جدول جو
جدول جو

معنی غزنیان - جستجوی لغت در جدول جو

غزنیان
(غَ)
دهی است در ماوراءالنهر. (منتهی الارب). از قرای کش (کس ّ) در ماوراءالنهر. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ترنیان
تصویر ترنیان
(دخترانه)
سبدی که از شاخه های بید می بافند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از غزنیجی
تصویر غزنیجی
غزنوی، از مردم غزنه (غزنین) مثلاً سلطان محمود غزنوی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرنبان
تصویر غرنبان
در حال غرنبیدن، غرنبنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زنیان
تصویر زنیان
گیاهی خودرو با گلهای سفید و دانه هایی زرد رنگ و خوش بو با طعم کمی تند و تلخ که گاهی روی نان می ریخته اند و برای تهیه اسانس کاربرد دارد، زینان، زینیان، نینیا، ساسم، جوانی، نغن، نغنخوٰاد، نغنخوٰالان، نانخوٰاه، نان خوٰاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زینیان
تصویر زینیان
زنیان، گیاهی خودرو با گلهای سفید و دانه هایی زرد رنگ و خوش بو با طعم کمی تند و تلخ که گاهی روی نان می ریخته اند و برای تهیه اسانس کاربرد دارد، زینان، نینیا، ساسم، جوانی، نغن، نغنخوٰاد، نغنخوٰالان، نانخوٰاه، نان خوٰاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشنیان
تصویر اشنیان
اشنان، گیاهی از خانوادۀ اسفناج با شاخه های باریک، برگ های ریز و طعم شور که معمولاً در شوره زارها می روید، خلخان، شنان، آذربو، آذربویه، خرند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غزلیات
تصویر غزلیات
جمع واژۀ غزل، شعری که معمولاً بین هفت تا پانزده بیت سروده می شود و موضوع آن غنایی و عاشقانه است، شعر عاشقانه، سخن گفتن با زنان و عشق بازی کردن، سخنی که در وصف زنان و در عشق آنان گفته شود، حدیث عشق زنان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غانیات
تصویر غانیات
غانیه ها، زنانی که به واسطۀ زیبایی خود بی نیاز از زینت باشند، جمع واژۀ غانیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خزمیان
تصویر خزمیان
کیسه ای غده مانند در زیر پوست شکم سگ آبی نر و ماده که در طب قدیم برای رفع تشنج و دردهای عصبی به کار می رفت، جند بادستر، جند بیدست، آش بچگان، خایۀ سگ آبی، جند بیدستر، هزدگند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترنیان
تصویر ترنیان
سبد بزرگی که از ترکه های درخت می بافند، تریان، ترینان
فرهنگ فارسی عمید
(بَ زَ)
دهی از دهستان مزدوران بخش سرخس شهرستان مشهد. کوهستانی و معتدل. سکنه 650 تن. آب آن از چشمه سار و محصول آن غلات و بنشن و میوه جات و شغل اهالی زراعت و مالداری و قالیچه بافی و راه مالرو است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
جامۀ ابریشمی که به تازیش حریر گویند. (از آنندراج). پرنیان. رجوع به پرنیان شود.
- برنیان خوی، خوش خلق و متواضع. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
به مسافت کمی میانۀ شمال و مشرق شهر فسا است، (فارسنامۀ ناصری)، دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان فسا که در یک هزارگزی شمال فسا بر کنار شوسۀ فسا به اصطهبانات و نیریز در جلگه واقع است، ناحیه ای است با آب و هوای معتدل و 775 تن سکنه، محصول عمده آن غلات و پنبه و شغل مردمش زراعت و قالی بافی است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)، بی قید، متردد، (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، شبان بی عصا، زن بی شوهر، (آنندراج) (منتهی الارب)، و رجوع به باهله شود، ناقه که آن را بی پستان بند یا بی مهار یا بی نشان گذاشته باشند، (آنندراج) (منتهی الارب)، اشتر ماده، ج، بهّل، بهل، آن اشتر که پستان بند ندارد، (مهذب الاسماء)، شتر ماده که سر پستان او را به رکو نبسته باشند، شتر مادۀ بی نشانه، شتر ماده که چوب در بینی او نکرده باشند، (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(غَ نَ وی یا)
جمع واژۀ غزنوی در حالت رفع، و آن منسوب به غزنه است. صاحب النقودالعربیه (ص 246) گوید: غزنویان غلط است و صحیح آن غزنیون میباشد که به طور غلط شهرت یافته وبر زبانها افتاده و کسی بدان توجه نکرده است. رجوع به غزنوی و غزنویه و فهرست النقودالعربیه شود، سلاطین و حکام غزنوی. رجوع به غزنویان شود
لغت نامه دهخدا
(بُ زَ)
نام بلوکی و قریه ای از اقطاع کرمان است. (یادداشت مؤلف).
