جدول جو
جدول جو

معنی غنج - جستجوی لغت در جدول جو

غنج
(دخترانه)
کرشمه، ناز
تصویری از غنج
تصویر غنج
فرهنگ نامهای ایرانی
غنج
به هم آمده و گرد شده، غنچه
تصویری از غنج
تصویر غنج
فرهنگ فارسی عمید
غنج
غنجیدن، ناز و کرشمه، دلال
سرخاب، گرد یا مادۀ سرخ رنگی که زنان به گونه های خود می مالند، گلگونه، غازه، غنجر، غنجار، غنجاره، گنجار، آلگونه، آلغونه، بلغونه، غلغونه، گلگونه، گلغونه، ولغونه، لغونه، والگونه، بهرامن
خرجین، جوال، کیسۀ بزرگ و ستبری از نخ ضخیم یا پارچۀ خشن که برای حمل بار بر پشت چهارپایان بارکش می اندازند، تاچه، بارجامه، گوال، گاله، ایزغنج، غرار، غراره، جوالق، شکیش
نوزاد کرمی شکل حشرات، لارو، حشره ای که نوزاد کرمی شکل آن از آفات سیب و گوجه است، نوعی کرم که در گیاه پنبه تولید می شود و غنچه و گل آن را می خورد
غنج زدن: سخت آرزومند بودن مثلاً دلم برای آن غنج می زند
تصویری از غنج
تصویر غنج
فرهنگ فارسی عمید
غنج
(غُ)
گردشده و بهم آمده که غنجه نیز گویند. (فرهنگ رشیدی) (آنندراج) (انجمن آرا) :
گنج بود و فتاده اندر کنج
کرده ضعفش ز بینوایی غنج.
آذری (از فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
غنج
(غَ نَ)
پیر کلان سال در لغت هذیل. یقال:فلان غنج القوم، ای شیخهم. (منتهی الارب) (آنندراج). لغتی است در عنج بعین مهمله. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
غنج
(غُ نُ)
کرشمه و ناز. (منتهی الارب). غنج. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به غنج شود
لغت نامه دهخدا
غنج
ناز کردن، حرکت چشم و ابرو
تصویری از غنج
تصویر غنج
فرهنگ لغت هوشیار
غنج
ناز کردن، ناز و کرشمه
تصویری از غنج
تصویر غنج
فرهنگ فارسی معین
غنج
نیکو، خوش
تصویری از غنج
تصویر غنج
فرهنگ فارسی معین
غنج
((غَ یا غِ))
سرین، کفل
تصویری از غنج
تصویر غنج
فرهنگ فارسی معین
غنج
نوزاد حشره که به صورت کرم است، یکی از آفات سیب و گوجه
تصویری از غنج
تصویر غنج
فرهنگ فارسی معین
غنج
((پس.))
پسوند دال بر آغشتگی و آلودگی، بیمارغنج
تصویری از غنج
تصویر غنج
فرهنگ فارسی معین
غنج
گلگونه، سرخاب، مجازاً آرایش
تصویری از غنج
تصویر غنج
فرهنگ فارسی معین
غنج
((غُ نْ))
به هم آمده و گرد شده
تصویری از غنج
تصویر غنج
فرهنگ فارسی معین
غنج
خوش، خوشی، عشوه، کرشمه، ناز، جوال، خورجین، سرین، کفل، غازه، گلگونه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
غنج
تپش شدید قلب از سر شوق
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غنجر
تصویر غنجر
سرخاب، گرد یا مادۀ سرخ رنگی که زنان به گونه های خود می مالند، گلگونه، غازه، غنج، غنجار، غنجاره، گنجار، آلگونه، آلغونه، بلغونه، غلغونه، گلگونه، گلغونه، ولغونه، لغونه، والگونه، بهرامن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تغنج
تصویر تغنج
غنج و دلال نمودن، ناز و کرشمه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غنجه
تصویر غنجه
ناز و کرشمه، غنج، برای مثال به یک کرشمه و یک غنجه زآن دو شکر خویش/ هزار دل بربایی هزار جان شکری (سوزنی - لغتنامه - غنجه)
غنجۀ کبک دری: در موسیقی از الحان سی گانۀ باربد، برای مثال چو کردی غنجۀ کبک دری تیز / ببردی غنجۀ کبک دلاویز (نظامی۱۴ - ۱۸۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غنجه
تصویر غنجه
غنچه، گل ناشکفته، گلی که هنوز شکفته و باز نشده
فرهنگ فارسی عمید
فروشندگانی که تعارف بسیار کنند و در برابر قیمت پیشنهاد شده مدتها مقاومت میکنند. (از دزی ج 1 ص 101) ، گندم مخلوط به جو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، طعام مخلوط به جو. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَ جَ)
غازه و سرخی که زنان بجهت زیبایی بر روی خود مالند. غنجره. غنجاره. (برهان قاطع). مخفف غنجار. (حاشیۀبرهان قاطع چ معین). رجوع به غنجار و غنجاره شود
لغت نامه دهخدا
(غُ جُ)
سیاه گوش. ج، غناجل. (منتهی الارب) (آنندراج). بترکی قره قولاق یا قره قولاخ گویند. فرانق. پروانه. پروانک. تفه. عناق الارض
لغت نامه دهخدا
(غَ جَ / جِ)
بمعنی غنجه و غنچه است. رجوع به همین کلمه ها شود:
دلش گرچه در حال از او رنجه شد
دوا کرد و خوشبوی چون غنجه شد.
