صنفی از ترکان غارتگر بوده اند که در زمان سلطان سنجر قوت گرفتند و خراسان را به تصرف آوردند و سلطان سنجر را گرفته در قفس کردند. (برهان قاطع). غزّ گروهی از ترکان است. (منتهی الارب) (آنندراج). جنسی است از ترکان. (مهذب الاسماء). کلمه ای است که مسلمانان، قبیلۀ ترک اغز را بدان مینامیدند. (حاشیۀ برهان چ معین). لفظ ترکی است که در نظم و نثر فارسی داخل شده و آن طایفۀ ترکمانان اند که به سلطان سنجربن ملکشاه سلجوقی یاغی شدند و بعد از محاربه سلطان در دست آنان گرفتار شد و او را در قفس کردند و ایران را بغارتیدند و اکابر را بکشتند. خاقانی گفته: آن مصر مملکت که شنیدی خراب شد و آن نیل مکرمت که بدیدی سراب شد گردون سر محمد یحیی به باد داد محنت قرین سنجر مالک رقاب شد حکیم انوری به خاقان سمرقند قصیده ای فرستاده و در آن گفته: خبرت هست کزین زیر و زبر شوم غزان نیست یک پی ز خراسان که نشد زیر و زبر نکند خطبه به هر خطه، به نام غز، از آنک در خراسان نه خطیب است کنون، نه منبر. این طایفه را قراغز نیز گفته اند و طایفۀ قراگوزلو را قراغزلو دانسته اند. (آنندراج) (انجمن آرا). دزی در ذیل قوامیس عرب گوید: واحد غزّ، غزی، و جمع آن اغزاز است. غز، نام خاص قبیله ای از ترکان میباشد ولی به کردها اطلاق کرده اند. در نیمۀ دوم قرن دوازدهم گروهی از غز به همراهی قره قوش از مصر به شمال آفریقا آمدند و اعمال مهمی را در این کشور انجام دادند. کم کم این غزها به خدمت الموحدین داخل شدند و اینان کمانهائی داشتند که به خود آنان اختصاص داشت (قسی الغز) و سیزدهمین مرتبه را از مراتب نظامی تشکیل میدادند. اینان در نزد الموحدین بسیار مورد توجه بودند و المنصورآنان را بر سربازان کشور خود ترجیح میداد ولی به تدریج وضع تغییر کرد و در قرن 17 میلادی مقام خود را از دست دادند و شغل داغ گذاشتن و شلاق زدن و بالاخره سر بریدن زندانیان به ایشان محول گردید و به همین سبب کلمه الغز در پرتقال معنی جلاد را به خود گرفته است. - انتهی. در دائره المعارف اسلام چنین آمده: غز لغت تازی است که به قبیلۀ ترکان اوغز اطلاق می شود. ظاهراً قوم بزرگی که در قرن ششم همه قبایل ساکن چین تا دریای سیاه را به صورت امپراطوری واحدی از صحرانشینان درآورد، بدین نام خوانده شده است. در نوشته های قرن هشتم اورخون هم از این قوم به نام تغز اوغز (نه اوغز) یاد شده است، بنابراین به نه قبیلۀ کوچک تقسیم میشدند. درباره همبستگی های زبانشناسی و نژادشناسی اوغزها با سایر اقوام ترک عقایدمختلف است. کوشش ’رامشتدت’ در اثبات اینکه از نظر زبانشناسی اوغز بایستی همان کلمه مغولی اویرات (یابه طور اخص اوجیرد) باشدو همچنین نظر دانشمندان مختلف دیگر از جمله مونکاسی درباره این موضوع که اوغز همان اوغور و اویغور می باشد، به جائی نرسیده است. آخرین بار که نام تغزاوغز که اعراب آن را تغزغز نامیده اند در باختر زمین ذکر شده است، سال 205 هجری قمری میباشد و این زمانی است که می گویند ایشان به سرزمین اشروسنه تاختند. جغرافی دانان قرن چهارم هجری قمری تنها نام غز را به قوم ساکن مغرب داده اند، بی اینکه عددی بدان بیفزایند. این اقوام غز همسایگان بلافصل دارالاسلام، از گرگان در کنار دریاچۀ خزر تا فاراب و اسبیجاب در منطقۀ سیردریا بوده اند. کشور آنان از مغرب به قلمرو اقوام خزر و بلغار، از مشرق به سرزمین خرلخان، از شمال به مملکت کیماک ها (به ترکی: کمک) محدود بوده است. در عوض برای رفتن از دارالاسلام به سرزمین تغزغزان لازم بود از مرز شرقی فرغانه سراسر قلمرو خرلخان طی شود، و این سفر بیش از سی روز به طول می انجامید. مسیر علیای شط اتل، یعنی ’گامه’ مرز بین سرزمین اقوام غز و کیماک ها را تعیین میکرد. در همین قرن قسمتی از قبایل غز از برادران خود جدا شده و به شبه جزیرۀسیاهکوه (منگشلک) ، که سابقاً غیر مسکون بود، مهاجرت کرده بودند. مستعمرات عمده قبیله در مسیر سفلای سیردریا بود. بنا به گفتۀ ابن الاثیر این اقوام غز در زمان خلیفه المهدی (158- 169 هجری قمری) از اقوام تغز اوغز جدا شده و از این زمان به اسلام گرویده بودند. درحقیقت اسلام در قرن ششم هجری قمری بین غزان رواج یافت. قسمتی از این قوم شاید در زمانی قدیمتر به مسیحیت رو آورده بودند. غزهای مسلمان را ترکمان هم نامیده اند. این نام که مأخذ روشنی ندارد، و بعدها اسم غز را به کلی منسوخ ساخته نخستین بار در کتاب المقدسی دیده می شود. در حدود پایان قرن چهارم هجری قمری اقوام غز مهاجرت به سرزمین مسلمانان را آغاز کردند. در مسکن جدید نخست در کشور بخارا نزدیک نور مستقر شدند. قسطنطین فرفوری نقل می کند که قبلاً هم شاخۀ دیگری از اقوام غز به منظور هجوم به پشنژها تا ماوراء ولگا به سوی مغرب تاختند و در قرن پنجم هجری قمری به صورت توده های وسیع در دو جهت پیش رفتند. در آسیای پیشین، قسمتی از غزان یا ترکمانان به صورت دسته های راهزنانی که خودسرانه کار میکردند، و قسمتی از آنان به پیشوائی شهریاران خود از همه کشورهای متمدن گذشتند و تا بحرالروم (مدیترانه) پیش راندند. در مغرب اوزها در سال 1065 هجری قمری از دانوب گذشتند و شبه جزیره بالکان را تا سالونیک و یونان ویران کردند، ولی پس از مدت کمی به وسیلۀ پشنژها و بلغارها منهدم شدند. آنانکه زنده ماندند به خدمت کشور بیزانس درآمدند و ظاهراً بعدها در اقوام دیگر حل شدند. در عوض، مهاجمات غزها از نظر وضع نژادشناسی آسیای پیشین دارای اهمیت بسیار است. سلسلۀ سلجوقی، که ناشی از غزان بود، کم کم موفق شد همه کشورهائی را که ازترکستان چین تا مرزهای مصر و امپراطوری بیزانس واقعبود، تحت انقیاد درآورد. ظاهراً سلجوقیان مرجحاً برادران خانه به دوش خویش را در حد غربی دولت خود مستقر ساختند، و بدین نحو جمعیت ترک نژاد آسیای صغیر و ایالات