جدول جو
جدول جو

معنی غسیله - جستجوی لغت در جدول جو

غسیله
(غَ لَ)
مؤنث غسیل. (منتهی الارب). به معنی مغسوله. ج، غسالی ̍. (قطر المحیط). (اقرب الموارد). رجوع به غسیل شود
لغت نامه دهخدا
غسیله
مونث غسیل شسته مونث غسیل
تصویری از غسیله
تصویر غسیله
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

از نماز های نافله که دو رکعت است و میان نماز مغرب و عشا خوانده می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نسیله
تصویر نسیله
رمه، گلۀ اسب، گروه اسبان، زرنگ، کراع، فسیله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فسیله
تصویر فسیله
نهال خرما
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وسیله
تصویر وسیله
سبب، دستاویز، آنچه به واسطۀ آن به دیگری نزدیکی و تقرب پیدا می کنند، کنایه از واسطه، میانجی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فسیله
تصویر فسیله
گله، رمه، گلۀ اسب، گروه اسبان، زرنگ، کراع، نسیله، برای مثال ز هر سوی بودش فسیله یله / به شهر اندر آورد یکسر گله (فردوسی - ۱/۳۱۸ حاشیه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بسیله
تصویر بسیله
بسله، خلر، گیاهی از تیرۀ پروانه واران با برگ های کوچک، گل های سفید، زرد یا آبی کم رنگ و دانه هایی که در غلافی شبیه غلاف باقلا جا دارد و مصرف خوراکی دارد، ملک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غساله
تصویر غساله
مؤنث واژۀ غسّال، زن شوینده، زن مرده شور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غساله
تصویر غساله
آبی که با آن چیزی را شسته باشند، آبی که پس از شستن چیزی از آن خارج شود، آنچه شسته شود از جامه و مانند آن
فرهنگ فارسی عمید
(دَ)
غسبله ماء، برانگیختن آب را. غسبل الماء، ثوّره. (اقرب الموارد). غسنبه
لغت نامه دهخدا
(غُ زَیْ یَ)
قریه ای است در حمص از کشور سوریه. (از اعلام المنجد)
لغت نامه دهخدا
(حَ لَ)
خرمای خشک تباه که شیرین نشود، مردم فرومایه. حسیل، گوساله. ج، حسیل
لغت نامه دهخدا
(بَ لَ)
بسیله.
لغت نامه دهخدا
چوبک. اشنان. (دزی ج 1 ص 6)
لغت نامه دهخدا
(غُ لَ)
آب دست و روی شسته. یا عام است. (منتهی الارب) (آنندراج) : غسالهالشی ٔ، ماؤه الذی یغسل به. (اقرب الموارد). آبی که بدان روی و دست شویند. (غیاث اللغات). آب متنجسی شسته، آب چکیده و مستعمل به شستن چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج). آب شسته. (زمخشری). هر آبی که بعد از شستن به جای افتد. (غیاث اللغات). ما یخرج من الشی ٔ بالغسل. (از اقرب الموارد). آبی که از جامه یا چیزی شسته تراود. آب مستعمل. آبی که بدان تطهیر شده باشد، آنچه شسته شود از جامه و مانند آن. (منتهی الارب) (آنندراج). لباس شسته شده و جز آن. ما یغسل من الثوب. (اقرب الموارد) ، آنچه از شستن چیزی برآید. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(غَسْ سا لَ)
صیغۀ مبالغه از غسل. مؤنث غسال. زن شوینده، زن مرده شوی.
- ثلاثۀ غساله، سه جام می که پس از خواب شب بامدادان نوشند. رجوع به ثلاثۀ غساله شود:
ساقی حدیث سرو و گل و لاله میرود
وین بحث با ثلاثۀ غساله میرود.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(غَ لی ی)
منسوب به غسیل، یعنی حنظله که روز احد شهید شد و او را غسیل الملائکه نامیدند. (از انساب سمعانی ورق 409 الف). رجوع به غسیل الملائکه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از غلیله
تصویر غلیله
مونث غلیل و زره
فرهنگ لغت هوشیار
گازر رختشوی زن، کازر خود کار (ماشین لباسشویی) چرکاب آب مانده از شست و شوی، آب چکیده، جامه شسته مونث غسال زن شوینده، زنی که مرده شوید. آبی که بدان دست و روی شویند، آب چکیده و مستعمل بشستن چیزی. یا ثلاثه غساله. سه جام می که پس از خواب شب بهنگام بامداد نوشند ستا: ساقی حدیث سرو و گل و لاله می رود وین حدیث با ثلاثه غساله می رود. (حافظ 152)
فرهنگ لغت هوشیار
پس مانده، مزه، تلخی لاتینی تازی شده تلک گرکی از گیاهان لوبیا گرگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رسیله
تصویر رسیله
مکتوب، نامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عسیله
تصویر عسیله
آب مرد شوسر شوس (منی)، خوشی شوس دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غایله
تصویر غایله
دشواری سختی بدی، آسیب گزند بلای ناگهانی، جمع غوایل
فرهنگ لغت هوشیار
وسیله و وسیلت در فارسی چار چارک چاره، افراز اوزار، دستاویز، بستگی، پروهان (برهان) در داد رسی، نزدیکی، پایگاه محمد (ص) در بهشت، انگیزه زمینه در داد رسی آنچه که بتوسط آن بدیگری تقرب جویند دستاویز: (و هر گونه تحف و هدایا ازکرایم اموال صامت وناطق و نفایس اجناس لایق وفایق را وسیله سعادت یک التفات از بندگان آستان اقبال آشیان می ساختند)، سبب علت، جمع وسائل (وسایل)، یا بدان (به آن) وسیله. بدان جهت بدان علت. یا بدن (باین) وسیله. بدین جهت بدین علت. یا بوسیلهء
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فسیله
تصویر فسیله
کویک خرد خرما بن خرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غفیله
تصویر غفیله
نام نمازیست که میان نماز مغرب و عشا می خوانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غساله
تصویر غساله
((غُ لِ یا لَ))
آبی که بدان دست و روی شویند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فسیله
تصویر فسیله
((فَ لِ))
رمه، گله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غایله
تصویر غایله
((یِ لِ))
فساد، آشوب، آسیب، بلای ناگهانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وسیله
تصویر وسیله
((وَ لِ))
سبب، دستآویز، جمع وسایل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نسیله
تصویر نسیله
((نَ یا نُ لَ))
گله و رمه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فسیله
تصویر فسیله
نهال خرما، جمع فسیل، فسائل
فرهنگ فارسی معین
((غُ فَ یا فِ لِ یا لَ))
نمازی است از نمازهای نافله که میان نماز مغرب و عشا خوانده شود و آن دو رکعت است به ترتیبی خاص
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وسیله
تصویر وسیله
ابزار، دستاویز، افزار
فرهنگ واژه فارسی سره