جدول جو
جدول جو

معنی غضف - جستجوی لغت در جدول جو

غضف
(غُ)
جمع واژۀ غضفه. (منتهی الارب). تاج العروس جمع غضفه را غضف آورده ولی اعراب آن راذکر نکرده است، و صاحب قطر المحیط نیز جمع غضفه را نیاورده است. جوهری گوید: الغضف، القطا الجون - انتهی، سگان شکاری. و این تسمیه از نظر صفت غالبی آنها (اغضف بودن) است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
غضف
(دُ)
غضف چوب، شکستن آن را. (منتهی الارب) : غضف العود غضفاً، کسره او لم ینعم کسره، غضف وساده، درپیچیدن آن. غضف الوساده، ثناها. (قطر المحیط) ، غضف سگ گوش را، فروهشتن و سست انداختن آن را. (از منتهی الارب) (آنندراج) : غضف الکلب اذنه، ارخاها و کسرها. (قطر المحیط) (اقرب الموارد). سست کردن سگ گوش و نیک با شکستن گوش. (تاج المصادر بیهقی) ، غضف اتان، به رفتار آمدن او. (منتهی الارب) : غضفت الاتان، اخذت الجری اخذاً. (قطر المحیط). غضف اسب و جز آن،به رفتار آمدن بی حساب. (از اقرب الموارد) ، تیز دادن ماده خر. (منتهی الارب). قال الاصمعی: غضف بها (الاتان) و خضف بها، اذا ضرط. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
غضف
(غُ)
جمع واژۀ اغضف و غضفاء. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به اغضف و غضفاء شود
لغت نامه دهخدا
غضف
کویک هندی، وردیچ شنزار از پرندگان، فرو هشتگی گوش، تاریک گشتن شب
تصویری از غضف
تصویر غضف
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غرف
تصویر غرف
گیاهی که با آن دباغت کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غضا
تصویر غضا
از درختان جنگلی شبیه درخت گز که چوب آن را برای سوزاندن به کار می برند و آتش آن بادوام و زغالش نیز معروف است، تاخ، تاغ، طاق، توغ، آق خزک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غضب
تصویر غضب
خشم گرفتن، خشم کردن بر کسی، خشمگینی، خشم
غضب راندن بر کسی: خشم و تندی نشان دادن بر او
غضب کردن: خشم گرفتن، خشمگین شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غضب
تصویر غضب
خشمگین، عصبانی، خشمناک، برآشفته، غضبناک، غضب آلود، ارغند، ارغنده، شرزه، دژ آلود، ژیان، خشمن، خشمگن، آرغده، آلغده، غرمنده، ساخط، غراشیده، غضبان، غضوب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرف
تصویر غرف
غرفه ها، اتاقکهای عرضه کالا در نمایشگاه، بالاخانه ها، جمع واژۀ غرفه
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
پوشیدن شب کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : تغضف علینا اللیل، مال و البسنا. (از اقرب الموارد) ، پیش آمدن دنیا و افزون گردیدن خیرش: تغضف علینا الدنیا، آژنگ روی گردیدن. و خمیدن و دوتا و کژ شدن، شکستن وفرودریدن چاه، حلقه بستن مار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَ فَ)
مرد درشت اندام درشت خوی. (منتهی الارب) (آنندراج). الجافی الغلیظ، کالغضنفر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ ضَ)
سگ دراز و فروهشته گوش. ج، غضف. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گوش فروهشته از سگان. المسترخی الاذن من الکلاب. مؤنث: غضفاء. ج، غضف. (از اقرب الموارد). سست گوش. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی).
لغت نامه دهخدا
(مُ ضِ)
شب تار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سست وفروهشته از هر چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(غَ ضَ فَ)
مرغ سنگخوار. ج، غضف. (منتهی الارب). در اقرب الموارد آمده: الغضفه طائر، و قیل القطاه. و جمع آن ذکر نشده است. جوهری در صحاح گوید: الغضف، القطا الجون. و مفرد آن را ذکر نکرده است، مرغی است، پشته. (منتهی الارب). اکمه. (اقرب الموارد) (تاج العروس) ، یکی غضف، که درختی شبیه درخت خرما است. (از اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به غضف شود
لغت نامه دهخدا
پوست پیرا از گیاهان، بریدن، پیراستن با گیاه پوست پیرا بید سرخ، گیاه پز گیاهی است پر خار که پیرامون چادر و جایگاه نهند که مردم و جانور نتوانند آمد، یز تر یز تازه، برگ درخت، اسپرم بیابانی، کنگر دشتی، شاه اسپرم رومی (اسطو خودوس)، جمع غرفه، برواره ها جمع غرفه غرفه ها براوره ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قضف
تصویر قضف
سنگ نازک، باریکی لاغرمیانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیف
تصویر غیف
گروه مرغان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غطف
تصویر غطف
فراخی زیست، درازی پلک، افزونی ابرو
فرهنگ لغت هوشیار
نورد جامه، آژنگ پوست، شکن زره فرو خوابانیدن چشم را: غض بصر، فرو داشتن آواز: غض صوت، تازه طری، تازه روی خندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غدف
تصویر غدف
فراخسالی ارزانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غضب
تصویر غضب
به ستم گرفتن، خشم گرفتن، خشمگینی، خلاف خشنودی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلف
تصویر غلف
در غلاف کردن شیشه را، پوشانیدن شیشه را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غضر
تصویر غضر
برده کردن، بریدن، گراییدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غسف
تصویر غسف
تاریکی، ظلمت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غاف
تصویر غاف
کهور از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خضف
تصویر خضف
کالک خربزه نارس، کدو ریز و کلان، خیار ریز و کلان تیز دادن، خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حضف
تصویر حضف
مار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رضف
تصویر رضف
سنگ تفسیده، کشکک زانو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغضف
تصویر تغضف
خمیدن، شکستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغضف
تصویر اغضف
شب تار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غضفر
تصویر غضفر
درشت اندام درشت خوی مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غضفه
تصویر غضفه
مرغ سنگخوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غضن
تصویر غضن
((غَ ضْ))
باز داشتن، چین و شکن زره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غضب
تصویر غضب
((غَ ضَ))
خشم گرفتن، خشمگینی، (ا ) خشم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غضب
تصویر غضب
خشم
فرهنگ واژه فارسی سره