شمالی ایران بدان محل ها پذیرفته شدند. در مشرق تنها یک جنبش بزرگ از جانب غزان دیده می شود، در سال 548هجری قمری قبایل ساکن نزدیک بلخ ضد سلطان سنجر قیام کردند، نتیجۀ آن، اسارت سلطان و ویرانی خراسان و چندایالت دیگر بود. اما اثر این نهضت ها بر وضع سیاسی فقط برای دوره ای کوتاه بود و ظاهراً در وضع نژادی ابداً نفوذ نکرد. سرزمینی را که ترکان غز در طول سیردریا و شمال دریای خزر و دریای آرال رها ساختند اقوام قبچاق یا قفچاق، که تیره ای از کیماک ها بودند، اشغال کردند. چنین آورده اند که قبچاق ها از سال 421 هجری قمری = 1080 میلادی همسایگان خوارزم بوده اند. ناصرخسرو اصطلاح ’دشت قبچاق’ را، که بعدها جغرافیای مسلمانان آن را پذیرفت، به همان معنی که سابقاً الاصطخری ’بیابان غز’ (مفازه الغزیه) نامیده بود، بکار میبرد. ابن الاثیر ازتقسیم غزان به دو قبیلۀ اوچوق و بوزوق سخن میگوید. برای نخستین بار جزئیاتی مبسوط درباره این تقسیم و24 قبیلۀ اوغز و نیاکان مشترک آنها و اوغزخان قهرمانی که نامش بر این قوم اطلاق شده است، در تاریخ غازانی رشیدالدین می یابیم. همچنین در آنجا توتم (که آن را ’اونغون’ نامند) و خاتم ’تمغا’ی هریک از قبایل معرفی شده است. در این کتاب اوغزخان به عنوان قهرمانی مسلمان ظاهر می شود. از لحاظ جغرافیائی محل قسمت عمده این افسانه در آسیای غربی و مصر و اروپا است و خود فرانکها هم تحت فرمان اوغزخان هستند. روایت دیگری از این افسانه، که از نفوذ اسلام بر کنار مانده است، به وسیلۀ و. رادلف منتشر شده است که به خط اویغور ولی به لهجه ای جز اویغور که کلماتی فارسی مانند دوست و دشمن در آن دیده می شود، نوشته شده است. منشاء این روایت و زمان تدوین آن معلوم نیست. اعلام جغرافیائی که در آن هست غالباً به آسیای شرقی مربوط می شود و با عهد مغول مطابق است. رشیدالدین از افسانه ای مشابه در جای دیگری از کتاب خود استفاده نموده و ابوالغازی هم همین کار را کرده است. آنچه نویسندگان مسلمان دوره های بعد درباره اوغزخان و بیست و چهار قبیلۀ اوغزنقل کرده اند، از تاریخ غازانی است، بخصوص مورد تواریخ آل سلجوق، که مؤلف آن بلندپروازیهای خیالی چنگیزخان را از تاریخ غازانی گرفته و فقط اوغزخان را به جای چنگیزخان نهاده، نمونۀ خوبی از این اقتباس است. یک دانشمند ترک که در اثر این تحریف دچار اشتباه شده اخیراً نظر داده است که ’مجموعۀ قوانین ترکان اوغز’ ’مبنای یاسای معروف چنگیزخان’ را برای ما به جای گذارده است. همچنین بین ترکمانان دریای خزر، اوزخان (به جای اوغزخان) تا قرن نوزدهم میلادی به عنوان جد قومشان معروف به ود. تاکنون هیچ افسانۀ عامیانه ای درباره زندگی و کارهای این قهرمان شناخته نشده است. در آسیای صغیر، حتی در دورۀ عثمانی، مدتها ’عهد اوغزها’ (اوغز زمانی) زبانزد بود. هریک از افسانه های مربوط به زمانهای اولیه، که به وسیلۀ خوانندگان عامیانه ’اوزان’ نقل شده بود، اوغزنامه خوانده می شد. مجموعه ای ازاین افسانه ها در کتاب ’دده قورقود’ موجود است، که تنها یک نسخه از آن مانده است. قورقود یا قورقورت که این کتاب درباره اوست، در سواحل سیردریا (مسکن قدیمی اوغزها) و صحرای ترکمن به عنوان آوازه خوان و شخص مقدس و حکیم نیز معروف است. سابقاً افسانه های مشابهی هم در آذربایجان، نزدیک دربند و آسیای صغیر رائج بود. عقیده ای که اینوسترانتزف اظهار کرده است، و برحسب آن شاید این قورقود همان قورغودبن عبدالحمید باشد، که عمادالدین اصفهانی و ابن الاثیر از او یاد کرده اند، ابداً قابل قبول نیست. مسلماً افسانه باید قدیمتر باشد و اوغزها از آغاز مهاجرت خود شناخته شده اند، وگرنه این مسأله که چگونه در عرصه ای بدین وسعت پراکنده شده است، روشن نمی شود. ف تنه غز: خواندمیر در حبیب السیر آرد: در زمان جهانبانی سلطان سنجر چهل هزار خانه وار ترکمانان که مشهور بودند به حشم غز، در ولایت ختلان و چغانیان و حدود بلخ و قندز و بقلان اقامت می نمودند و هر سال بیست و چهار هزار گوسفند جهت شیلان سلطان تسلیم خان سالاران کرده به فراغت روزگار میگذرانیدند. نوبتی به طریق معهود نوکر خوانسالار شهریار کامکار به میان آن قوم رفته طلب گوسفند نمود، و به خلاف فرستادگان سابق در غث و سمین گوسفندان با ایشان مناقشه آغاز نهاد و حشم غز تحمل آن معنی نیاورده آن شخص را هلاک کردند و دیگر از ارسال گوسفندان یاد نیاوردند. خوانسالار از بیم سیاست سلطانی این قضیه را پنهان داشته مدتی گوسفند شیلان را از خاصۀ خود سرانجام مینمود. در آن اثنا والی بلخ امیر قماج به مرو آمد. خوانسالار کیفیت احوال به عرض او رسانید، و قماج کلمه ای چند در باب تسلط و تغلب غزان با سلطان در میان نهاد و نشان داروغگی ایشان به نام خود حاصل کرد، و چون به بلخ مراجعت نمود، کس نزد حشم غز فرستاده گوسفندان باقی را طلب داشت. آن قوم گفتند: ما بندگان خاص سلطانیم و غیر از وی کسی راحاکم خود نمیدانیم، و فرستادۀ قماج را در کمال اهانت و اذلال از میان خود بیرون کردند، و قماج از این معنی در خشم شده متوجه محاربۀ ایشان گردید، و با پسرخود ملک اشرف در معرکه به قتل رسید. و روایت حمداﷲ مستوفی آنکه قماج و ملک اشرف در نواحی منازل غزان شکار میکردند. و ایشان چون پدر و پسر را باهم دیدند هردو را شکاری وار در میان گرفته معروض حسام انتقام گردانیدند. بر هر تقدیر بعد از آنکه سلطان سنجر از قتل قماج و ملک اشرف خبر یافت به استصواب امرا عنان عزیمت به حرب ایشان تافت، و چون حشم غزان استماع نمودندکه سلطان سنجر به عزم غزو ایشان متوجه است قاصدی به درگاه عالم پناه روان ساختند، و زبان اعتذار گشاده پیغام دادند که اگر سلطان مراجعت نماید به رسم جرمانه و خون بهای امیر قماج مبلغ صدهزار دینار و صد غلام ماه پیکر تسلیم میکنیم، سلطان