غضو شب، تاریک شدن آن با پوشیدن تاریکی همه چیز را. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، غضو شتر، خوردن آن غضا را. (از المنجد). این معنی در قطر المحیط و اقرب الموارد نیامده است
غضو شب، تاریک شدن آن با پوشیدن تاریکی همه چیز را. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، غضو شتر، خوردن آن غضا را. (از المنجد). این معنی در قطر المحیط و اقرب الموارد نیامده است
تاریک گردیدن شب یا پوشیدن همه را. (منتهی الارب). تاریک شدن شب. (تاج المصادر بیهقی). تاریک شدن شب یا پوشانیدن شب تاریکی را به همه چیز. (از اقرب الموارد) ، خاموش گشتن و درد دل داشتن. (منتهی الارب) ، در نعمت و خوشحالی بودن. (از المنجد)
تاریک گردیدن شب یا پوشیدن همه را. (منتهی الارب). تاریک شدن شب. (تاج المصادر بیهقی). تاریک شدن شب یا پوشانیدن شب تاریکی را به همه چیز. (از اقرب الموارد) ، خاموش گشتن و درد دل داشتن. (منتهی الارب) ، در نعمت و خوشحالی بودن. (از المنجد)
زیاده روی در کاری یا در وصف کسی و چیزی، از حد در گذشتن، تجاوز کردن از حد، گزاف کاری، گزافه گویی، به مقام خدایی رسانیدن بشر و اعتقاد به حلول خداوند در شخص، در ادبیات در فن بدیع مبالغۀ شاعر یا نویسنده در وصف کسی یا چیزی به حدی که محال به نظر آید، در علوم ادبی در قافیه، آوردن حرف روی در یک مصراع ساکن و در مصراع دیگر متحرک، که از عیوب قافیه است، برای مثال صلاح کار کجا و من خراب کجا / ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا ی چه نسبت است به رندی صلاح و تقوا را / سماع وعظ کجا نغمۀ رباب کجا (حافظ - ۲۰) غلو مقبول: در ادبیات در فن بدیع غلوی که در آن لفظی که دلالت به تشبیه یا گمان یا توهم کند آورده شود، مثل «پنداری»، «گویی «، «گوییا»، «ترسم» و امثال آن ها، برای مثال بیم است چو شرح غم عشق تو نویسم / کآتش به قلم درفتد از سوز درونم (سعدی۲ - ۵۱۴) غلو مردود: در ادبیات در فن بدیع غلوی که در آن لفظی از تشبیه و توهم نباشد، برای مثال پی مورچه بر پلاس سیاه / شب تیره دیدی دو فرسنگ راه
زیاده روی در کاری یا در وصف کسی و چیزی، از حد در گذشتن، تجاوز کردن از حد، گزاف کاری، گزافه گویی، به مقام خدایی رسانیدن بشر و اعتقاد به حلول خداوند در شخص، در ادبیات در فن بدیع مبالغۀ شاعر یا نویسنده در وصف کسی یا چیزی به حدی که محال به نظر آید، در علوم ادبی در قافیه، آوردن حرف رَوی در یک مصراع ساکن و در مصراع دیگر متحرک، که از عیوب قافیه است، برای مِثال صلاح کار کجا و من خراب کجا / ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا ی چه نسبت است به رندی صلاح و تقوا را / سماع وعظ کجا نغمۀ رباب کجا (حافظ - ۲۰) غلو مقبول: در ادبیات در فن بدیع غلوی که در آن لفظی که دلالت به تشبیه یا گمان یا توهم کند آورده شود، مثل «پنداری»، «گویی «، «گوییا»، «ترسم» و امثال آن ها، برای مِثال بیم است چو شرح غم عشق تو نویسم / کآتش به قلم درفتد از سوز درونم (سعدی۲ - ۵۱۴) غلو مردود: در ادبیات در فن بدیع غلوی که در آن لفظی از تشبیه و توهم نباشد، برای مِثال پی مورچه بر پلاس سیاه / شب تیره دیدی دو فرسنگ راه
آبی است بر چپ کوه رمّان، و این کوه در کنار سلمی که یکی از دو کوه طیی ٔ است قرار دارد. (از معجم البلدان) ، به قول ابن سکیت شهری است در میان مدینه و بلاد خزاعه و کنانه. عروه بن ورد گوید: عفت بعدنا من ام حسان غضور و فی الرمل منها آیه لاتغیر. (از معجم البلدان)
آبی است بر چپ کوه رَمّان، و این کوه در کنار سلمی که یکی از دو کوه طیی ٔ است قرار دارد. (از معجم البلدان) ، به قول ابن سکیت شهری است در میان مدینه و بلاد خزاعه و کنانه. عروه بن ورد گوید: عفت بعدنا من ام حسان غضور و فی الرمل منها آیه لاتغیر. (از معجم البلدان)
گل برچسفنده. (منتهی الارب) (آنندراج). گل چسبنده که به پامیچسبد و یا در آن به زحمت فرومیرود. یکی آن غضوره. (از اقرب الموارد) ، درختی است. (منتهی الارب) (آنندراج). شجر اغبر یعظم. (اقرب الموارد)
گل برچسفنده. (منتهی الارب) (آنندراج). گل چسبنده که به پامیچسبد و یا در آن به زحمت فرومیرود. یکی آن غضوره. (از اقرب الموارد) ، درختی است. (منتهی الارب) (آنندراج). شجر اغبر یعظم. (اقرب الموارد)
جمع واژۀ غضن و غضن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به غضن و غضن شود، غضون الاذن، بن گوش، یعنی شکنجهای وی. (از منتهی الارب) (آنندراج). مثانی الاذن. (اقرب الموارد) ، فی غضون، ذلک، در اثنای آن یادر اوساط آن، رجل ذوغضون، یعنی مردی که در پیشانی وی شکستگیها باشد. (از اقرب الموارد)
جَمعِ واژۀ غَضن و غَضَن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به غَضن و غَضَن شود، غضون الاذن، بن گوش، یعنی شکنجهای وی. (از منتهی الارب) (آنندراج). مثانی الاذن. (اقرب الموارد) ، فی غضون، ذلک، در اثنای آن یادر اوساط آن، رجل ذوغضون، یعنی مردی که در پیشانی وی شکستگیها باشد. (از اقرب الموارد)
خواستن، جستن، آهنگ چیزی کردن جنگ کردن با دشمن، جنگ کردن با کفار، لشکری که به قصد قتال با کفار بجایی گسیل شوند در صورتی که پیغامبر ع شخصا همراه لشکر باشد و اگر او همراه نباشد آن لشکر را سریه بعث گویند
خواستن، جستن، آهنگ چیزی کردن جنگ کردن با دشمن، جنگ کردن با کفار، لشکری که به قصد قتال با کفار بجایی گسیل شوند در صورتی که پیغامبر ع شخصا همراه لشکر باشد و اگر او همراه نباشد آن لشکر را سریه بعث گویند