لغت نامه دهخدا
(غَ نَ)
سلاطین غزنوی. حکومت غزنویان به دو دوره تقسیم میشود:
دورۀ اول حکومت غزنویان: در اواخر عهد سامانیان بر اثر تسلط غلامان ترک نژاد در دستگاه دولتی و بروز اختلاف در میان امرا و وزرا و صغر سن شاهان و ضعف و عدم تدبیر آنان و فشارهای پیاپی آل بویه بر خراسان، زمام ادارۀ ممالک وسیع از دست اولیای آن دولت بیرون رفت، چنانکه خراسان و ماوراءالنهر را مدتی دراز جنگ و اختلاف و خونریزی و نفاق فراگرفته، و حالتی پیش آمده بودکه در این بیت فردوسی که خود ناظر بر همین اوضاع بود خلاصه میشود:
زمانه سراسر پر از جنگ بود
به جویندگان بر جهان تنگ بود.
وقت امرای دولت سامانی از حدود سال 370 هجری قمری به بعد به سعایت و کشتن یکدیگر و عصیان بر پادشاهان میگذشت، و از آن جمله است وضعی که بر اثر سعایت امرا میان منصور بن نوح (350-366) هجری قمری و البتکین حاجب از غلامان سامانیان که به مرتبۀ سپهسالاری خراسان رسیده و پیش از سلطنت منصور، یعنی در عهد حکومت عبدالملک این سمت را داشته بود پدید آمد، و او را ناگزیر کرد که با غلامان خود و دسته ای سپاه مجهز از خراسان بیرون رود، و حکومتی در خارج از قلمرو سلطنت سامانیان در شهر غزنه تشکیل دهد (351 هجری قمری) ، لیکن هنوز چندی از استقرار او در آن دیار نگذشته بود که درگذشت، و جانشینان او تا حدود سال 366 هجری قمری کاری از پیش نبردند. در این سال یکی از غلامان البتکین به نام سبکتکین که در دستگاه البتکین به مراتب عالی ارتقا جسته و داماداو شده بود جای خداوند خود را گرفت. از این هنگام حکومت غزنوی از مشرق و مغرب توسعه یافت، چنانکه سبکتکین در ولایت سند شروع به فتوحاتی کرد. و از سال 384 هجری قمری هم به درخواست منصور بن نوح برای اطفاء نایرۀطغیان آل سیمجور و فائق بر خراسان تاخت و آن را تصرف کرد و سپهسالاری آن را با لقب سیف الدوله برای پسر خود محمود گرفت، لیکن به پیروی از سیرت البتکین نسبت به امرای سامانی حق ناشناسی نکرد، و اطاعت ظاهری خود را همچنان محفوظ داشت، و بعد از فوت او (387 هجری قمری) محمود نیز که در سپهسالاری خراسان باقی مانده بود همچنان در ظاهر نسبت به امرای آل سامان راه اطاعت میسپرد تا در سال 389 هجری قمری به نحوی از اطاعت آنان بیرون آمد، و مقارن همین اوقات امرای آل افراسیاب حکومت سامانی را در ماوراءالنهر برانداختند، و محمود رسماً خراسان و خوارزم را بر متصرفات خود افزود. محمود از پادشاهان بزرگ ایران و یکی از فاتحان مشهور تاریخ اسلامی و از مردانی است که در تاریخ ایران و اسلام مقام بسیار بزرگی را حائز شده است. او بعد از آنکه برادر خود اسماعیل (387-388 هجری قمری) را که به وصیت پدر جانشین او بود از امارت معزول کرد، همه متصرفات غزنویان را در دست گرفت و بر اثر شجاعت و تدبیر به فتوحات پی درپی ایران و هند توفیق یافت، چنانکه در سال 421 هجری قمری که سال فوت او بود از حدود ری و اصفهان تا خوارزم و ولایت گجرات و سواحل عمان در هندوستان در تصرف او بود. او نخستین کسی است