خواست که عذر غزان را به سمع قبول جای دهد و عنان عزیمت به مستقر دولت معطوف گرداند، اما امرا بر این معنی انکار نموده عرضه داشتند که اگر غزان گوشمالی به سزا نیابند در ساحت مملکت فتنه ای پدید آید که تدارک پذیر نباشد، بنا بر آن سلطان به جانب منازل غزان کوچ فرمود، و چون نزدیک بدیشان رسید آن قوم تضرع و نیازمندی بسیار اظهار کرده گفتندکه اگر سلطان از سر جریمۀ ما بندگان درگذرد از هر خانه یک من نقره با آنچه سابقاً قبول نموده بودیم منضم می گردانیم. پادشاه عالیجاه را بر آن قوم رحم آمده خواست تا از مصاف کردن غز مرکب خویش را عنان تابد. لیکن بنا بر کمال مبالغۀ ’امیر مؤید بزرگ’ و ’برنقش مروی’ صف قتال برآراست و حشم غزان دل از جان برگرفته فدائی وار به مقام مدافعه آمدند، و شمشیر و خنجر از غلاف خلاف برکشیده آغاز کارزار کردند، و اکثر اعیان سپاه سلطان به سبب نزاعی که با مؤید وبرنقش داشتند در جنگ سستی نموده غزان غالب گشتند و سلطان عنان به طرف مرو گردانیده غزان متعاقب روان شدند و یکی از حواشی را که موسوم بود به مودودبن یوسف و با سلطان به حسب صورت مشابهت داشت بگرفتند، و او راسنجر تصور نموده بر تخت نشاندند، و زمین خدمت ببوسیدند، و مودود هرچند گفت که من سلطان نیستم باور نکردند، تا یکی او را بشناخت و گفت این شخص مطبخی زادۀ سلطان است. بعد از آن غزان انبانی پرآرد کرده و از گردن مودود آویختند، و او را به اهانت تمام از میان خود بیرون تاختند، و عنان عزیمت از عقب سلطان معطوف ساختند، و سلطان را در اثناء راه دیده یا در مرو گرفته بر سریر جهانبانی نشاندند و شرط زمین بوس به جای آورده بلدۀ فاخرۀ مرو را که در نهایت معموری بود سه شبانروز غارت نمودند. آنگاه جهت طلب مخفیات، اشراف و اعیان را مؤاخذه کرده در تعذیب و شکنجه کشیدند و چون خاطر شوم ایشان از مهم مرو فراغت یافت به نیشابور و دیگر بلاد خراسان شتافتند و در هر جا هر چیز دیدند متصرف گردیدند، و مسلمانان را به خاک و نمک شکنجه کرده از ایشان مخزونات و مدفونات می طلبیدند، و بسیاری از علما و مشایخ به تعذیب آن ملاعین شهید شدند، از آنجمله یکی شیخ فاضل عالم متقی محمد بن یحیی بود که در حین شکنجه به خاک، شهد شهادت چشیده به عالم پاک پیوست... القصه در تمامی بلاد خراسان منزلی نماند که از ظلم و بیداد غزان ویران نشد و سلطان سنجر مدت چهار سال در دست ایشان اسیر بود. شب آن جناب را در قفس آهنین میکردند و روز بر تخت سلطنت مینشاندند و به حسب تمنای خود مناشیر مینوشتند و به تکلیف، سلطان را بر آن میداشتند که آن احکام را مهر کند، و چون حرم سلطان، ترکان خاتون در دست آن قوم گرفتار بود شهریار نامدار تدبیر فرار نمی نمود و در سنۀ 551 هجری قمری ترکان خاتون فوت شد، سلطان اندیشۀ مخلص خود کرد، و به امیر احمد قماج که حاکم ترمذ بود پیغام داد که کشتیها در کنار آب آمویه معد و مهیا سازد و روزی امیر الیاس غز را که موکلش بود بفریفت تا به رسم شکار او را به کنار جیحون برد. و در حین اشتغال مردم به صید و شکار امیراحمد قماج ناخبر از کمینگاه بیرون تاخته سلطان را از میانۀ غزان درربود و در کشتی نشانده به قلعۀ ترمذ رساند، و سلطان چند روزی در ترمذ ساکن بود تا بعضی از غلامان و لشکریان که در اطراف و جوانب پریشان بودند به وی پیوستند آنگاه به مرو شتافت و آن بلده را در کمال خرابی دید و رعیت را در نهایت بدحالی یافت. غم و اندوه بر مزاج شریفش مستولی گشت و این معنی منجربه مرض شده در بیست و پنجم ماه ربیعالاولی سنۀ 552 هجری قمری درگذشت. (از تاریخ حبیب السیر چ خیام ج 2 صص 510- 512). آقای دکتر صفا در تاریخ ادبیات در ایران (ج 2 صص 86- 90) آرد: آل افراسیاب بر اثر سطوت محمود غزنوی و بعد از او بر اثر اتحاد با مسعود، و غلبۀ سلاجقه بر خراسان و ماوراءالنهر نتوانستند از جیحون بگذرند و این توفیق برای دسته ای از غزان سلاجقه باقی ماند. این دسته از غزان از اواخر قرن چهارم هجری قمری شروع به مهاجرت در داخلۀ اراضی اسلامی کردند. و در جند و نور و بخارا سکونت گزیدند. این دسته که همان ترکان سلجوقی باشند، به سرعت در ماوراءالنهر و خراسان پراکنده شدند و افزونی گرفتند چنانکه دو دولت بزرگ غزنوی و قراخانی در برابر آنان به زانو درآمدند، و تمام دولتهای ایرانی که در داخلۀ ایران حکومت داشتند به دست آن قوم نابود شدند و حکومتی که از آنان به نام سلاجقه به وجود آمد، مدتها بر ایران و بسیاری از ممالک اسلامی از ترکستان تا کنار مدیترانه تسلط داشت. ترکمانان سلجوقی بعد از قبول اسلام و سکونت در ماوراءالنهر به زودی در جنگهای آن نواحی شرکت جستند و در همان اوان بر اثر ضیق مکان و پاره ای مشکلات، گروهی از آن قوم که اسرائیل بن سلجوقی بر آنان ریاست داشت به اجازۀ محمود غزنوی به ایران آمدند ولی خوی غارتگری آنان نگذاشت که آرام بمانند، و به همین سبب به سختی به امر محمود غزنوی سرکوب و پراکنده شدند. و دستۀ بزرگی از آنان در عراق و آذربایجان سکونت اختیار کردند و اسرائیل و فرزندانش نیز به دست عمال محمود محبوس گردیدند. غزان در عراق و آذربایجان پیش میرفتند بی آنکه قدرت قابل توجه و متمرکزی داشته باشند. دسته ای از آنان که از حدود اصفهان به جانب شمال غربی ایران توجه کرده بودند مورد استفادۀ امیر ابومنصور وهسودان بن مملان قرار گرفتند و این امر خود موجبی برای نیرومندی آن امیر گردید، چنانکه قطران تبریزی خطاب به او گفته است: بدین مبارز خرگاهیان سخت کمان شگفت نیست که بر آسمان زنی خرگاه. لیکن چون به زودی مزاحم کار وهسودان شدند آن پادشاه آنان را از آذربایجان بیرون راند. دسته های دیگری از همین غزان که در عراق مانده بودند چند گاهی مزاحم سرداران مسعود غزنوی در آن سامان بودند چنانکه از سال 426 تا 429 هجری قمری بارها بر