غسوق چشم، خیره گردیدن و تاریک شدن یا اشک آوردن آن. (از منتهی الارب) (آنندراج) : غسقت العین غسوقاً، دمعت و قیل انصبت، و قیل اظلمت. (اقرب الموارد) ، غسوق آب، ریختن آن، غسوق ابر، باریدن باران. (از المنجد) ، تاریک شدن شب. (تاج المصادر بیهقی). در فرهنگهای دیگر به این معنی دیده نشد
غسوق چشم، خیره گردیدن و تاریک شدن یا اشک آوردن آن. (از منتهی الارب) (آنندراج) : غسقت العین غسوقاً، دمعت و قیل انصبت، و قیل اظلمت. (اقرب الموارد) ، غسوق آب، ریختن آن، غسوق ابر، باریدن باران. (از المنجد) ، تاریک شدن شب. (تاج المصادر بیهقی). در فرهنگهای دیگر به این معنی دیده نشد
شسته. مذکر و مؤنث در وی یکسان است. ج، غسلی ̍، غسلاء، غسالی ̍. یقال: هم غسلی و غسلاء، و هن غسالی. (منتهی الارب) (آنندراج). شسته شده. مغسول. مغسوله. (اقرب الموارد). غسل داده شده. غسل شده. رجوع به غسل و غسل شود، گشن که گشنی بسیار کند و باردار نسازد و همچنین است مرد. (از منتهی الارب) (آنندراج). فحل غسیل، ای کثیر الضراب و لایلقح. و کذا الرجل. (قطر المحیط)
شسته. مذکر و مؤنث در وی یکسان است. ج، غَسلی ̍، غُسَلاء، غُسالی ̍. یقال: هم غسلی و غسلاء، و هن غسالی. (منتهی الارب) (آنندراج). شسته شده. مغسول. مغسوله. (اقرب الموارد). غسل داده شده. غَسل شده. رجوع به غُسل و غَسل شود، گشن که گشنی بسیار کند و باردار نسازد و همچنین است مرد. (از منتهی الارب) (آنندراج). فحل غسیل، ای کثیر الضراب و لایلقح. و کذا الرجل. (قطر المحیط)
غرق شده. ج، غرقی ̍. (منتهی الارب) (آنندراج). در آب غرقه شده. (مهذب الاسماء). به آب فروشونده. در آب فروشده. فرورفته در آب. در آب مرده. خبه شده در آب. کشتی شکستۀ فرورفته در آب. غریق امواج. فرورفته و غوطه ورشده در موجهای دریا. (ناظم الاطباء). مغروق. غارق. غرق. رجوع به غرق شود: خداوند او را غریق رحمت فرماید: گشت نگارین تذرو پنهان درمرغزار همچو عروسی غریق در بن دریای چین. منوچهری. دریا ز کفش غریق گوهر او گوهر تاج گوهران را. خاقانی. بحری به تیغ و شخص نهنگان غریق تست کوهی به گرزو جان پلنگان شکار تست. خاقانی. غریق دو طوفانم از دیده و لب ز خوناب این دل که اکنون ندارم. خاقانی. رواقی جداگانه دید از عقیق ز بنیاد تا سر به گوهر غریق. نظامی. یاری از تشنگی کباب شود یار دیگر غریق آب شود. نظامی. هیچکس را چنین رفیق مباد اینچنین سفله جز غریق مباد. نظامی. که مرد ارچه بر ساحل است ای رفیق نیاساید و دوستانش غریق. سعدی (بوستان). گفتم میان عالم و عابد چه فرق بود تا اختیار کردی از آن این فریق را گفت آن گلیم خویش به در میبرد ز موج وین جهد می کند که بگیرد غریق را. سعدی (گلستان). و آنکه در بحر قلزم است غریق چه تفاوت کند ز بارانش. سعدی (طیبات). یکدم غریق بحر خدا شو گمان مبر کز آب هفت بحر به یک موی تر شوی. حافظ. ، غریق مجازاً به معنی فراگرفته شده. پربهره. بسیار بهره ور: غریق احسان. غریق نعمت. غریق رحمت. غریق همت. غریق در اسلحه: آواز الغریق به گردون رسید از آنک جانم غریق همت گردون سوار تست. مضاجع پدرانت غریق باد به رحمت که چون تو عاقل و هشیارپرورند بنین را. سعدی (کلیات چ مصفا ص 683). - امثال: الغریق یتشبّت بکل حشیش