که از میان پادشاهان عنوان سلطنت بر وی نهاده شد، و این از لفظ امیر خلف بانو بود (رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص 406 شود). محمود مردی جنگجو و مدبر و باسیاست و در همانحال متعصب و سختگیر و علاقمند به جمع مال بود. بعد از او پسرش محمد چندماهی حکومت کرد، ولی مسعود که هنگام فوت پدردر عراق بود به خراسان لشکر کشید، و سران سپاه غزنوی محمد را اسیر کردند، و بر مسعود به جای پدر به سلطنت سلام گفتند، و او تا سال 432 هجری قمری سلطنت میراند، و اگر چه مردی شجاع بود ولی شرابخوارگی و عیاشی و سؤتدبیر سلطنت او را از میان برد و مایۀ غلبۀ آل سلجوق بر ایران شد، و دورۀ اول غزنوی با شکست او از سلجوقیان در نزدیک حصار دندانقان مرو (431 هجری قمری) ، و قتل او به دست غلامانش هنگام فرار از غزنین (432 هجری قمری) به پایان رسید. دربار غزنویان در این دوره مشحون بود به وجود شاعران بزرگ، زیرا دورۀ آنان از وجود کسانی برخوردار بود که در اواخر عهد سامانی تربیت شده و در آغاز قرن پنجم هجری قمری شهرت یافته بودند، مانند: فردوسی، عنصری، فرخی، و جز آنان.
دورۀ دوم حکومت غزنویان: بعد از آخرین شکست سپاهیان غزنوی به سال 431 هجری قمری نزدیک حصار دندانقان مرو که سخت ترین انهزام غزنویان از سلجوقیان بود، سلطان مسعود غزنوی به سرعت به جانب غزنین عقب رفت، و به قول خود او که میگفت: ’به مرو گرفتیم و هم به مرو از دست برفت’ بعد از این شکست خراسان وخوارزم و گرگان و ری و اصفهان از چنگ غزنویان برفت.سلطان مسعود هنگام عقب نشینی به غزنین نامه ای به ارسلان خان از ایلک خانیۀ ماوراءالنهر نوشت و از او مدد خواست، و بعد از رسیدن به غزنین نیز بار دیگر این خواهش را تکرار کرد لیکن اثری از یاوری خان مشهود نشد، و تکرار وقایع ناگوار مسعود را روز به روز نومیدتر میکرد تا سرانجام راه هندوستان پیش گرفت، و بنه و اثقال و خزاین و کسان و بستگان را از غزنین بیرون برد، و فرزند خود امیر مودود را امارت بلخ داد، و با خواجه احمد بن محمد بن عبدالصمد وزیر بدانسوی فرستاد. بعد از حرکت از غزنین هنگامی که مسعود و سپاهیانش به نزدیک رباط ماریکله رسیدند غلامان و لشکریان بر خزاین سلطان زدند، و آن را غارت کردند، و امیر محمد را که همراه سلطان آورده بودند به امارت برداشتند، و مسعود را که در رباط ماریکله حصاری شد اسیر کردند، و به قلعۀ کسری بردند و در تاریخ یازدهم جمادی الاولی سال 432 هجری قمری بکشتند. امیر مودود بعد از آگهی از واقعۀمسعود به غزنین تاخت و کار بساخت، و با محمد و فرزندان و لشکریان عاصی جنگید، و همه مخالفان پدر را ازمیان برد. دورۀ دوم حکومت غزنوی بدینگونه آغاز شد، و از 432 تا 582 یا 583 هجری قمری یعنی یکصدوپنجاه سال ادامه یافت. در این دوره از مودود تا تاج الدوله خسرو ملک سیزده پادشاه بر جای محمود غزنوی تکیه زدند، که در میان آنان طغرل کافرنعمت (غاصب) یکی از غلامان غزنوی نیز بود، که عزالدوله عبدالرشید پادشاه غزنوی را در سال 440 هجری قمری به