بوسهل حمدونی و تاش سرداران مسعود شوریدند و بسیاری از سپاهیان غزنوی را کشتند و در همان اوان که بنی اعمام آنان بر خراسان استیلا می یافتند ری تحت سیطره و نفوذ ایشان درآمده بود. این دسته و دستۀ دیگر از ترکمانان را که درهمین اوان بر خراسان و بعد از آن بر سایر بلاد و نواحی مستولی شدند، مسلمانان به عنوان غز میشناخته اند. دستۀ بزرگ دیگری از غزان معروف به ه قراغز از اوایل دورۀ سلجوقی بر اثر فشاری که از طوایف دیگر زردپوست میدیدند به طرف خراسان پیش آمده در حدود بلخ سکونت اختیار کردند. این دسته که اسلام نیز آورده بودند تا پیش از تسلط ترکان ختا بر ماوراءالنهر در آن سامان به سر میبردند، لیکن بعد از غلبۀ آن قوم بر ماوراءالنهر ناگزیر به حدود بلخ مهاجرت کردند. در عهد سلطنت سنجر غزان امرائی به نام دینار، بختیار، طوطی، ارسلان، جفز و محمود داشتند و یک چند بی آنکه آزاری از آنان به مردم رسد در اطراف بلخ به سر میبردند، لیکن امیرقماج عامل سلطان سنجر در بلخ چون از ایشان بیم داشت آنان را به ترک آن نواحی و مهاجرت به ناحیه ای دیگر خواند. غزان از این کار امتناع ورزیدند و با طوایفی دیگر از ترکان همدست شده امیر قماج را شکستی سخت دادند و شروع به قتل و غارت و سرقت زنان و اطفال مردم کرده بسیاری از علماء و فقها را از دم تیغ گذرانیدند، و مدارس و مساجد را ویران ساختند... امیر قماج شکایت به سنجر برد. سنجر با یکصد هزار سوار به جنگ آن قوم رفت ولی به دست غزان گرفتار شد. قتل و غارت غزان از این هنگام در تمام بلاد خراسان آغاز شد. شهر نیشابور را آتش زدند و یکباره ویران ساختند (549 هجری قمری) چنانکه بعد نیشابور به شادیاخ انتقال یافت و نظیر همین کار را غزان در طوس کردند و از همه آن دیار آبادان جز دهکده ای که مقبرۀ امام علی بن موسی الرضا در آن واقع بود باقی نماند. با حملۀ غزان خراسان و بعد از آن کرمان ویران و مضطرب شد ولی این حمله ایجاد حکومتی خاص از زردپوستان نکرد، زیرا در خراسان سلیمان شاه و محمودشاه که داعیۀ جانشینی سنجر داشته اند، و مؤیدالدین آی ابه مانع کار غزان بودند، خاصه که تسلط خوارزمشاهیان بر خراسان که متعاقب همین اوضاع اتفاق افتاده بود، بدانان فرصت تشکیل حکومتی نداد و ملک دینار از امرای معروف آنان بعد از آنکه یک چند در خراسان کر و فری داشت بر اثر حملۀ سلطان شاه بن ایل ارسلان و شکستی که از او در سرخس یافت، به پناه طغان شاه بن مؤید آی ابه رفت و مدتی در بسطام به سر برد، و بعد از شکست های طغان شاه بن مؤید و فوت او در 581 هجری قمری و استیلای سلطانشاه بر ممالک وی، ناگزیر به کرمان رفت و غزان هم که وضع خود را در خراسان دشوار میدیدنددسته دسته بدو پیوستند، و در کرمان آشوب و فتنه ای عظیم برپا کردند و عاقبت به سال 612 هجری قمری بر اثر تسلط خوارزمشاهیان شر آنان از آن ناحیه دفع شد. مهاجرتهای غزان به جانب مشرق و مغرب، یعنی ولایات ماوراءالنهر و ایران و بیزانس و بلغار و کریمه باعث شد که اراضی اصلی آنان در سواحل رود سیحون و شمال دریاچۀ خوارزم و شمال دریای خزر از کف ایشان بیرون رود و به وسیلۀ طوایف دیگری قفچاق که دسته ای از قبایل کیماک بوده اند مسکون شود و به همین سبب دشت قفچاق به مفازه الغزیه نیز تعبیر شده است و اتفاقاً لهجۀ قفچاقیان به لهجۀ غزان نزدیک بود. - انتهی. رشید یاسمی در کتاب ’کرد’ (صص 188- 191) آرد: در سال 417 هجری قمری فوجی از مهاجمین غز از جانب خراسان رو به ری نهاد. رؤسای آنان کوکتاش، بوقا، قزل یغمر و ناصغلی، بلاد عرض راه را به باد غارت دادند. از دامغان و سمنان و خوار گذشته به نواحی ری درآمدند. تاش فراش حاجب سلطان مسعود غزنوی که در آن وقت فرمانفرمای گرگان و طبرستان نیز بود با سه هزار سوار و فیلان جنگی به جنگ آنان شتافت و نخست غلبه کرد ولی رئیس کردها که یاور و همراه تاش فراش بود به دست خصم گرفتار شد، در نتیجه غزها غلبه نموده تاش فراش را قطعه قطعه کردند. دسته ای دیگر از غزان به آذربایجان رفته از جانب ملک آنجا وهسودان نوازش یافته بودند. بوقا، کوکتاش، منصور و دانا از رؤسای آن طوایف در 429 هجری قمری به مراغه وارد شده مسجدجامع را آتش زدند و جماعتی از عوام اهل شهر و اکرادهذبانیه را کشتند. طوایف کرد به انتقام این کار باهم اتفاق کردند، من جمله دو تن از مشاهیر کرد ابوالهیجابن ربیب الدوله وهسودان صاحب آذربایجان ترک خصومت دیرین کرده با هم یار شدند و همه اهل آذربایجان پیروآنان شده به غز حمله بردند. غزان فرار کردند. بوقا نزد رفقای خود به ری بازگشت. منصور و کوکتاش به همدان رفتند. گروهی از غزها به ارمنستان تاخته پس از غارت آنجا به ارومیه (رضائیه) بازگشتند، و با اکراد ساکن آنجا جنگهای سخت کردند و گروهی از طرفین کشته شد. در سال 432 هجری قمری وهسودان بن مملان رؤسای غز را به شهر تبریز دعوت کرد و سی تن از بزرگان آنان را در موقع صرف طعام به هلاکت رسانید. باقی غزان گریخته از ارومیه به حکاریه و موصل رفتند و عشایر کرد را غارت کردند و خرابی بسیار وارد آوردند. اکراد به کوهستان پناهنده شدند. در آنجا غزان ظفر یافتند و 1500 تن را کشتند و هفت تن از رؤسای آن قوم را به اسارت گرفتند. چون ابراهیم ینال برادر سلطان طغرل به ری وارد شد غزان آن شهر را ترک کرده به دیاربکر و موصل گریختند (432 هجری قمری). بوقا و ناصغلی و غیره به دیاربکر رفتند و نواحی بازبدی و حسینیه و نیشابور را غارت کردند. دیگری از سرداران غز منصور بن غرغای در جزیره ابن عمر باقی ماند. سلیمان بن نصرالدوله بن مروان که رئیس مروانیۀ کرد بود و در جزیره مقام داشت با او مکاتبه کرد و با او قرار داد که بعد از فصل زمستان راه بدهد که غزان به شام بروند. سلیمان قصد خود را به خوبی پوشیده داشت، و چون منصور وارد جزیره شد او