جدول جو
جدول جو

معنی غشیم - جستجوی لغت در جدول جو

غشیم
(غَ)
شخص بی مهارت و بی استعداد. نوآموز بی مهارت. شخص ساده و بی آموزش فریب خورده. گول خورده. آنکه زود گول خورد. دانش آموز بی تجربه. بی دست و پا. مضحک. ناشی. آنکه نمیتواندرلی را بازی کند. ج، غشم ؟ غشم. (دزی ج 2 ص 213)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غشوم
تصویر غشوم
غاصب، ستمگر، ظالم، بیدادگر، جبّار، ستمکار، گرداس، جائر، ستم کیش، ظلم پیشه، جفا پیشه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نشیم
تصویر نشیم
مخفف نشیمن، آشیانۀ مرغ، برای مثال چنین گفت سیمرغ با پور سام / که ای دیده رنج نشیم و کنام (فردوسی - ۱/۱۷۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غشیت
تصویر غشیت
بیهوشی، بی هوش بودن، کندذهنی، کودنی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غنیم
تصویر غنیم
آنچه در جنگ به قهر و غلبه از دشمن بگیرند، غنیمت، دشمن، برای مثال خویشتن دارد او دو هفته نگاه / هم بر آن سان که از غنیم غنیم (ابوحنیفۀ اسکافی - شاعران بی دیوان - ۵۹۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غریم
تصویر غریم
قرض داری که قادر به ادای قرض خود نباشد، مدیون، وام دار، بدهکار، طلبکار. از اضداد است
فرهنگ فارسی عمید
(غَ)
قریه ای است از قرای بخارا. (از معجم البلدان) (انساب سمعانی ورق 409 الف)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
در چیزی درآمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). داخل شدن چیزی در چیزی دیگر و از این معنی است: ’تشیم الحریق القصب’. (از اقرب الموارد). آتش بجایی درشدن. (تاج المصادر بیهقی) ، درآمدن پیری. (از منتهی الارب) (آنندراج). برآمدن پیری بر کسی. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) ، مانند پدر شدن در خوی و طبیعت و در شکل و روش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
صاحب حشمت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ هَِ)
ابن شقیق بن ثور. معاصر عبیدالله بن زیاد بن ظبیان بود که مصعب بن زبیر را کشت. اشیم به عبیدالله گفت: تو که سر مصعب بن زبیر را نزد عبدالملک بن مروان بردی در روز رستاخیز به خدا چه پاسخ خواهی داد؟ عبیدالله گفت: خاموش باش، چه اگر خوارج در رستاخیز سخن بگویند تو از صعصعه بن صوحان خطیب تر خواهی بود. رجوع به البیان والتبیین ج 1 ص 260 شود
ابن اسحاق از عبدالله بن ابی بکر از عبدالله بن مکنف حارثی آورده است که وی در زمرۀ کسانی بود که عمر بن خطاب برای آنان از وادی القری سهمی تعیین کرد. رجوع به الاصابه ج 1 ص 25 شود
لغت نامه دهخدا
(اَشْ یَ)
جایی است. و این بجز اشیم است که تثنیۀ آن اشیمان بود. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَشْ یَ)
باخال. ج، شیم. (منتهی الارب) (آنندراج). آنکه نشان مادرزاد دارد. خالدار. مؤنث: شیماء.
لغت نامه دهخدا
(پَ)
مخفف پشیمان باشد. (برهان قاطع) ، پراکندگی. جدائی. (برهان قاطع). دوری ازهم. تفرقه
لغت نامه دهخدا
(غَ)
جایی است که در جمهرۀ ابن درید ذکر شده است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از غلیم
تصویر غلیم
تیز ورن مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غطیم
تصویر غطیم
گروه بسیار، خوش رفتار مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جشیم
تصویر جشیم
درشت، ستبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حشیم
تصویر حشیم
تهم، مهمانان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشیم
تصویر پشیم
پراکندگی، جدائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غایم
تصویر غایم
قایم، محکم، سخت، غایم، صدا کن، نهان
فرهنگ لغت هوشیار
بدهکار وامدار، وامخواه از واژگان دو پهلو وامدار مقروض بدهکار، جمع غرماء، وامخواه (از اضداد)، آنکه بر او مالی ادعا شود، تاوان زده، یکی از سبعه منحوسه یکی از هفت کوکب نحس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غشیه
تصویر غشیه
بیهوشی پرده پوشش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غشوم
تصویر غشوم
ستمکار، جنگ، سرکش ماده شتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غشام
تصویر غشام
ستمگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قشیم
تصویر قشیم
سبزی خشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشیم
تصویر نشیم
نشیمن، جا و مقام نشستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غنیم
تصویر غنیم
پروه گیرنده، پروه بی رنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشیم
تصویر اشیم
خالدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غمیم
تصویر غمیم
شیر جوشیده، ماست، نو گیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشیم
تصویر نشیم
((نِ))
آشیانه مرغان، جای نشستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غنیم
تصویر غنیم
((غَ))
غنیمت، در فارسی به معنای دشمن، حریف در کشتی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غریم
تصویر غریم
بدهکار، وامدار، وام خواه، طلب کار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پشیم
تصویر پشیم
((پَ))
پشیمان، پراکندگی، جدایی، دوری از هم، تفرقه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشیم
تصویر اشیم
((اَ یَ))
آن که نشان مادرزادی دارد، خال دار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هشیم
تصویر هشیم
((هَ ش))
گیاه خشک و ریز ریز، هر چیز خشک
فرهنگ فارسی معین