سعدی (بوستان).
، جمع کردن و گردآوری نمودن. (از برهان قاطع). فراهم آوری و جمعکردگی و گردآوری. (ناظم الاطباء) ، سرشتن. (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء) ، رعنایی و ناز و غنج. (فرهنگ اسدی) :
برداشته تا حجاب شرم از رخ
گه شادی و گه نشاط و گه غنجه.
منوچهری.
به یک کرشمه و یک غنجه زآن دو شکر خویش
هزار دل بربایی هزار جان شکری.
سوزنی.
چو کردی غنچۀ کبک دری تیز
ببردی غنجۀ کبک دلاویز.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(غَ نِ جَ)
زن باکرشمه. (منتهی الارب) (آنندراج). مؤنث غنج. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غُ جَ / جِ)
جمع کردن و گردآوری نمودن، و به همین معنی به فتح اول بنظر آمده است. (برهان قاطع). رجوع به غنچه شود، سرشتن. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) ، گل ناشکفته. دراصل گنجه مأخوذ از گنجیدن بود زیرا در ذات او گنجیدگی است، و برگ غنجه در اندرون با هم مجتمع و گنجان است، و گاف را برای فصاحت به غین معجمه بدل کرده اند. و بقولی غنجه به جیم فارسی است. (از غیاث اللغات) (آنندراج). و بعضی آن را مأخوذ از غنج بمعنی ناز وکرشمه دانسته اند و این محل تأمل است. و شعرا دهان محبوب و دل عشاق را بجهت تنگی بدان تشبیه کرده اند، واز صفات آن است: دلگیر، بیهده خند، خندان، نشکفته، سربسته، خاموش، بیدار، پاکیزه دامان، نوکیسه، نوخیز و سنگ آغوش و از تشبیهات آن است: حباب، فواره، سبوی، تکمۀ کلاه، طلسم، قفل، عروس، مهد، فانوس، کره، طفل، اخگر، مجمر، شیشه، مینا، ناخن، دست، نامه، کوچه و ناوک. (از آنندراج). غنچۀ گل را گویند بسبب جمع کردن و گرد آوردن برگها. (برهان قاطع). رجوع به غنچه شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
مغاکی در دامن کوه. (آنندراج). بمعنی غفچی که مغاک در دامن کوه است. (فرهنگ شعوری ج 2 ورق 186 ب). ظاهراً مصحف غفچی است
لغت نامه دهخدا
تصویری از صغنج
تصویر صغنج
سبز گرا (سبزقبا) از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغنج
تصویر تغنج
نازک کردن، کرشمه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غنجر
تصویر غنجر
سرخیی که زنان در روی مالند گلگونه غازه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غنجل
تصویر غنجل
سیاه گوش از جانوران
فرهنگ لغت هوشیار
غنچه: دلش گر چه در حال از او رنجه شد دوا کرد و خوشبوی چون غنجه شد، (بوستان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غنجه
تصویر غنجه
((غَ جِ))
ناز و کرشمه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تغنج
تصویر تغنج
((تَ غَ نُّ))
ناز و کرشمه کردن
فرهنگ فارسی معین
اخگر
فرهنگ گویش مازندرانی