را دستگیر کرد. اتباعش پراکنده و پریشان شدند. اکراد بشنویه و سایرین از دنبال غز رفتند و چون غز از در صلح درآمد رئیس آنها را آزاد کردند ولی غز به عهد خود وفا نکرد، و به غارت سنجار و نصیبین و خاپور پرداخت. در ’کامل’ ابن اثیر شرح غلبۀ غز بر موصل و فرار صاحب آنجا قرواش بن المقلد العقیلی و ظفر یافتن او بر غزان با مساعدت اکراد مسطور است. - انتهی. رجوع به کامل ابن اثیر ج 9 صص 160- 163 و 235 و ج 11 ص 131 و تاریخ علوم عقلی دکتر صفا ص 180 و 181 و تاریخ افضل ص 27، 52، 87، 107 و مجمل التواریخ والقصص صص 99- 102 و رجوع به قاورد غزی و تاریخ سلاجقۀ کرمان و مقدمۀ ابن خلدون ص 64و تاریخ سیستان ص 364، 391، 392، 405 و تاریخ بخارای نرشخی ص 30 و تتمۀ صوان الحکمه ص 56، 158، 205، 222و تاریخ جهانگشای جوینی ج 2 ص 12، 15، 20، 22 و حاشیۀ ص 87 و اخبارالدوله السلجوقیه ص 26، 47، 123، 124، 125، 134 و ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 هجری قمری ص 187، 207، 264، 266 و فهرست لباب الالباب شود: گرگ پی باش تات چون قی و غز بز پیر فلک نگیرد بز. سنائی. همه ترک غزند غارت دوست نیست بر ذره ای از ایشان پوست. (حدیقه ص 650) ای چشم تو ف تنه فلک را قلوز ابروی تو بر کلاه خوبی قندز هجران تو شیر شرزه را سازد بز با غارت تو عفااﷲ از غارت غز. خاقانی. محیی الدین کو دهان دین بدر آکنده بود کافران غز دهانش را به خاک آکنده اند. خاقانی. در عقبات راه دین بهر عقوبت غزان تیغ تو دوزخی کند آب سنانت آذری. خاقانی. از حشم غز جمعی بدو پیوستند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 هجری قمری ص 190). منتصر از آن هزیمت به میان ترکان غز افتاد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 226). آن ابوجهل از پیمبر معجزی خواست همچون کینه ور ترک غزی. مولوی (مثنوی)
صنفی از ترکان غارتگر بوده اند که در زمان سلطان سنجر قوت گرفتند و خراسان را به تصرف آوردند و سلطان سنجر را گرفته در قفس کردند. (برهان قاطع). غُزّ گروهی از ترکان است. (منتهی الارب) (آنندراج). جنسی است از ترکان. (مهذب الاسماء). کلمه ای است که مسلمانان، قبیلۀ ترک اغز را بدان مینامیدند. (حاشیۀ برهان چ معین). لفظ ترکی است که در نظم و نثر فارسی داخل شده و آن طایفۀ ترکمانان اند که به سلطان سنجربن ملکشاه سلجوقی یاغی شدند و بعد از محاربه سلطان در دست آنان گرفتار شد و او را در قفس کردند و ایران را بغارتیدند و اکابر را بکشتند. خاقانی گفته: آن مصر مملکت که شنیدی خراب شد و آن نیل مکرمت که بدیدی سراب شد گردون سر محمد یحیی به باد داد محنت قرین سنجر مالک رقاب شد حکیم انوری به خاقان سمرقند قصیده ای فرستاده و در آن گفته: خبرت هست کزین زیر و زبر شوم غزان نیست یک پی ز خراسان که نشد زیر و زبر نکند خطبه به هر خطه، به نام غز، از آنک در خراسان نه خطیب است کنون، نه منبر. این طایفه را قراغز نیز گفته اند و طایفۀ قراگوزلو را قراغزلو دانسته اند. (آنندراج) (انجمن آرا). دزی در ذیل قوامیس عرب گوید: واحد غُزّ، غزی، و جمع آن اغزاز است. غز، نام خاص قبیله ای از ترکان میباشد ولی به کردها اطلاق کرده اند. در نیمۀ دوم قرن دوازدهم گروهی از غز به همراهی قره قوش از مصر به شمال آفریقا آمدند و اعمال مهمی را در این کشور انجام دادند. کم کم این غزها به خدمت الموحدین داخل شدند و اینان کمانهائی داشتند که به خود آنان اختصاص داشت (قسی الغز) و سیزدهمین مرتبه را از مراتب نظامی تشکیل میدادند. اینان در نزد الموحدین بسیار مورد توجه بودند و المنصورآنان را بر سربازان کشور خود ترجیح میداد ولی به تدریج وضع تغییر کرد و در قرن 17 میلادی مقام خود را از دست دادند و شغل داغ گذاشتن و شلاق زدن و بالاخره سر بریدن زندانیان به ایشان محول گردید و به همین سبب کلمه الغز در پرتقال معنی جلاد را به خود گرفته است. - انتهی. در دائره المعارف اسلام چنین آمده: غز لغت تازی است که به قبیلۀ ترکان اوغز اطلاق می شود. ظاهراً قوم بزرگی که در قرن ششم همه قبایل ساکن چین تا دریای سیاه را به صورت امپراطوری واحدی از صحرانشینان درآورد، بدین نام خوانده شده است. در نوشته های قرن هشتم اورخون هم از این قوم به نام تغز اوغز (نُه اوغز) یاد شده است، بنابراین به نه قبیلۀ کوچک تقسیم میشدند. درباره همبستگی های زبانشناسی و نژادشناسی اوغزها با سایر اقوام ترک عقایدمختلف است. کوشش ’رامشتدت’ در اثبات اینکه از نظر زبانشناسی اوغز بایستی همان کلمه مغولی اویرات (یابه طور اخص اوجیرد) باشدو همچنین نظر دانشمندان مختلف دیگر از جمله مونکاسی درباره این موضوع که اوغز همان اوغور و اویغور می باشد، به جائی نرسیده است. آخرین بار که نام تغزاوغز که اعراب آن را تغزغز نامیده اند در باختر زمین ذکر شده است، سال 205 هجری قمری میباشد و این زمانی است که می گویند ایشان به سرزمین اشروسنه تاختند. جغرافی دانان قرن چهارم هجری قمری تنها نام غز را به قوم ساکن مغرب داده اند، بی اینکه عددی بدان بیفزایند. این اقوام غز همسایگان بلافصل دارالاسلام، از گرگان در کنار دریاچۀ خزر تا فاراب و اسبیجاب در منطقۀ سیردریا بوده اند. کشور آنان از مغرب به قلمرو اقوام خزر و بلغار، از مشرق به سرزمین خرلخان، از شمال به مملکت کیماک ها (به ترکی: کمک) محدود بوده است. در عوض برای رفتن از دارالاسلام به سرزمین تغزغزان لازم بود از مرز شرقی فرغانه سراسر قلمرو خرلخان طی شود، و این سفر بیش از سی روز به طول می انجامید. مسیر علیای شط اتل، یعنی ’گامه’ مرز بین سرزمین اقوام غز و کیماک ها را تعیین میکرد. در همین قرن قسمتی از قبایل غز از برادران خود جدا شده و به شبه جزیرۀسیاهکوه (منگشلک) ، که سابقاً غیر مسکون بود، مهاجرت کرده بودند. مستعمرات عمده