قتل آورد، و تا 444 هجری قمری به غصب حکومت راند. از دورۀ سلطنت مودود تا عهد پادشاهی ابراهیم بن مسعود مدتی میان سلجوقیان و غزنویان جنگ و ستیز ادامه داشت تا سلطان ابراهیم و ملک شاه صلح کردند بر اینکه هیچیک از جانبین قصد مملکت دیگری نکند. شاهان غزنوی پس از شکست مسعود از سلاجقه تنهابه افغانستان و سیستان و ولایت سند اکتفا کردند، لیکن به تدریج دایرۀ حکومت ایشان تنگ تر شد خاصه که سلاطین غوری در این میان قوت میگرفتند، و قلمرو حکومتشان گشایش مییافت، و حتی غزنین را نیز در اواخر عهد غزنویان، یعنی در پایان عهد سلطنت خسرو شاه بن بهرامشاه (547-555 هجری قمری) از دست آنان بیرون آوردند، و بنا بر بعضی از اقوال پایتخت غزنویان بعد از این واقعه به لاهور انتقال یافت، تا آن شهر را نیز به سال 583 هجری قمری غیاث الدین غوری بگرفت، و خسرو ملک آخرین پادشاه غزنوی را مقید و محبوس کرد، و سپس او و همه شاهزادگان غزنوی را از میان برد. دورۀ دوم حکومت غزنوی اگر چه از حیث تأثیر در سرنوشت سیاسی ایران بی ارزش است لیکن برای اشاعۀ زبان و ادب فارسی خالی از اهمیت نیست، زیرا اولاً ادامۀ حکومت در متصرفات غزنوی هندباعث شد که زبان و ادب پارسی در آنجا بیشتر ریشه کند و رواج یابد، و ثانیاً بعضی از پادشاهان غزنوی که بعد از مسعود حکومت کردند غالباً دوستداران شعر و ادب بودند، و عده ای از شاعران بزرگ مانند مسعود بن سعد بن سلمان و عثمان مختاری و سیدحسن غزنوی و سنایی غزنوی و ابوالفرج رونی و جز آنان در دستگاه ایشان زیسته، و ایشان را مدح گفته اند. (از تاریخ ادبیات در ایران تألیف دکتر صفا ج 1 صص 213- 215 وج 2 صص 3- 5).
پادشاهان و امرای غزنوی عبارت بودند از:
پسران سبکتکین.
1- الب تکین.
351
2 -ابواسحاق ابراهیم بن الب تکین.
352
3- بلکاتکین (غلام الب تکین).
355
4- پیری (غلام الب تکین).
362
پسران سبکتکین:
5- ناصرالدوله سبکتکین (غلام الب تکین).
_ (l50k) _
6- اسماعیل بن سبکتکین.
387
7- یمین الدوله ابوالقاسم محمود بن سبکتکین.
_ (l50k) _
8- جلال الدوله محمد بن محمودمکحول.
صفر421
9- ناصر دین اﷲ مسعود [اول] ابن محمود.
شوال
محمد (برای باردوم حکومت کرد و به سال 433 هجری قمری کشته شد).
10- شهاب الدوله ابوسعد مودودبن مسعود (متوفی به سال 440 هجری قمری).
433
11- مسعود [دوّم] ابن مودود (طفلی که چند هفته حکومت کرد).
440
12- بهاء الدوله ابوالحسن علی بن مسعود [اوّل] .
رجب 440
13- عزالدوله عبد الرشید بن محمود.
_ (l50k) _
طغرل غاصب (غلام محمود بود 40 روز حکومت کرد و به سال 444 درگذشت).
14- جمال الدوله فرخزادبن مسعود.
444.
15- ظهیرالدوله ابراهیم بن مسعود، ملک مؤید جلال الدین.
451
16- علاءالدوله ابوسعد مسعود [سوم] ابن ابراهیم.
492
17- کمال الدوله شیرزادبن مسعود.
508
18- سلطان الدوله ارسلان شاه بن مسعود.
509
19- یمین الدوله بهرامشاه بن مسعود (نایب سنجر).
جمادی الاولی 512
20- معزالدوله خسرو شاه بن بهرام.
_ (l50k) _
21- تاج الدوله خسرو ملک بن خسرو شاه.
