جدول جو
جدول جو

معنی غنجه

غنجه
(غَ جَ / جِ)
بمعنی غنجه و غنچه است. رجوع به همین کلمه ها شود:
دلش گرچه در حال از او رنجه شد
دوا کرد و خوشبوی چون غنجه شد.
سعدی (بوستان).
، جمع کردن و گردآوری نمودن. (از برهان قاطع). فراهم آوری و جمعکردگی و گردآوری. (ناظم الاطباء) ، سرشتن. (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء) ، رعنایی و ناز و غنج. (فرهنگ اسدی) :
برداشته تا حجاب شرم از رخ
گه شادی و گه نشاط و گه غنجه.
منوچهری.
به یک کرشمه و یک غنجه زآن دو شکر خویش
هزار دل بربایی هزار جان شکری.
سوزنی.
چو کردی غنچۀ کبک دری تیز
ببردی غنجۀ کبک دلاویز.
نظامی
لغت نامه دهخدا