قبیله در مسیر سفلای سیردریا بود. بنا به گفتۀ ابن الاثیر این اقوام غز در زمان خلیفه المهدی (158- 169 هجری قمری) از اقوام تغز اوغز جدا شده و از این زمان به اسلام گرویده بودند. درحقیقت اسلام در قرن ششم هجری قمری بین غزان رواج یافت. قسمتی از این قوم شاید در زمانی قدیمتر به مسیحیت رو آورده بودند. غزهای مسلمان را ترکمان هم نامیده اند. این نام که مأخذ روشنی ندارد، و بعدها اسم غز را به کلی منسوخ ساخته نخستین بار در کتاب المقدسی دیده می شود. در حدود پایان قرن چهارم هجری قمری اقوام غز مهاجرت به سرزمین مسلمانان را آغاز کردند. در مسکن جدید نخست در کشور بخارا نزدیک نور مستقر شدند. قسطنطین فرفوری نقل می کند که قبلاً هم شاخۀ دیگری از اقوام غز به منظور هجوم به پشنژها تا ماوراء ولگا به سوی مغرب تاختند و در قرن پنجم هجری قمری به صورت توده های وسیع در دو جهت پیش رفتند. در آسیای پیشین، قسمتی از غزان یا ترکمانان به صورت دسته های راهزنانی که خودسرانه کار میکردند، و قسمتی از آنان به پیشوائی شهریاران خود از همه کشورهای متمدن گذشتند و تا بحرالروم (مدیترانه) پیش راندند. در مغرب اوزها در سال 1065 هجری قمری از دانوب گذشتند و شبه جزیره بالکان را تا سالونیک و یونان ویران کردند، ولی پس از مدت کمی به وسیلۀ پشنژها و بلغارها منهدم شدند. آنانکه زنده ماندند به خدمت کشور بیزانس درآمدند و ظاهراً بعدها در اقوام دیگر حل شدند. در عوض، مهاجمات غزها از نظر وضع نژادشناسی آسیای پیشین دارای اهمیت بسیار است. سلسلۀ سلجوقی، که ناشی از غزان بود، کم کم موفق شد همه کشورهائی را که ازترکستان چین تا مرزهای مصر و امپراطوری بیزانس واقعبود، تحت انقیاد درآورد. ظاهراً سلجوقیان مرجحاً برادران خانه به دوش خویش را در حد غربی دولت خود مستقر ساختند، و بدین نحو جمعیت ترک نژاد آسیای صغیر و ایالات شمالی ایران بدان محل ها پذیرفته شدند. در مشرق تنها یک جنبش بزرگ از جانب غزان دیده می شود، در سال 548هجری قمری قبایل ساکن نزدیک بلخ ضد سلطان سنجر قیام کردند، نتیجۀ آن، اسارت سلطان و ویرانی خراسان و چندایالت دیگر بود. اما اثر این نهضت ها بر وضع سیاسی فقط برای دوره ای کوتاه بود و ظاهراً در وضع نژادی ابداً نفوذ نکرد. سرزمینی را که ترکان غز در طول سیردریا و شمال دریای خزر و دریای آرال رها ساختند اقوام قبچاق یا قفچاق، که تیره ای از کیماک ها بودند، اشغال کردند. چنین آورده اند که قبچاق ها از سال 421 هجری قمری = 1080 میلادی همسایگان خوارزم بوده اند. ناصرخسرو اصطلاح ’دشت قبچاق’ را، که بعدها جغرافیای مسلمانان آن را پذیرفت، به همان معنی که سابقاً الاصطخری ’بیابان غز’ (مفازه الغزیه) نامیده بود، بکار میبرد. ابن الاثیر ازتقسیم غزان به دو قبیلۀ اوچوق و بوزوق سخن میگوید. برای نخستین بار جزئیاتی مبسوط درباره این تقسیم و24 قبیلۀ اوغز و نیاکان مشترک آنها و اوغزخان قهرمانی که نامش بر این قوم اطلاق شده است، در تاریخ غازانی رشیدالدین می یابیم. همچنین در آنجا توتم (که آن را ’اونغون’ نامند) و خاتم ’تمغا’ی هریک از قبایل معرفی شده است. در این کتاب اوغزخان به عنوان قهرمانی مسلمان ظاهر می شود. از لحاظ جغرافیائی محل قسمت عمده این افسانه در آسیای غربی و مصر و اروپا است و خود فرانکها هم تحت فرمان اوغزخان هستند. روایت دیگری از این افسانه، که از نفوذ اسلام بر کنار مانده است، به وسیلۀ و. رادلف منتشر شده است که به خط اویغور ولی به لهجه ای جز اویغور که کلماتی فارسی مانند دوست و دشمن در آن دیده می شود، نوشته شده است. منشاء این روایت و زمان تدوین آن معلوم نیست. اعلام جغرافیائی که در آن هست غالباً به آسیای شرقی مربوط می شود و با عهد مغول مطابق است. رشیدالدین از افسانه ای مشابه در جای دیگری از کتاب خود استفاده نموده و ابوالغازی هم همین کار را کرده است. آنچه نویسندگان مسلمان دوره های بعد درباره اوغزخان و بیست و چهار قبیلۀ اوغزنقل کرده اند، از تاریخ غازانی است، بخصوص مورد تواریخ آل سلجوق، که مؤلف آن بلندپروازیهای خیالی چنگیزخان را از تاریخ غازانی گرفته و فقط اوغزخان را به جای چنگیزخان نهاده، نمونۀ خوبی از این اقتباس است. یک دانشمند ترک که در اثر این تحریف دچار اشتباه شده اخیراً نظر داده است که ’مجموعۀ قوانین ترکان اوغز’ ’مبنای یاسای معروف چنگیزخان’ را برای ما به جای گذارده است. همچنین بین ترکمانان دریای خزر، اوزخان (به جای اوغزخان) تا قرن نوزدهم میلادی به عنوان جد قومشان معروف به ود. تاکنون هیچ افسانۀ عامیانه ای درباره زندگی و کارهای این قهرمان شناخته نشده است. در آسیای صغیر، حتی در دورۀ عثمانی، مدتها ’عهد اوغزها’ (اوغز زمانی) زبانزد بود. هریک از افسانه های مربوط به زمانهای اولیه، که به وسیلۀ خوانندگان عامیانه ’اوزان’ نقل شده بود، اوغزنامه خوانده می شد. مجموعه ای ازاین افسانه ها در کتاب ’دده قورقود’ موجود است، که تنها یک نسخه از آن مانده است. قورقود یا قورقورت که این کتاب درباره اوست، در سواحل سیردریا (مسکن قدیمی اوغزها) و صحرای ترکمن به عنوان آوازه خوان و شخص مقدس و حکیم نیز معروف است. سابقاً افسانه های مشابهی هم در آذربایجان، نزدیک دربند و آسیای صغیر رائج بود. عقیده ای که اینوسترانتزف اظهار کرده است، و برحسب آن شاید این قورقود همان قورغودبن عبدالحمید باشد، که عمادالدین اصفهانی و ابن الاثیر از او یاد کرده اند، ابداً قابل قبول نیست. مسلماً افسانه باید قدیمتر باشد و اوغزها از آغاز مهاجرت خود شناخته شده اند، وگرنه این مسأله که چگونه در عرصه ای بدین وسعت پراکنده شده است، روشن نمی شود. ف تنه غز: خواندمیر در حبیب السیر آرد: در زمان جهانبانی سلطان سنجر چهل هزار خانه وار ترکمانان که مشهور بودند به حشم غز، در ولایت