غلطبیننده. آنکه در دیدن خطا و اشتباه کند: گر غلطبین و غلطپندار پنداری مرا خاک درچشم غلطبین و غلطپندار زن. سوزنی. این طبیبان غلطبین همه محتالانند همه را نسخه بدرید و به سر بازدهید. خاقانی. هرکه دندان ضعیفی میکند کار آن شیر غلطبین میکند. مولوی. جای رحم است بر آن چشم غلطبین کز جهل خوابها بیند و بیدار نماید خود را. صائب (از آنندراج)
غلطبیننده. آنکه در دیدن خطا و اشتباه کند: گر غلطبین و غلطپندار پنداری مرا خاک درچشم غلطبین و غلطپندار زن. سوزنی. این طبیبان غلطبین همه محتالانند همه را نسخه بدرید و به سر بازدهید. خاقانی. هرکه دندان ضعیفی میکند کار آن شیر غلطبین میکند. مولوی. جای رحم است بر آن چشم غلطبین کز جهل خوابها بیند و بیدار نماید خود را. صائب (از آنندراج)
غلتان. غلطنده. آنچه بغلطد، در حال غلطیدن: همیگشت غلطان به خاک اندرا شخوده رخان و برهنه سرا. فردوسی. چو بهرام جنگی رسید اندر اوی کشیدش بر آن خاک غلطان به روی. فردوسی. چو برگشته شد بخت او شد نگون بریده سرش زار و غلطان به خون. فردوسی. من بر میدان تو گردانم چون گوی وندر کف هجران تو غلطانم چون گوز. سوزنی. آسمان وار از خجالت سرفکنده بر زمین آفتاب آسا به روی خاک غلطان آمده. خاقانی. میان خاک و خون چون صید غلطانست خاقانی نگویی کای وفادار جفابردار من چونی ؟ خاقانی. گر او شبرنگ درتازد تو خود را خاک میدان کن ور او چوگان به کف گیرد تو همچون گوی غلطان شو. خاقانی. ثباتی به دست آور ای بی ثبات که بر سنگ غلطان نروید نبات. سعدی. ، هموار و بی گره و مائل به تدویر. مدور. گرد. سخت مدور. نیک گرد: درّ غلطان. مروارید غلطان: صد بوسه برآن خط زد و گفتا که در آنجاست سیصد درم عدلی غلطان و مدور. سوزنی. - بام غلطان. رجوع به همین ترکیب شود. - درّ غلطان، مروارید غلطان. مروارید که کاملاً گرد باشد: وآندگر همچو در غلطانا. عبید زاکانی. - مروارید غلطان، مروارید که مستدیر تمام باشد. لؤلؤ مدحرج. درّ غلطان. رجوع به مروارید شود
غلتان. غلطنده. آنچه بغلطد، در حال غلطیدن: همیگشت غلطان به خاک اندرا شخوده رخان و برهنه سرا. فردوسی. چو بهرام جنگی رسید اندر اوی کشیدش بر آن خاک غلطان به روی. فردوسی. چو برگشته شد بخت او شد نگون بریده سرش زار و غلطان به خون. فردوسی. من بر میدان تو گردانم چون گوی وندر کف هجران تو غلطانم چون گوز. سوزنی. آسمان وار از خجالت سرفکنده بر زمین آفتاب آسا به روی خاک غلطان آمده. خاقانی. میان خاک و خون چون صید غلطانست خاقانی نگویی کای وفادار جفابردار من چونی ؟ خاقانی. گر او شبرنگ درتازد تو خود را خاک میدان کن ور او چوگان به کف گیرد تو همچون گوی غلطان شو. خاقانی. ثباتی به دست آور ای بی ثبات که بر سنگ غلطان نروید نبات. سعدی. ، هموار و بی گره و مائل به تدویر. مدور. گرد. سخت مدور. نیک گرد: دُرِّ غلطان. مروارید غلطان: صد بوسه برآن خط زد و گفتا که در آنجاست سیصد درم عدلی غلطان و مدور. سوزنی. - بام غلطان. رجوع به همین ترکیب شود. - درّ غلطان، مروارید غلطان. مروارید که کاملاً گرد باشد: وآندگر همچو در غلطانا. عبید زاکانی. - مروارید غلطان، مروارید که مستدیر تمام باشد. لؤلؤ مدحرج. درّ غلطان. رجوع به مروارید شود
پارسی تازی گشته مرتبان چینی دهن ظرف و کوزه گلی لعاب دار یا چینی دهن گشاد: ... با تمامی چینی آلات از لنگریهای بزرگ فغفوری و مرتبانها و بادیه ها ودیگر ظروف نفیسه غوری و فغفوری که در چینی خانه موجود بود وقف ژستانه متبرکه صفیه صفویه... فرموده
پارسی تازی گشته مرتبان چینی دهن ظرف و کوزه گلی لعاب دار یا چینی دهن گشاد: ... با تمامی چینی آلات از لنگریهای بزرگ فغفوری و مرتبانها و بادیه ها ودیگر ظروف نفیسه غوری و فغفوری که در چینی خانه موجود بود وقف ژستانه متبرکه صفیه صفویه... فرموده
نادرست نویسی غلتان همگی واژگان هم خانواده با غلت پارسی که به نادرست با (ط) تازی نوشته می شوند مانند غلطاندن باید با ت نوشته شوند چیزی که می غلتد غلتنده، در حال غلتیدن، هر چیز گرد و مدور یا مروارید غلتان. مروارید کاملا گرد
نادرست نویسی غلتان همگی واژگان هم خانواده با غلت پارسی که به نادرست با (ط) تازی نوشته می شوند مانند غلطاندن باید با ت نوشته شوند چیزی که می غلتد غلتنده، در حال غلتیدن، هر چیز گرد و مدور یا مروارید غلتان. مروارید کاملا گرد