آنکه بر یک روش و حال نپاید، گاهی قاری و گاهی شاطر و وقتی بخیل و وقتی سخی و باری شجاع و باری جبان باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از تاج العروس). مؤنث آن نیز غملج است. (از اقرب الموارد). غملّج. غملاج. غملوج. غملیج. غمالج. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
آنکه بر یک روش و حال نپاید، گاهی قاری و گاهی شاطر و وقتی بخیل و وقتی سخی و باری شجاع و باری جبان باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از تاج العروس). مؤنث آن نیز غَملَج است. (از اقرب الموارد). غَمَلَّج. غِملاج. غُملوج. غِملیج. غُمالِج. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
گره، گره محکم، گرهی که به آسانی گشوده نشود، برای مثال ای آنکه عاشقی به غم اندر غمی شده / دامن بیا به دامن من غلج برفکن (معروفی - شاعران بی دیوان - ۱۴۳)
گره، گره محکم، گرهی که به آسانی گشوده نشود، برای مِثال ای آنکه عاشقی به غم اندر غمی شده / دامن بیا به دامن من غلج برفکن (معروفی - شاعران بی دیوان - ۱۴۳)
گره دوتا باشد که آسان نگشایند. (فرهنگ اسدی). گره به علقه باشد. (حاشیۀ فرهنگ اسدی چ اقبال). گره غلچ. (حاشیۀ برهان قاطع) : ای آنکه عاشقی به غم اندر غمی شده دامن بیا به دامن من غلج برفکن. معروفی (از فرهنگ اسدی) (فرهنگ اوبهی). رشیدی شاهد فوق را برای غلچ آورده است. رجوع به غلچ شود، بندی بود چون شلواربند و غیره. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) ، حشره ای است دریایی دراز مانند رشته، و بعضی حشرۀ تسبیح گفته اند. (از فرهنگ شعوری ج 2 ورق 178 ب). ، قفل و زنجیری که به لنگه های در وپنجره نصب کنند. (فرهنگ شعوری ج 2 ورق 178 ب). غلچ. رجوع به غلچ شود
گره دوتا باشد که آسان نگشایند. (فرهنگ اسدی). گره به علقه باشد. (حاشیۀ فرهنگ اسدی چ اقبال). گره غلچ. (حاشیۀ برهان قاطع) : ای آنکه عاشقی به غم اندر غمی شده دامن بیا به دامن من غلج برفکن. معروفی (از فرهنگ اسدی) (فرهنگ اوبهی). رشیدی شاهد فوق را برای غلچ آورده است. رجوع به غلچ شود، بندی بود چون شلواربند و غیره. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) ، حشره ای است دریایی دراز مانند رشته، و بعضی حشرۀ تسبیح گفته اند. (از فرهنگ شعوری ج 2 ورق 178 ب). ، قفل و زنجیری که به لنگه های در وپنجره نصب کنند. (فرهنگ شعوری ج 2 ورق 178 ب). غلچ. رجوع به غلچ شود
فروخوردن آب را. (منتهی الارب) (آنندراج). آشامیدن. (المصادر زوزنی). آشامیدن آب را به جرعه های پی درپی. (از اقرب الموارد). اندک اندک خوردن شراب را. (تاج المصادر بیهقی)
فروخوردن آب را. (منتهی الارب) (آنندراج). آشامیدن. (المصادر زوزنی). آشامیدن آب را به جرعه های پی درپی. (از اقرب الموارد). اندک اندک خوردن شراب را. (تاج المصادر بیهقی)
شتربچه که شیر مکد میان ران مادر. (منتهی الارب) (آنندراج). بچۀ شتری که در میان رانهای مادر قرار گیرد و شیر بمکد. الفصیل یتغامج بین ارفاغ امه و یلهزها لهزاً. (از اقرب الموارد) ، آب که شیرین نباشد. (منتهی الارب) (آنندراج). الغمج من المیاه مالم یکن عذباً. مغمّج. (تاج العروس)
شتربچه که شیر مکد میان ران مادر. (منتهی الارب) (آنندراج). بچۀ شتری که در میان رانهای مادر قرار گیرد و شیر بمکد. الفصیل یتغامج بین ارفاغ امه و یلهزها لهزاً. (از اقرب الموارد) ، آب که شیرین نباشد. (منتهی الارب) (آنندراج). الغمج من المیاه مالم یکن عذباً. مُغَمَّج. (تاج العروس)
بنگ سیاه. البنج الاسود. (قطر المحیط) ، امری بین دو امر. الامر بین الامرین، هر خوراک و آشامیدنی که بی مزه باشد. مالاتجد له طعماً من الطعام و الشراب. (قطر المحیط)
بنگ سیاه. البنج الاسود. (قطر المحیط) ، امری بین دو امر. الامر بین الامرین، هر خوراک و آشامیدنی که بی مزه باشد. مالاتجد له طعماً من الطعام و الشراب. (قطر المحیط)
پارسی تازی شده آمله از گیاهان داروئی نباتی است میان شجر و گیاه که برگش چون مورد و میوه اش باندازه بار سرو است. ابتدا سبزاست و چون برسد سیاه و نرم گردد. چوب آن سخت و اندرون آن سپید و زرد مایل بسرخی و ریشه هایش باریک است و در طب مورد استعمال دارد صفیراء
پارسی تازی شده آمله از گیاهان داروئی نباتی است میان شجر و گیاه که برگش چون مورد و میوه اش باندازه بار سرو است. ابتدا سبزاست و چون برسد سیاه و نرم گردد. چوب آن سخت و اندرون آن سپید و زرد مایل بسرخی و ریشه هایش باریک است و در طب مورد استعمال دارد صفیراء
یکی از گونه های نارون که آنرا نارون سفید نیز گویند. این درخت را در تداول اهالی خراسان گرزم یا گرز یا گریز مینامند. سایر نامهای بومی این درخت عبارتند از: ملیج شلدار لوروت نارون کوهی لونگا قره آغاج غرغا رجبلی پشه خوار
یکی از گونه های نارون که آنرا نارون سفید نیز گویند. این درخت را در تداول اهالی خراسان گرزم یا گرز یا گریز مینامند. سایر نامهای بومی این درخت عبارتند از: ملیج شلدار لوروت نارون کوهی لونگا قره آغاج غرغا رجبلی پشه خوار