جدول جو
جدول جو

معنی غلطبان - جستجوی لغت در جدول جو

غلطبان
(غَ)
غلتبان. قلتبان. رجوع به غلتبان و قلتبان شود:
اندر میان هردو تن ای غلطبان بچه
اندک تفاوت است برابر همیکنم.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
غلطبان
نادرست نویسی غلتبان پارسی به آرش: بام غلتان، (دیوث) در تازی سنگی بشکل استوانه قریب نیم گز که آن را بر سطح بام غلتانند غلتک، بی حمیت دیوث
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قرطبان
تصویر قرطبان
غلتبان، برای مثال تو را ملک سلیمان باد و خصمت / چو هدهد قرطبان چون دیو مزدور (انوری - ۲۳۱ حاشیه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلتبان
تصویر قلتبان
غلتبان، غلتک، دیوث، زن به مزد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرنبان
تصویر غرنبان
در حال غرنبیدن، غرنبنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غلط بین
تصویر غلط بین
آنکه در دیدن یا اندیشیدن خطا و اشتباه کند، غلط بیننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غلتبان
تصویر غلتبان
غلتک
دیوث، زن به مزد
فرهنگ فارسی عمید
(بُ لَ)
غلطبیننده. آنکه در دیدن خطا و اشتباه کند:
گر غلطبین و غلطپندار پنداری مرا
خاک درچشم غلطبین و غلطپندار زن.
سوزنی.
این طبیبان غلطبین همه محتالانند
همه را نسخه بدرید و به سر بازدهید.
خاقانی.
هرکه دندان ضعیفی میکند
کار آن شیر غلطبین میکند.
مولوی.
جای رحم است بر آن چشم غلطبین کز جهل
خوابها بیند و بیدار نماید خود را.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قَ طَ)
مرد بی رشک، آنکه در حق زن خود غیرت ندارد، مرد زن جلب. (منتهی الارب). قلتبان. رجوع به قلتبان شود
لغت نامه دهخدا
(غَ طَ)
قریه ای است در چهارفرسخی مرو. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
غلتان. غلطنده. آنچه بغلطد، در حال غلطیدن:
همیگشت غلطان به خاک اندرا
شخوده رخان و برهنه سرا.
فردوسی.
چو بهرام جنگی رسید اندر اوی
کشیدش بر آن خاک غلطان به روی.
فردوسی.
چو برگشته شد بخت او شد نگون
بریده سرش زار و غلطان به خون.
فردوسی.
من بر میدان تو گردانم چون گوی
وندر کف هجران تو غلطانم چون گوز.
سوزنی.
آسمان وار از خجالت سرفکنده بر زمین
آفتاب آسا به روی خاک غلطان آمده.
خاقانی.
میان خاک و خون چون صید غلطانست خاقانی
نگویی کای وفادار جفابردار من چونی ؟
خاقانی.
گر او شبرنگ درتازد تو خود را خاک میدان کن
ور او چوگان به کف گیرد تو همچون گوی غلطان شو.
خاقانی.
ثباتی به دست آور ای بی ثبات
که بر سنگ غلطان نروید نبات.
سعدی.
، هموار و بی گره و مائل به تدویر. مدور. گرد. سخت مدور. نیک گرد: درّ غلطان. مروارید غلطان:
صد بوسه برآن خط زد و گفتا که در آنجاست
سیصد درم عدلی غلطان و مدور.
سوزنی.
- بام غلطان. رجوع به همین ترکیب شود.
- درّ غلطان، مروارید غلطان. مروارید که کاملاً گرد باشد:
وآندگر همچو در غلطانا. عبید زاکانی.
- مروارید غلطان، مروارید که مستدیر تمام باشد. لؤلؤ مدحرج. درّ غلطان. رجوع به مروارید شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از غیهبان
تصویر غیهبان
تاریکی، شکم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلط بین
تصویر غلط بین
آنکه در دیدن خطا و اشتباه کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلتبان
تصویر قلتبان
نادرست نویسی غلتبان کلتبان جافکش کاکش، غرچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیطثان
تصویر غیطثان
سیب زمینی هندی
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته غلتبان غرچه، جاکش جافکش سنگی کوتاه به شکل استوانه که آن را روی پشت بام غلطانند تا هموار و محکم شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلطانی
تصویر غلطانی
غلتان بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلتبان
تصویر کلتبان
بی حمیت دیوث زن جلب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلهبان
تصویر گلهبان
نگهبان گله و رمه شبان چوپان
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته مرتبان چینی دهن ظرف و کوزه گلی لعاب دار یا چینی دهن گشاد: ... با تمامی چینی آلات از لنگریهای بزرگ فغفوری و مرتبانها و بادیه ها ودیگر ظروف نفیسه غوری و فغفوری که در چینی خانه موجود بود وقف ژستانه متبرکه صفیه صفویه... فرموده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلط کن
تصویر غلط کن
آنکه غلط و اشتباه کند، بسیار غلط گوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرابان
تصویر غرابان
کلاغه ها دو سر بخش بالای ران زیر سرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلطیدن
تصویر غلطیدن
به پهلو گردیدن، غلتیدن، غلت خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرنبان
تصویر غرنبان
غرنبنده، در حال غرنبیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلتبانی
تصویر غلتبانی
حالت و کیفیت غلتبان
فرهنگ لغت هوشیار
سنگی بشکل استوانه قریب نیم گز که آن را بر سطح بام غلتانند غلتک، بی حمیت دیوث
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلطعان
تصویر سلطعان
خرچنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از التبان
تصویر التبان
شیر مکیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اضطبان
تصویر اضطبان
بغل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلابان
تصویر بلابان
انواع طبل نقاره دهل
فرهنگ لغت هوشیار
نادرست نویسی غلتان همگی واژگان هم خانواده با غلت پارسی که به نادرست با (ط) تازی نوشته می شوند مانند غلطاندن باید با ت نوشته شوند چیزی که می غلتد غلتنده، در حال غلتیدن، هر چیز گرد و مدور یا مروارید غلتان. مروارید کاملا گرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلتبان
تصویر قلتبان
((قَ))
دیوث، بی غیرت، قواد، قرت، کلتبان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلتبان
تصویر کلتبان
((کَ تَ))
دیوث، بی غیرت، قلتبان، قواد، قرت
فرهنگ فارسی معین
((غَ لْ تَ))
سنگی به شکل استوانه که آن را روی بام های کاهگلی می غلتاندند تا کاهگل سفت شود، مردی که آلت دست زنش باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غلطیدن
تصویر غلطیدن
غلتیدن
فرهنگ واژه فارسی سره