ختلان و چغانیان و حدود بلخ و قندز و بقلان اقامت می نمودند و هر سال بیست و چهار هزار گوسفند جهت شیلان سلطان تسلیم خان سالاران کرده به فراغت روزگار میگذرانیدند. نوبتی به طریق معهود نوکر خوانسالار شهریار کامکار به میان آن قوم رفته طلب گوسفند نمود، و به خلاف فرستادگان سابق در غث و سمین گوسفندان با ایشان مناقشه آغاز نهاد و حشم غز تحمل آن معنی نیاورده آن شخص را هلاک کردند و دیگر از ارسال گوسفندان یاد نیاوردند. خوانسالار از بیم سیاست سلطانی این قضیه را پنهان داشته مدتی گوسفند شیلان را از خاصۀ خود سرانجام مینمود. در آن اثنا والی بلخ امیر قماج به مرو آمد. خوانسالار کیفیت احوال به عرض او رسانید، و قماج کلمه ای چند در باب تسلط و تغلب غزان با سلطان در میان نهاد و نشان داروغگی ایشان به نام خود حاصل کرد، و چون به بلخ مراجعت نمود، کس نزد حشم غز فرستاده گوسفندان باقی را طلب داشت. آن قوم گفتند: ما بندگان خاص سلطانیم و غیر از وی کسی راحاکم خود نمیدانیم، و فرستادۀ قماج را در کمال اهانت و اذلال از میان خود بیرون کردند، و قماج از این معنی در خشم شده متوجه محاربۀ ایشان گردید، و با پسرخود ملک اشرف در معرکه به قتل رسید. و روایت حمداﷲ مستوفی آنکه قماج و ملک اشرف در نواحی منازل غزان شکار میکردند. و ایشان چون پدر و پسر را باهم دیدند هردو را شکاری وار در میان گرفته معروض حسام انتقام گردانیدند. بر هر تقدیر بعد از آنکه سلطان سنجر از قتل قماج و ملک اشرف خبر یافت به استصواب امرا عنان عزیمت به حرب ایشان تافت، و چون حشم غزان استماع نمودندکه سلطان سنجر به عزم غزو ایشان متوجه است قاصدی به درگاه عالم پناه روان ساختند، و زبان اعتذار گشاده پیغام دادند که اگر سلطان مراجعت نماید به رسم جرمانه و خون بهای امیر قماج مبلغ صدهزار دینار و صد غلام ماه پیکر تسلیم میکنیم، سلطان خواست که عذر غزان را به سمع قبول جای دهد و عنان عزیمت به مستقر دولت معطوف گرداند، اما امرا بر این معنی انکار نموده عرضه داشتند که اگر غزان گوشمالی به سزا نیابند در ساحت مملکت فتنه ای پدید آید که تدارک پذیر نباشد، بنا بر آن سلطان به جانب منازل غزان کوچ فرمود، و چون نزدیک بدیشان رسید آن قوم تضرع و نیازمندی بسیار اظهار کرده گفتندکه اگر سلطان از سر جریمۀ ما بندگان درگذرد از هر خانه یک من نقره با آنچه سابقاً قبول نموده بودیم منضم می گردانیم. پادشاه عالیجاه را بر آن قوم رحم آمده خواست تا از مصاف کردن غز مرکب خویش را عنان تابد. لیکن بنا بر کمال مبالغۀ ’امیر مؤید بزرگ’ و ’برنقش مروی’ صف قتال برآراست و حشم غزان دل از جان برگرفته فدائی وار به مقام مدافعه آمدند، و شمشیر و خنجر از غلاف خلاف برکشیده آغاز کارزار کردند، و اکثر اعیان سپاه سلطان به سبب نزاعی که با مؤید وبرنقش داشتند در جنگ سستی نموده غزان غالب گشتند و سلطان عنان به طرف مرو گردانیده غزان متعاقب روان شدند و یکی از حواشی را که موسوم بود به مودودبن یوسف و با سلطان به حسب صورت مشابهت داشت بگرفتند، و او راسنجر تصور نموده بر تخت نشاندند، و زمین خدمت ببوسیدند، و مودود هرچند گفت که من سلطان نیستم باور نکردند، تا یکی او را بشناخت و گفت این شخص مطبخی زادۀ سلطان است. بعد از آن غزان انبانی پرآرد کرده و از گردن مودود آویختند، و او را به اهانت تمام از میان خود بیرون تاختند، و عنان عزیمت از عقب سلطان معطوف ساختند، و سلطان را در اثناء راه دیده یا در مرو گرفته بر سریر جهانبانی نشاندند و شرط زمین بوس به جای آورده بلدۀ فاخرۀ مرو را که در نهایت معموری بود سه شبانروز غارت نمودند. آنگاه جهت طلب مخفیات، اشراف و اعیان را مؤاخذه کرده در تعذیب و شکنجه کشیدند و چون خاطر شوم ایشان از مهم مرو فراغت یافت به نیشابور و دیگر بلاد خراسان شتافتند و در هر جا هر چیز دیدند متصرف گردیدند، و مسلمانان را به خاک و نمک شکنجه کرده از ایشان مخزونات و مدفونات می طلبیدند، و بسیاری از علما و مشایخ به تعذیب آن ملاعین شهید شدند، از آنجمله یکی شیخ فاضل عالم متقی محمد بن یحیی بود که در حین شکنجه به خاک، شهد شهادت چشیده به عالم پاک پیوست... القصه در تمامی بلاد خراسان منزلی نماند که از ظلم و بیداد غزان ویران نشد و سلطان سنجر مدت چهار سال در دست ایشان اسیر بود. شب آن جناب را در قفس آهنین میکردند و روز بر تخت سلطنت مینشاندند و به حسب تمنای خود مناشیر مینوشتند و به تکلیف، سلطان را بر آن میداشتند که آن احکام را مهر کند، و چون حرم سلطان، ترکان خاتون در دست آن قوم گرفتار بود شهریار نامدار تدبیر فرار نمی نمود و در سنۀ 551 هجری قمری ترکان خاتون فوت شد، سلطان اندیشۀ مخلص خود کرد، و به امیر احمد قماج که حاکم ترمذ بود پیغام داد که کشتیها در کنار آب آمویه معد و مهیا سازد و روزی امیر الیاس غز را که موکلش بود بفریفت تا به رسم شکار او را به کنار جیحون برد. و در حین اشتغال مردم به صید و شکار امیراحمد قماج ناخبر از کمینگاه بیرون تاخته سلطان را از میانۀ غزان درربود و در کشتی نشانده به قلعۀ ترمذ رساند، و سلطان چند روزی در ترمذ ساکن بود تا بعضی از غلامان و لشکریان که در اطراف و جوانب پریشان بودند به وی پیوستند آنگاه به مرو شتافت و آن بلده را در کمال خرابی دید و رعیت را در نهایت بدحالی یافت. غم و اندوه بر مزاج شریفش مستولی گشت و این معنی منجربه مرض شده در بیست و پنجم ماه ربیعالاولی سنۀ 552 هجری قمری درگذشت. (از تاریخ حبیب السیر چ خیام ج 2 صص 510- 512). آقای دکتر صفا در تاریخ ادبیات در ایران (ج 2 صص 86- 90) آرد: آل افراسیاب بر اثر سطوت محمود غزنوی و بعد از او بر اثر اتحاد با مسعود، و غلبۀ سلاجقه بر خراسان و ماوراءالنهر نتوانستند از جیحون بگذرند و این توفیق برای دسته ای از غزان سلاجقه باقی ماند. این