شخص بی مهارت و بی استعداد. نوآموز بی مهارت. شخص ساده و بی آموزش فریب خورده. گول خورده. آنکه زود گول خورد. دانش آموز بی تجربه. بی دست و پا. مضحک. ناشی. آنکه نمیتواندرلی را بازی کند. ج، غشم ؟ غشم. (دزی ج 2 ص 213)
شخص بی مهارت و بی استعداد. نوآموز بی مهارت. شخص ساده و بی آموزش فریب خورده. گول خورده. آنکه زود گول خورد. دانش آموز بی تجربه. بی دست و پا. مضحک. ناشی. آنکه نمیتواندرلی را بازی کند. ج، غُشم ؟ غُشُم. (دزی ج 2 ص 213)
آنچه در جنگ به قهر و غلبه از دشمن بگیرند، غنیمت، دشمن، برای مثال خویشتن دارد او دو هفته نگاه / هم بر آن سان که از غنیم غنیم (ابوحنیفۀ اسکافی - شاعران بی دیوان - ۵۹۲)
آنچه در جنگ به قهر و غلبه از دشمن بگیرند، غنیمت، دشمن، برای مِثال خویشتن دارد او دو هفته نگاه / هم بر آن سان که از غنیم غنیم (ابوحنیفۀ اسکافی - شاعران بی دیوان - ۵۹۲)
در چیزی درآمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). داخل شدن چیزی در چیزی دیگر و از این معنی است: ’تشیم الحریق القصب’. (از اقرب الموارد). آتش بجایی درشدن. (تاج المصادر بیهقی) ، درآمدن پیری. (از منتهی الارب) (آنندراج). برآمدن پیری بر کسی. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) ، مانند پدر شدن در خوی و طبیعت و در شکل و روش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
در چیزی درآمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). داخل شدن چیزی در چیزی دیگر و از این معنی است: ’تشیم الحریق القصب’. (از اقرب الموارد). آتش بجایی درشدن. (تاج المصادر بیهقی) ، درآمدن پیری. (از منتهی الارب) (آنندراج). برآمدن پیری بر کسی. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) ، مانند پدر شدن در خوی و طبیعت و در شکل و روش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
ابن شقیق بن ثور. معاصر عبیدالله بن زیاد بن ظبیان بود که مصعب بن زبیر را کشت. اشیم به عبیدالله گفت: تو که سر مصعب بن زبیر را نزد عبدالملک بن مروان بردی در روز رستاخیز به خدا چه پاسخ خواهی داد؟ عبیدالله گفت: خاموش باش، چه اگر خوارج در رستاخیز سخن بگویند تو از صعصعه بن صوحان خطیب تر خواهی بود. رجوع به البیان والتبیین ج 1 ص 260 شود ابن اسحاق از عبدالله بن ابی بکر از عبدالله بن مکنف حارثی آورده است که وی در زمرۀ کسانی بود که عمر بن خطاب برای آنان از وادی القری سهمی تعیین کرد. رجوع به الاصابه ج 1 ص 25 شود
ابن شقیق بن ثور. معاصر عبیدالله بن زیاد بن ظبیان بود که مصعب بن زبیر را کشت. اشیم به عبیدالله گفت: تو که سر مصعب بن زبیر را نزد عبدالملک بن مروان بردی در روز رستاخیز به خدا چه پاسخ خواهی داد؟ عبیدالله گفت: خاموش باش، چه اگر خوارج در رستاخیز سخن بگویند تو از صعصعه بن صوحان خطیب تر خواهی بود. رجوع به البیان والتبیین ج 1 ص 260 شود ابن اسحاق از عبدالله بن ابی بکر از عبدالله بن مکنف حارثی آورده است که وی در زمرۀ کسانی بود که عمر بن خطاب برای آنان از وادی القری سهمی تعیین کرد. رجوع به الاصابه ج 1 ص 25 شود
بدهکار وامدار، وامخواه از واژگان دو پهلو وامدار مقروض بدهکار، جمع غرماء، وامخواه (از اضداد)، آنکه بر او مالی ادعا شود، تاوان زده، یکی از سبعه منحوسه یکی از هفت کوکب نحس
بدهکار وامدار، وامخواه از واژگان دو پهلو وامدار مقروض بدهکار، جمع غرماء، وامخواه (از اضداد)، آنکه بر او مالی ادعا شود، تاوان زده، یکی از سبعه منحوسه یکی از هفت کوکب نحس