جدول جو
جدول جو

معنی غسیق - جستجوی لغت در جدول جو

غسیق
(غَ)
ستارۀ دنباله دار. (دزی ج 2 ص 212)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غسق
تصویر غسق
تاریکی، تاریکی اول شب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غریق
تصویر غریق
غرق شده، فرورفته در آب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غساق
تصویر غساق
سرد، گندیده، بدبو، هر چیز گندیده و بدبو مانند زرداب و چرک زخم
فرهنگ فارسی عمید
(دَرَ)
تاریک شدن شب. (منتهی الارب) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(غَ سا)
جمع واژۀ غساه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). رجوع به غساه شود
لغت نامه دهخدا
(دَ جَ نَ)
باران ریزه باریدن. (منتهی الارب) (آنندراج). غسقان. (منتهی الارب) ، غسق لبن، ریزان گردیدن شیر از پستان. نیک تاریک شدن شب. (منتهی الارب) (آنندراج). سخت تاریک شدن شب. (اقرب الموارد). غسق. غسقان. (منتهی الارب) ، غسق جراحت، دویدن زرداب از آن. (تاج المصادر بیهقی). غسق الجرح غسقاً و غسقاناً، سال منه شی ٔ اصفر. (اقرب الموارد) ، غسق عین، دویدن آب از چشم و تاریک شدن آن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). غسقت العین غسقاً، دمعت و أظلمت. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(سَیْ یِ)
ابر بی باران که باد آنرا راند. (منتهی الارب) (آنندراج). ابر بی آب. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
آواز هر چیز. به عین مهمله بهتر است. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(فِ س س)
دائم الفسق. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). فسّاق. رجوع به فساق شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
غسوق چشم، خیره گردیدن و تاریک شدن یا اشک آوردن آن. (از منتهی الارب) (آنندراج) : غسقت العین غسوقاً، دمعت و قیل انصبت، و قیل اظلمت. (اقرب الموارد) ، غسوق آب، ریختن آن، غسوق ابر، باریدن باران. (از المنجد) ، تاریک شدن شب. (تاج المصادر بیهقی). در فرهنگهای دیگر به این معنی دیده نشد
لغت نامه دهخدا
(غَ)
خرمای تر تباه شده. (منتهی الارب) (آنندراج). رطب تباه و زبون. الرطب الفاسد. ج، غسس. (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
شسته. مذکر و مؤنث در وی یکسان است. ج، غسلی ̍، غسلاء، غسالی ̍. یقال: هم غسلی و غسلاء، و هن غسالی. (منتهی الارب) (آنندراج). شسته شده. مغسول. مغسوله. (اقرب الموارد). غسل داده شده. غسل شده. رجوع به غسل و غسل شود، گشن که گشنی بسیار کند و باردار نسازد و همچنین است مرد. (از منتهی الارب) (آنندراج). فحل غسیل، ای کثیر الضراب و لایلقح. و کذا الرجل. (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(غِسْ سی)
گشن که گشنی بسیار کند و باردار نسازد و همچنین است مرد. (از منتهی الارب) : فحل غسیل، ای کثیر الضراب و لایلقح، و کذا الرجل. (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
غرق شده. ج، غرقی ̍. (منتهی الارب) (آنندراج). در آب غرقه شده. (مهذب الاسماء). به آب فروشونده. در آب فروشده. فرورفته در آب. در آب مرده. خبه شده در آب. کشتی شکستۀ فرورفته در آب. غریق امواج. فرورفته و غوطه ورشده در موجهای دریا. (ناظم الاطباء). مغروق. غارق. غرق. رجوع به غرق شود: خداوند او را غریق رحمت فرماید:
گشت نگارین تذرو پنهان درمرغزار
همچو عروسی غریق در بن دریای چین.
منوچهری.
دریا ز کفش غریق گوهر
او گوهر تاج گوهران را.
خاقانی.
بحری به تیغ و شخص نهنگان غریق تست
کوهی به گرزو جان پلنگان شکار تست.
خاقانی.
غریق دو طوفانم از دیده و لب
ز خوناب این دل که اکنون ندارم.
خاقانی.
رواقی جداگانه دید از عقیق
ز بنیاد تا سر به گوهر غریق.
نظامی.
یاری از تشنگی کباب شود
یار دیگر غریق آب شود.
نظامی.