555
الفتح الغوری (متوفی به سال 582 هجری قمری) (از معجم الانساب تألیف زامباور ترجمه عربی چ 1952م. صص 416-418). رجوع به آل ناصرالدین و ترجمه طبقات سلاطین اسلام استانلی لین پول صص 255- 261 و دستور الوزراء، صص 136- 147 و فهرست تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی تألیف دکتر صفا و تتمۀ صوان الحکمه ص 183 و فهرست سبک شناسی ج 1 و 2 و فهرست تاریخ گزیده و دائره المعارف اسلام ذیل غزنویان و مقالۀ اولیور در مجلۀ آسیائی بنگاله تحت عنوان تنزل سامانیان در جلد پنجم قسمت اول سال 1886م. شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
صحیح کلمه همان غزنین به نون آخر است و غزنه تلفظ عامه می باشد و مجموع بلاد آن را زابلستان گویند و غزنین قصبۀ آن است. شهری بزرگ و ولایت وسیعی در طرف خراسان است و آن حد میان خراسان و هند است در راهی که خیرات بسیاری دارد جز اینکه هوای آن بسیار سرد می باشد، گویند که در نزدیکی آن گردنه ای است به فاصله مسافت یک روزه راه که هرگاه مسافر آن را طی کند در هوای بسیار گرمی قرار میگیرد در حالی که از این سو سرمای سخت است. دانشمندان بسیاری از غزنین برخاسته اند و آن مقر بنی محمود بن سبکتکین بود تا آنگاه که منقرض شدند. ابوریحان بیرونی در ضمن قصیده ای گوید:
و لما مضوا واعتضت عنهم عصابه
دعوا بالتناسی فاغتنمت التناسیا
و خلّفت فی غزنین لحماً کمضغه
علی وضم للطیر للعلم ناسیا.
(از معجم البلدان ذیل غزنین و غزنه).
غزنین از اقلیم سیم است. طولش از جزایر خالذات فاک، و عرض از خط استوا لج کا همچون عرض بغداد. شهر کوچک است و هوایش سرد است، و اگر تغییر هوا به سبب عرضی بودی بایستی این هر دو موضع یک هوا داشتی، بلکه تمام اقلیم اول و ثانی و ثالث که به ارتفاع آفتاب نزدیک اند گرم بودی، و دیگرها که بعدی دارندسرد بودی. اما چون تغییر هوا جهت فراز و نشیب زمین است هرجا بلند است سرد است، و هرجا پست است گرم میباشد. (نزهه القلوب چ لیدن صص 146- 147). اسم شهری است در حدود افغانستان حالیه. (فرهنگ شاهنامه تألیف شفق). نام ولایتی است مشهور در زابلستان که دارالملک محمود غزنوی پسر ناصرالدین سبکتکین بود، و سالها محمودغزنوی به آبادی و وسعت آن ولایت کوشید و آن را از بابت تعظیم ’حضرت’ می گفتند چنانکه مسعود سعد گفته:
چو کردم از هند آهنگ حضرت غزنین
بر آن محجل تازی نژاد بستم زین.
و ابوالفرج رونی در تهنیت ورود شاه به غزنین گفته:
شه باز به حضرت رسید هین
یک ران مرا برنهید زین.
و منسوب بدانجا را غزنوی گویند، زیرا غزنو مانند غزنه و غزنین نام آن شهر است. این شهر هزار باب مدرسه داشته است. (از آنندراج) (انجمن آرا). حکیم سنائی غزنوی را غزنیچی گفته است. (آنندراج) (انجمن آرا) و این ظاهراً منسوب غزنی (= غزنین) می باشد. رجوع به غزنیجی و غزنیچی شود. رشیدی در فرهنگ خود آرد: غزنین و غزنه شهر معروف، و غزنیچی منسوب بدان است - انتهی. ولی ظاهراً غزنیچی منسوب به غزنی (= غزنین و غزنه) میباشد. رجوع به غزنیجی و غزنیچی شود. غزنی یا غزنۀ کنونی از شهرهای مرکزی افغانستان است و در سراشیبی ارتفاعات سفیدکوه که به سوی جنوب امتداد می یابد، قرارداد. سکنۀ آن 27084 تن است. شهری است عقب مانده و تجارت ضعیفی دارد. در اطراف آن قبرهایی از چند تن از بزرگان مسلمین وجود دارد و به همین سبب این شهر معروف میباشد. خرابه های غزنۀ قدیم پایتخت غزنویان در شمال شرقی همین شهر به فاصله پنج هزار گز قرار دارد. غزنی در جنگهائی که میان افغانها و انگلستان در سالهای 1839-1841م. واقع شد به تصرف انگلیسها درآمده بود. ولی پس از جنگ دوم جهانی آنجا را ترک کردند. رجوع به دائره المعارف اسلام ذیل غزنه و قاموس الاعلام ترکی شود: غزنین و آن ناحیتها که بدو پیوسته است همه را به زابلستان بازخوانند. (حدود العالم).
زقنوج تا مرز کابلستان
همان نیز غزنین و زابلستان.
فردوسی (از ولف).