غرق شده. ج، غَرقی ̍. (منتهی الارب) (آنندراج). در آب غرقه شده. (مهذب الاسماء). به آب فروشونده. در آب فروشده. فرورفته در آب. در آب مرده. خبه شده در آب. کشتی شکستۀ فرورفته در آب. غریق امواج. فرورفته و غوطه ورشده در موجهای دریا. (ناظم الاطباء). مغروق. غارق. غَرِق. رجوع به غَرِق شود: خداوند او را غریق رحمت فرماید: گشت نگارین تذرو پنهان درمرغزار همچو عروسی غریق در بن دریای چین. منوچهری. دریا ز کفش غریق گوهر او گوهر تاج گوهران را. خاقانی. بحری به تیغ و شخص نهنگان غریق تست کوهی به گرزو جان پلنگان شکار تست. خاقانی. غریق دو طوفانم از دیده و لب ز خوناب این دل که اکنون ندارم. خاقانی. رواقی جداگانه دید از عقیق ز بنیاد تا سر به گوهر غریق. نظامی. یاری از تشنگی کباب شود یار دیگر غریق آب شود. نظامی. هیچکس را چنین رفیق مباد اینچنین سفله جز غریق مباد. نظامی. که مرد ارچه بر ساحل است ای رفیق نیاساید و دوستانش غریق. سعدی (بوستان). گفتم میان عالم و عابد چه فرق بود تا اختیار کردی از آن این فریق را گفت آن گلیم خویش به در میبرد ز موج وین جهد می کند که بگیرد غریق را. سعدی (گلستان). و آنکه در بحر قلزم است غریق چه تفاوت کند ز بارانش. سعدی (طیبات). یکدم غریق بحر خدا شو گمان مبر کز آب هفت بحر به یک موی تر شوی. حافظ. ، غریق مجازاً به معنی فراگرفته شده. پربهره. بسیار بهره ور: غریق احسان. غریق نعمت. غریق رحمت. غریق همت. غریق در اسلحه: آواز الغریق به گردون رسید از آنک جانم غریق همت گردون سوار تست. مضاجع پدرانت غریق باد به رحمت که چون تو عاقل و هشیارپرورند بنین را. سعدی (کلیات چ مصفا ص 683). - امثال: الغریق یتَشَبّت بکل حشیش
سرد و گنده هرچه باشد. (منتهی الارب). و منه قوله تعالی: ’لایذوقون فیها برداً ولاشراباً الا حمیماً و غساقاً’. (قرآن 24/78و 25). چیز سرد و گنده چون زرداب و ریم جراحت و جز آن. (غیاث اللغات) (آنندراج). البارد. و المنتن. (اقرب الموارد) ، خون و ریم دوزخیان. (ترجمان علامۀ جرجانی) ، آنچه از تن دوزخیان برود، چون زرداب و جز آن. (مهذب الاسماء). ما یقطر من جلود اهل النار و صدیدهم من قیح و نحوه. (اقرب الموارد). شراب دوزخیان. جوالیقی گوید: کلمه غساق که در قرآن آمده به قول بعضی ترکی است. و بعضی آن را صیغۀ مبالغه از غسق دانسته اند (غسقت العین، اظلمت و دمعت. و غسق الجرح، سال منه ماء اصفر. و غسق الماء، انصب - انتهی). ولی ظاهراً این کلمه معرب غساک یا غشاک فارسی است. رجوع به غساک و غشاک و المعرب جوالیقی ص 235 شود
سرد و گنده هرچه باشد. (منتهی الارب). و منه قوله تعالی: ’لایذوقون فیها برداً ولاشراباً الا حمیماً و غساقاً’. (قرآن 24/78و 25). چیز سرد و گنده چون زرداب و ریم جراحت و جز آن. (غیاث اللغات) (آنندراج). البارد. و المنتن. (اقرب الموارد) ، خون و ریم دوزخیان. (ترجمان علامۀ جرجانی) ، آنچه از تن دوزخیان برود، چون زرداب و جز آن. (مهذب الاسماء). ما یقطر من جلود اهل النار و صدیدهم من قیح و نحوه. (اقرب الموارد). شراب دوزخیان. جوالیقی گوید: کلمه غساق که در قرآن آمده به قول بعضی ترکی است. و بعضی آن را صیغۀ مبالغه از غسق دانسته اند (غسقت العین، اظلمت و دمعت. و غسق الجرح، سال منه ماء اصفر. و غسق الماء، انصب - انتهی). ولی ظاهراً این کلمه معرب غساک یا غشاک فارسی است. رجوع به غساک و غشاک و المعرب جوالیقی ص 235 شود