رجوع به غنودن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بندگاه
تصویر بندگاه
محل اتصال دو استخوان در بدن، بند، مفصل، دره، جای ساختن سد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غنودگی
تصویر غنودگی
خواب آلودگی، آرمیدگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرودگاه
تصویر فرودگاه
جای فرود آمدن، محل پایین آمدن، میدان وسیع دارای باند آشیانه و دستگاه های دیگر برای فرود آمدن یا پرواز کردن هواپیما
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غنوده
تصویر غنوده
غنویده، خوابیده، خفته، آرمیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غورگاه
تصویر غورگاه
جای غور، محل غور، جای فرو رفتن
فرهنگ فارسی عمید
(غُ دَ / دِ)
در خواب شده. (برهان قاطع). خفته. رجوع به غنودن شود:
همانا که برگشت پیکار ما
غنوده شد آن بخت بیدار ما.
فردوسی.
جهان گشت ویران ز کردار اوی
غنوده شد آن بخت بیدار اوی.
فردوسی.
خروس غنوده فروکوفت بال
دهل زن بزد بر تبیره دوال.
نظامی.
، بعضی بمعنی نیم خواب گفته اند. (برهان قاطع). چرت زننده. به خواب سبک رفته: وسنان، غنوده و خوابناک. (منتهی الارب) ، آرمیده. (برهان قاطع). آسوده. آرامش یافته. رجوع به غنودن شود
لغت نامه دهخدا
(گُو گِ یِ)
دهی است از دهستان جره از بخش مرکزی شهرستان کازرون واقع در 67000 گزی جنوب خاوری کازرون در خاور تنگ شیب. دامنه و گرمسیر مالاریایی است و سکنۀ آن 53 تن است. آب آن از رود خانه جره تأمین میشود. محصول آن برنج و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
بخاری، دودکش، (ناظم الاطباء)، جایی که از آن دود برآید، (آنندراج) :
به دود گلخن امید دودگاه هوس
که با دماغ منش هر دو راست قرب جوار،
عرفی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(غَ / غُو)
جای فرورفتن آب. محل غور. رجوع به غور شود، جای فرورفتن. جای نهان شدن. منزل و جایگاه:
ریشی نه که غورگاه غم نیست
خاریدۀ ناخن ستم نیست.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(غُ دَ / دِ)
خوابیدن و آرمیدن. آسایش:وسن. غنودگی. (منتهی الارب). رجوع به غنودن شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
مفصل اعضاء. (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). مفصل و پیوندگاه. (ناظم الاطباء). فص. (دهار). وصل. مفصل: دردهای تهیگاه و دردهای بندگاه عرق النساء بلغمی را خوردن و ضماد کردن نافع بود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، از یادداشت مؤلف). و بر سر زانو که بندگاه ران است با ساق یک پاره استخوان است، آنرا الرصفه گویند و بپارسی گردنای زانو گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی ایضاً). آرنج. بندگاه دست بود میان ساعد بازو. (فرهنگ اسدی نخجوانی).
لغت نامه دهخدا
(فُ)
منزل. (یادداشت بخط مؤلف). محل فرودآمدن. (آنندراج) ، لشکرگاه و معسکر. (ناظم الاطباء) ، نشیمنگاه هواپیما. مهبط. (یادداشت بخط مؤلف). جایی که هواپیماها در آن فرودآیند و مسافران خود را سوار یا پیاده کنند. مطار. رجوع به فرودآمدنگاه شود
لغت نامه دهخدا
(دُ)
قریه ای است میانۀ دو رود خانه دالکی و خشت افتا، ده فرسخی جنوبی زیراه. (فارسنامۀ ناصری). دهی است از دهستان زیراه بخش برازجان شهرستان بوشهر. واقع در 12هزارگزی شمال باختری برازجان بین رود خانه شاپور ودالکی، با 1269 تن سکنه. آب آن از رود خانه دالکی وراه آن فرعی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بندگاه
تصویر بندگاه
مفصل اعضا، دره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غورگاه
تصویر غورگاه
جای فرو رفتن آب محل غور، جای نهان شدن، منزل جایگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرودگاه
تصویر فرودگاه
منزل، محل فرود آمدن نشیمنگاه هواپیما، مهبط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غروبگاه
تصویر غروبگاه
اوراک گاه شبانگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غنوده
تصویر غنوده
در خواب شده، خفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بندگاه
تصویر بندگاه
((بَ))
مفصل، محل اتصال دو استخوان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غورگاه
تصویر غورگاه
((غَ وْ))
جای فرو رفتن آب، محل غور، جای نهان شدن، منزل، جایگاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرودگاه
تصویر فرودگاه
((فُ))
محل فرود آمدن، محوطه مخصوص نشستن هواپیما
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غنوده
تصویر غنوده
((غُ دِ))
به خواب رفته، آسوده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نوشگاه
تصویر نوشگاه
کافه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نمودگاه
تصویر نمودگاه
مظهر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بندگاه
تصویر بندگاه
مفصل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فرودگاه
تصویر فرودگاه
منزل
فرهنگ واژه فارسی سره
آرمیده، آسوده، خسبیده، خفته، خوابیده
فرهنگ واژه مترادف متضاد