قورباغه، وزغ، جانوری از ردۀ دوزیستان با پاهای قوی و پره دار که در آب تخم می ریزد، برخی از انواع آن از بدن خود مایعی رقیق و سمّی جدا می کند، نوزاد بی دست و پای آن دارای سر بزرگ، دم دراز و آبشش است بزغ، غورباغه، وک، غوک، بک، پک، چغز، جغز، مگل، ضفدع، قاس، کلا، کلائو
قورباغه، وَزَغ، جانوری از ردۀ دوزیستان با پاهای قوی و پره دار که در آب تخم می ریزد، برخی از انواع آن از بدن خود مایعی رقیق و سمّی جدا می کند، نوزاد بی دست و پای آن دارای سر بزرگ، دُم دراز و آبشش است بَزَغ، غورباغه، وُک، غوک، بَک، پَک، چَغز، جَغز، مَگَل، ضِفدِع، قاس، کَلا، کَلائو
معرب پنجنوش است که عبارت از خبث الحدید و هلیله و بلیله و آمله و عسل باشد، و آن را ممدالحیوه نامند. (از حکیم مؤمن). گوارش فنجنوش مرکب است از اخلاط هلیلۀ کابلی، بلیله، آمله، پلپل، دارپلپل، زنجبیل، سعد، شطرنج هندی، سنبل از هر یکی ده درمسنگ، و تخم شبت و تخم گندنا از هر یکی چهار درمسنگ، خبث الحدید سوده و چهارده روز به سرکه فرغارکرده و خشک کرده صد درمسنگ، با انگبین مصفی بسرشند و شش ماه نگاه دارند تا برسد. شربتی دو درمسنگ. بعضی مردمان دراین گوارش مشک زیادت کنند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). دربحرالجواهر و برهان طریقۀ ترکیب و ساختن این گوارش گونه ای دیگر است، ریم آهن مصنوعی. (غیاث). اکسید آهن را گویند که عبارت از ترکیب اکسیژن باآهن است، پادزهر گاوی که کیسۀ زهرۀ گاو است. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به پنجنوش شود
معرب پنجنوش است که عبارت از خبث الحدید و هلیله و بلیله و آمله و عسل باشد، و آن را ممدالحیوه نامند. (از حکیم مؤمن). گوارش فنجنوش مرکب است از اخلاط هلیلۀ کابلی، بلیله، آمله، پلپل، دارپلپل، زنجبیل، سعد، شطرنج هندی، سنبل از هر یکی ده درمسنگ، و تخم شبت و تخم گندنا از هر یکی چهار درمسنگ، خبث الحدید سوده و چهارده روز به سرکه فرغارکرده و خشک کرده صد درمسنگ، با انگبین مصفی بسرشند و شش ماه نگاه دارند تا برسد. شربتی دو درمسنگ. بعضی مردمان دراین گوارش مشک زیادت کنند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). دربحرالجواهر و برهان طریقۀ ترکیب و ساختن این گوارش گونه ای دیگر است، ریم آهن مصنوعی. (غیاث). اکسید آهن را گویند که عبارت از ترکیب اکسیژن باآهن است، پادزهر گاوی که کیسۀ زهرۀ گاو است. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به پنجنوش شود
غوک. (جهانگیری) (فرهنگ رشیدی). وزغ. به طبری بک خوانند و با واو بدل شود. (انجمن آرا) (آنندراج). وزق و غوک، و بعربی ضفدع خوانند، و بعضی به کسر رای بی نقطه گفته اند. غنجمرش. غنجموش. (برهان قاطع). در فرهنگ رشیدی آمده: غنجرش غوک باشدو بعضی غنجموش نیز گفته اند. شاعر گوید: همچو شیرم روز و شب اندر غرش ذکر نامت میکنم چون غنجرش. - انتهی. ظاهراً غنجموش است. اسدی در لغت فرس ص 171 آرد: ’چغز، غوک بود و به تازی غنجموس (با سین مهمله) گویندش’ و قول شاعر گمنامی که رشیدی از او شاهد آورده نیز مستند نتواند بود، چه احتمال قوی میرود که او خود کلمه را مصحف خوانده بنظم درآورده است. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
غوک. (جهانگیری) (فرهنگ رشیدی). وزغ. به طبری بک خوانند و با واو بدل شود. (انجمن آرا) (آنندراج). وزق و غوک، و بعربی ضفدع خوانند، و بعضی به کسر رای بی نقطه گفته اند. غنجمرش. غنجموش. (برهان قاطع). در فرهنگ رشیدی آمده: غنجرش غوک باشدو بعضی غنجموش نیز گفته اند. شاعر گوید: همچو شیرم روز و شب اندر غرش ذکر نامت میکنم چون غنجرش. - انتهی. ظاهراً غنجموش است. اسدی در لغت فرس ص 171 آرد: ’چغز، غوک بود و به تازی غنجموس (با سین مهمله) گویندش’ و قول شاعر گمنامی که رشیدی از او شاهد آورده نیز مستند نتواند بود، چه احتمال قوی میرود که او خود کلمه را مصحف خوانده بنظم درآورده است. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)