جدول جو
جدول جو

معنی غنجموش

غنجموش
قورباغه، وزغ، جانوری از ردۀ دوزیستان با پاهای قوی و پره دار که در آب تخم می ریزد، برخی از انواع آن از بدن خود مایعی رقیق و سمّی جدا می کند، نوزاد بی دست و پای آن دارای سر بزرگ، دم دراز و آبشش است
بزغ، غورباغه، وک، غوک، بک، پک، چغز، جغز، مگل، ضفدع، قاس، کلا، کلائو
تصویری از غنجموش
تصویر غنجموش
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با غنجموش

غنجموش

غنجموش
جغز. (فرهنگ اوبهی). غنجمرش. غنجرش. وزق. غوک. (برهان قاطع). وزغ. بَزَغ. چغز. قورباغه. قاس. رجوع به غنجرش، وزغ، غوک و قورباغه شود
لغت نامه دهخدا

فنجنوش

فنجنوش
اکسید آهن را گویند که عبارت از ترکیب اکسیژن با آهن است، پادزهر گاوی که مراد کیسه زهره گاو است
فرهنگ لغت هوشیار

غفجمون

غفجمون
قبیله ای است از بربرهای هواره در زمین ’مغرب’ و زمینی منسوب بایشان هست. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

غندماش

غندماش
غله ای است که آن را لوبیا خوانند و در آشها کنند. (برهان قاطع). رجوع به لوبیا شود
لغت نامه دهخدا

غنج مرش

غنج مرش
بمعنی غنجرش که وزق و غوک باشد، و بفتح را هم گفته اند. (برهان قاطع) (آنندراج). رجوع به غنجرش و غنجموش شود
لغت نامه دهخدا