بیا تا شاد بگذاریم ما بستان غزنین را
مکن بر من تباه این جشن نوروز خوش آئین را.
فرخی.
پس از این چند روزی بفرمود وی را تا سوی غزنین برود و از شغل نشابور دست بردارد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 623). ناچار خواهد بود که چون به غزنین رسولی فرستاده آید با نامها و مشافهات. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 644). امیر چون نامه بدید سوی غزنین رفت. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 691).
زن گرفت از تعب ره غزنین
بشنو این قصه و عجایب بین.
سنائی.
گرچه شروان نیست چون غزنین، منم غزنین فضل
از چو من غزنین مگر غزنین به شروان آمده.
خاقانی.
و امیر اسماعیل به ذخایر قلاع و ودایع غزنین دست دراز کرد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1272هجری قمری ص 188). غزنین که مطلع سعادت و منشاء سیادت و مستقر اولیای دولت است به من بازگذاری. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 189). و غزنین، یعقوب بن اللیث ملک الدنیا کرد. (تاریخ سیستان ص 24). و خطبه به سیستان و بست و کابل و غزنین، محمد بن علی بن اللیث را همی کردند. (تاریخ سیستان ص 290). آخر به عجز بازگشت (طغرل) روز آدینه سیزدهم شعبان، و به غزنین شد، و غزنین بگرفت. (تاریخ سیستان ص 372). رجوع به فهرست اخبارالدوله السلجوقیه و فهرست تاریخ سیستان و فهرست تاریخ جهانگشای جوینی و فهرست مزدیسنا و فهرست سبک شناسی و فهرست جامعالتواریخ رشیدی و فهرست مجمل التواریخ گلستانه و فهرست مجمل التواریخ و القصص و فهرست حبیب السیر شود
لغت نامه دهخدا
(زِ)
ژنیان. نانخواه را گویند و آن تخمی است که بر روی خمیر نان پاشند. (از برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج). نانخواه. (از جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی) (ناظم الاطباء) :
آبله زیب روی خوبان است
لذت نان نگر ز زنیان است.
شهاب الدین (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(غُزْ)
جمع واژۀ غزی (منسوب به غز) همان غزان جمع غز است. غوزیان. رجوع به غز و غزان شود: و از آنجا بر زمین غزیان گذرد تا باز به آبسکون رسد. (التفهیم لاوائل صناعه التنجیم ص 170). و راه اجتیاز او (بغراخان) بر منازل حشم غز بود و غزیان چند مرحله بر عقب او میرفتند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1272هجری قمری ص 121). در نسخۀ خطی همین کتاب متعلق به کتاب خانه لغت نامه ص 90 نیز ’غزیان’ نوشته است
لغت نامه دهخدا
تصویری از زینیان
تصویر زینیان
تخمی است که آنرا بر روی نان پاشند نانخواه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنیان
تصویر زنیان
تخمی است که آنرا بر روی نان پاشند نانخواه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غنیان
تصویر غنیان
بی نیاز از شوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غنظیان
تصویر غنظیان
بد زبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حسنیان
تصویر حسنیان
پیروزی، شهادت، ظفر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غزلیات
تصویر غزلیات
ادبیات، کلمات، غزلیات بمعنی سروده ها و غزلها
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به غزنی: از مردم غزنه غزنوی: تا تو را چرخ شاه غزنین خواند هیچ غزنیجی غریب نماند... (حدیقه)
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به غزنی: از مردم غزنه غزنوی: تا تو را چرخ شاه غزنین خواند هیچ غزنیجی غریب نماند... (حدیقه)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع غانیه، برنا زنان پاک زنان بساز زنان سازگار مونث غانی زنی که به سبب حسن خویش بی نیاز از زیور باشد، زنی که به سبب سرمایه خویش از شوهر خود بی نیاز باشد، زن جوان پاکدامن با شوی، جمع غانیات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازدیان
تصویر ازدیان
آراسته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشنیان
تصویر اشنیان
اشنان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرنبان
تصویر غرنبان
غرنبنده، در حال غرنبیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غزلیات
تصویر غزلیات
((غَ زَ یّ))
جمع غزلیه، در تداول معمولاً در مورد جمع غزل به کار برند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زنیان
تصویر زنیان
((زِ))
ژنیان. زینان. زینیان، تخمی است که آن را بر روی خمیر نان پاشند، نانخواه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زندیان
تصویر زندیان
زندیه
فرهنگ واژه فارسی سره