هیچکس را چنین رفیق مباد
اینچنین سفله جز غریق مباد.
نظامی.
که مرد ارچه بر ساحل است ای رفیق
نیاساید و دوستانش غریق.
سعدی (بوستان).
گفتم میان عالم و عابد چه فرق بود
تا اختیار کردی از آن این فریق را
گفت آن گلیم خویش به در میبرد ز موج
وین جهد می کند که بگیرد غریق را.
سعدی (گلستان).
و آنکه در بحر قلزم است غریق
چه تفاوت کند ز بارانش.
سعدی (طیبات).
یکدم غریق بحر خدا شو گمان مبر
کز آب هفت بحر به یک موی تر شوی.
حافظ.
، غریق مجازاً به معنی فراگرفته شده. پربهره. بسیار بهره ور: غریق احسان. غریق نعمت. غریق رحمت. غریق همت. غریق در اسلحه:
آواز الغریق به گردون رسید از آنک
جانم غریق همت گردون سوار تست.
مضاجع پدرانت غریق باد به رحمت
که چون تو عاقل و هشیارپرورند بنین را.
سعدی (کلیات چ مصفا ص 683).
- امثال:
الغریق یتشبّت بکل حشیش
لغت نامه دهخدا
(غَ ری یَ)
رودباری است مر بنی سلیم را. (منتهی الارب). وادیی است متعلق به بنی سلیم. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(غُ رَ)
تصغیر غرق که به معنی فرورونده در آب است. (از معجم البلدان). رجوع به غرق شود
لغت نامه دهخدا
جایی است، بغیث جهنی گوید:
و نحن وقعنا فی مزینه وقعه
غداهالتقینا بین غیق و عیهما،
(از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(غَ / غَسْ سا)
سرد و گنده هرچه باشد. (منتهی الارب). و منه قوله تعالی: ’لایذوقون فیها برداً ولاشراباً الا حمیماً و غساقاً’. (قرآن 24/78و 25). چیز سرد و گنده چون زرداب و ریم جراحت و جز آن. (غیاث اللغات) (آنندراج). البارد. و المنتن. (اقرب الموارد) ، خون و ریم دوزخیان. (ترجمان علامۀ جرجانی) ، آنچه از تن دوزخیان برود، چون زرداب و جز آن. (مهذب الاسماء). ما یقطر من جلود اهل النار و صدیدهم من قیح و نحوه. (اقرب الموارد). شراب دوزخیان. جوالیقی گوید: کلمه غساق که در قرآن آمده به قول بعضی ترکی است. و بعضی آن را صیغۀ مبالغه از غسق دانسته اند (غسقت العین، اظلمت و دمعت. و غسق الجرح، سال منه ماء اصفر. و غسق الماء، انصب - انتهی). ولی ظاهراً این کلمه معرب غساک یا غشاک فارسی است. رجوع به غساک و غشاک و المعرب جوالیقی ص 235 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از وسیق
تصویر وسیق
راندن، باران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لسیق
تصویر لسیق
چسبیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فسیق
تصویر فسیق
فاسق بنگرید به فاسق
فرهنگ لغت هوشیار
باران ریزه، ریزش شیر از پستان تار، تاریکی آغاز شب، پارسیی تازی گشته غسک نیک تاریک شدن شب، تاریکی اول شب ظلمت پس از غروب
فرهنگ لغت هوشیار
شست ابزار شوی ابزار، آب شست و شو، انجل هرو (گویش کردی مهاباد)، اشنان از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غسیل
تصویر غسیل
شسته شسته، غسل داده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غریق
تصویر غریق
غرق شده، باب فرو شونده
فرهنگ لغت هوشیار
گنده: زرداب ریم، ریم دوزخیان غساق بنگرید به غساق سرد و گندیده، خون و چرکی که از بدن دوزخیان جریان یابد، شراب دوزخیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غساق
تصویر غساق
((غَ سّ))
سرد و گندیده، بدبو، چرک زخم، هر چیز گندیده و بدبو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غسیل
تصویر غسیل
((غَ))
شسته، غسل داده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غریق
تصویر غریق
((غَ))
غرق شده، در آب فرو رفته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غسق
تصویر غسق
((غَ سَ))
تاریک شدن شب، تاریکی اول شب
فرهنگ فارسی معین
غرق، غرقه، غوطه ور، فرورفته، مستغرق
فرهنگ واژه مترادف متضاد