جدول جو
جدول جو

معنی غلندوش - جستجوی لغت در جدول جو

غلندوش
قلمدوش، سوار بر دوش
تصویری از غلندوش
تصویر غلندوش
فرهنگ فارسی عمید
غلندوش
(غَ لَ)
در تداول عامه، کتف. منکب، به غلندوش گرفتن بچه را. قلمدوش.
- به غلندوش گرفتن یا به غلندوش خود سوارکردن بچه را، او را بر یکی از دو دوش حمل کردن
لغت نامه دهخدا
غلندوش
کتف دوش منکب. یا غلندوش گرفتن یا به غلندوش خود سوار کردن بچه را. او را بر یکی از دو دوش خود حمل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
غلندوش
((غَ لَ))
کتف، دوش
تصویری از غلندوش
تصویر غلندوش
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گلنوش
تصویر گلنوش
(دخترانه)
شیرین مثل گل، مرکب از گل + نوش (عسل)، نام یکی از لحنهای قدیم موسیقی ایرانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آلنوش
تصویر آلنوش
(دخترانه)
عروس جاودانی دریا، دختر زیبا و دلربا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دلنوش
تصویر دلنوش
(دخترانه)
گوارای دل، مطبوع
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پرندوش
تصویر پرندوش
(دخترانه)
پس پریشب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از غلندر
تصویر غلندر
قلندر، مجرد، بی قید و از دنیاگذشته، درویش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرندوش
تصویر پرندوش
شب گذشته، پریشب، برای مثال صبحدم بود که می شد به وثاق / چون پرندوش نه بیهش نه بهوش (انوری - ۸۶۴)، گویدت همی گرچه دراز است تو را عمر / بگذشته شمر یکسره چون دوش و پرندوش (ناصرخسرو - ۴۱۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هلندوز
تصویر هلندوز
شبدر، گیاهی خودرو یا کاشتنی با سه برگچۀ گرد که معمولاً به مصرف خوراک دام می رسد، کرپا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلمدوش
تصویر قلمدوش
سوار بر دوش
قلمدوش کردن: کنایه از کسی را بر روی شانۀ خود سوار کردن
فرهنگ فارسی عمید
لقب قبجی حاجب که از طرف سلطان محمود غزنوی به امارت سیستان منصوب شد. در تاریخ سیستان آمده: چون محمود را یقین شد او را خلعت داد و قبجی حاجب را با او بفرستاد که او را غلاغوش گفتندی با هزار سوار... رجوع به تاریخ سیستان صفحات 354 و 355 و 356 و 357 و رجوع به قبجی حاجب شود
لغت نامه دهخدا
(پَ رَ)
بمعنی پرندوار است که شب روز گذشته باشد یعنی پریشب چه شب گذشته را دوش میگویند و بعربی بارحهالاولی خوانندیعنی پیش از دوش چه بارحه بمعنی دوش است و اولی بمعنی پیش. (برهان). پریشب. بارحۀ اولی. شب دوش که فارسیان پریشب گویند. (از فرهنگی خطی). پرندیش. پرندوار. (فرهنگ رشیدی). پروندوش. (فرهنگ رشیدی). پس پریشب. سه شب پیش از امشب. دوش. پردوش. پرندوش:
چنین داد پاسخ که بر کوه و دشت
سواری پرندوش بر من گذشت.
فردوسی.
گویدت همی گرچه دراز است ترا عمر
بگذشته شمر یکسره چون دوش و پرندوش.
ناصرخسرو.
صبحدم بود که آمد به وثاق
چون پرندوش نه بی هش نه به هوش.
انوری.
پرندوش و پرندیش چسان بود خرابات
بگوئید و مترسید اگر مست و خرابید.
مولوی.
گفت از پی دوش آن بر کم ده یکچند
قاری مگر آنرا بپرندوش افکند.
نظام قاری
لغت نامه دهخدا
(هََ لَ)
گیاهی است که در دواها به کار برند. (انجمن آرا). نوعی ازریباس. (یادداشت مؤلف). با رای بی نقطه هم به نظر آمده است بر وزن سقنقور. (برهان). کرپا. (از اسدی)
لغت نامه دهخدا
(گُ لَ)
گل هم دورودک. دهی است جزء دهستان لواسان کوچک بخش افجۀ شهرستان تهران، واقع در باختر متصل به بنجارکلا، مرکز بخش افجه، سر راه فرعی ناران به لشکرک. هوای آن سرد و دارای 309 تن سکنه است. آب آن از قنات و رود خانه کندرود ومحصول آن غلات، بنشن، مختصر میوه، اشجار و مختصر عسل و شغل اهالی زراعت است. بهداری، طبیب، پرستار، آبله کوب سیار و یک دبستان نیز دارد. مقبره ای به نام بدیعبهائی در این ده است که میگویند نامه آور بهاء بوده و به دستور ناصرالدین شاه به قتل رسیده و در این محل مدفون شده و فعلاً زیارتگاه بهائیان محسوب است. راه فرعی ماشین رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
مقابل ساق دوش. شاه بالا که بجانب چپ ایستد، آنکه در سمت چپ داماد یا عروس ایستد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(قَ لَ شی ی)
نسبت است به قلندوش. (از انساب سمعانی) (لباب الانساب). رجوع به قلندوش شود
لغت نامه دهخدا
(قَ لَ سُ وَ)
ده کوچکی است از دهستان اربعه پائین (سفلا) بخش مرکزی شهرستان فیروزآباد، واقع در 88هزارگزی جنوب خاوری فیروزآباد و 2هزارگزی راه مالرو زافرو به هنگام. سکنۀ آن 36 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
شب روز گذشته پریشب پرندوار پرندیش پروندوش پرندوشنی پرندوشینه بارحه الاولی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلندری
تصویر غلندری
به شیوه کلندر، چادرتک دیرک
فرهنگ لغت هوشیار
سوار کردن بر شانه (دوش) یا قلمدوش سواری. سواری بر دوش کسی: قلمدوش سواریهایش (بهرام) بر گردن رفقا هنگامی که اتوبوس خراب می شد، . . همیشه ورد زبان پدر بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هلندور
تصویر هلندور
مصحف هلندوز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هلندوز
تصویر هلندوز
شبدر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملندوغ
تصویر ملندوغ
شخص لوده و جلف (یکی بود و یکی نبود. چا. 126: 2)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلمدوش
تصویر قلمدوش
سوار کردن بر شانه، غلندوش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرندوش
تصویر پرندوش
((پَ رَ))
شب گذشته، پریشب
فرهنگ فارسی معین
پرند، پرندیش، پریشب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از روستاهای کوهسار فندرسک استارآباد
فرهنگ گویش مازندرانی
نام قلعه ای قدیمی که خرابه های آن در نزدیکی دهکده ی پلور
فرهنگ گویش مازندرانی
فنی در کشتی لوچو
فرهنگ گویش مازندرانی
کول و دوش، سکوی اجاق هیزمی که جای چراغ، لامپا و بوده است
فرهنگ گویش مازندرانی
کسی را با پاهای آویزان از دو طرف گردن بر دوش نشاندن بر شانه
فرهنگ گویش مازندرانی
روی شانه، روی شانه قرار دادن
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان نرم آب و دوسر ساری، الندان
فرهنگ گویش مازندرانی