دسته از غزان از اواخر قرن چهارم هجری قمری شروع به مهاجرت در داخلۀ اراضی اسلامی کردند. و در جند و نور و بخارا سکونت گزیدند. این دسته که همان ترکان سلجوقی باشند، به سرعت در ماوراءالنهر و خراسان پراکنده شدند و افزونی گرفتند چنانکه دو دولت بزرگ غزنوی و قراخانی در برابر آنان به زانو درآمدند، و تمام دولتهای ایرانی که در داخلۀ ایران حکومت داشتند به دست آن قوم نابود شدند و حکومتی که از آنان به نام سلاجقه به وجود آمد، مدتها بر ایران و بسیاری از ممالک اسلامی از ترکستان تا کنار مدیترانه تسلط داشت. ترکمانان سلجوقی بعد از قبول اسلام و سکونت در ماوراءالنهر به زودی در جنگهای آن نواحی شرکت جستند و در همان اوان بر اثر ضیق مکان و پاره ای مشکلات، گروهی از آن قوم که اسرائیل بن سلجوقی بر آنان ریاست داشت به اجازۀ محمود غزنوی به ایران آمدند ولی خوی غارتگری آنان نگذاشت که آرام بمانند، و به همین سبب به سختی به امر محمود غزنوی سرکوب و پراکنده شدند. و دستۀ بزرگی از آنان در عراق و آذربایجان سکونت اختیار کردند و اسرائیل و فرزندانش نیز به دست عمال محمود محبوس گردیدند. غزان در عراق و آذربایجان پیش میرفتند بی آنکه قدرت قابل توجه و متمرکزی داشته باشند. دسته ای از آنان که از حدود اصفهان به جانب شمال غربی ایران توجه کرده بودند مورد استفادۀ امیر ابومنصور وهسودان بن مملان قرار گرفتند و این امر خود موجبی برای نیرومندی آن امیر گردید، چنانکه قطران تبریزی خطاب به او گفته است: بدین مبارز خرگاهیان سخت کمان شگفت نیست که بر آسمان زنی خرگاه. لیکن چون به زودی مزاحم کار وهسودان شدند آن پادشاه آنان را از آذربایجان بیرون راند. دسته های دیگری از همین غزان که در عراق مانده بودند چند گاهی مزاحم سرداران مسعود غزنوی در آن سامان بودند چنانکه از سال 426 تا 429 هجری قمری بارها بر بوسهل حمدونی و تاش سرداران مسعود شوریدند و بسیاری از سپاهیان غزنوی را کشتند و در همان اوان که بنی اعمام آنان بر خراسان استیلا می یافتند ری تحت سیطره و نفوذ ایشان درآمده بود. این دسته و دستۀ دیگر از ترکمانان را که درهمین اوان بر خراسان و بعد از آن بر سایر بلاد و نواحی مستولی شدند، مسلمانان به عنوان غز میشناخته اند. دستۀ بزرگ دیگری از غزان معروف به ه قراغز از اوایل دورۀ سلجوقی بر اثر فشاری که از طوایف دیگر زردپوست میدیدند به طرف خراسان پیش آمده در حدود بلخ سکونت اختیار کردند. این دسته که اسلام نیز آورده بودند تا پیش از تسلط ترکان ختا بر ماوراءالنهر در آن سامان به سر میبردند، لیکن بعد از غلبۀ آن قوم بر ماوراءالنهر ناگزیر به حدود بلخ مهاجرت کردند. در عهد سلطنت سنجر غزان امرائی به نام دینار، بختیار، طوطی، ارسلان، جفز و محمود داشتند و یک چند بی آنکه آزاری از آنان به مردم رسد در اطراف بلخ به سر میبردند، لیکن امیرقماج عامل سلطان سنجر در بلخ چون از ایشان بیم داشت آنان را به ترک آن نواحی و مهاجرت به ناحیه ای دیگر خواند. غزان از این کار امتناع ورزیدند و با طوایفی دیگر از ترکان همدست شده امیر قماج را شکستی سخت دادند و شروع به قتل و غارت و سرقت زنان و اطفال مردم کرده بسیاری از علماء و فقها را از دم تیغ گذرانیدند، و مدارس و مساجد را ویران ساختند... امیر قماج شکایت به سنجر برد. سنجر با یکصد هزار سوار به جنگ آن قوم رفت ولی به دست غزان گرفتار شد. قتل و غارت غزان از این هنگام در تمام بلاد خراسان آغاز شد. شهر نیشابور را آتش زدند و یکباره ویران ساختند (549 هجری قمری) چنانکه بعد نیشابور به شادیاخ انتقال یافت و نظیر همین کار را غزان در طوس کردند و از همه آن دیار آبادان جز دهکده ای که مقبرۀ امام علی بن موسی الرضا در آن واقع بود باقی نماند. با حملۀ غزان خراسان و بعد از آن کرمان ویران و مضطرب شد ولی این حمله ایجاد حکومتی خاص از زردپوستان نکرد، زیرا در خراسان سلیمان شاه و محمودشاه که داعیۀ جانشینی سنجر داشته اند، و مؤیدالدین آی ابه مانع کار غزان بودند، خاصه که تسلط خوارزمشاهیان بر خراسان که متعاقب همین اوضاع اتفاق افتاده بود، بدانان فرصت تشکیل حکومتی نداد و ملک دینار از امرای معروف آنان بعد از آنکه یک چند در خراسان کر و فری داشت بر اثر حملۀ سلطان شاه بن ایل ارسلان و شکستی که از او در سرخس یافت، به پناه طغان شاه بن مؤید آی ابه رفت و مدتی در بسطام به سر برد، و بعد از شکست های طغان شاه بن مؤید و فوت او در 581 هجری قمری و استیلای سلطانشاه بر ممالک وی، ناگزیر به کرمان رفت و غزان هم که وضع خود را در خراسان دشوار میدیدنددسته دسته بدو پیوستند، و در کرمان آشوب و فتنه ای عظیم برپا کردند و عاقبت به سال 612 هجری قمری بر اثر تسلط خوارزمشاهیان شر آنان از آن ناحیه دفع شد. مهاجرتهای غزان به جانب مشرق و مغرب، یعنی ولایات ماوراءالنهر و ایران و بیزانس و بلغار و کریمه باعث شد که اراضی اصلی آنان در سواحل رود سیحون و شمال دریاچۀ خوارزم و شمال دریای خزر از کف ایشان بیرون رود و به وسیلۀ طوایف دیگری قفچاق که دسته ای از قبایل کیماک بوده اند مسکون شود و به همین سبب دشت قفچاق به مفازه الغزیه نیز تعبیر شده است و اتفاقاً لهجۀ قفچاقیان به لهجۀ غزان نزدیک بود. - انتهی. رشید یاسمی در کتاب ’کرد’ (صص 188- 191) آرد: در سال 417 هجری قمری فوجی از مهاجمین غز از جانب خراسان رو به ری نهاد. رؤسای آنان کوکتاش، بوقا، قزل یغمر و ناصغلی، بلاد عرض راه را به باد غارت دادند. از دامغان و سمنان و خوار گذشته به نواحی ری درآمدند. تاش فراش حاجب سلطان مسعود غزنوی که در آن وقت فرمانفرمای گرگان و طبرستان نیز بود با سه هزار سوار و فیلان جنگی به جنگ آنان شتافت و نخست غلبه کرد ولی رئیس کردها که یاور و همراه تاش فراش بود به دست خصم گرفتار شد، در نتیجه غزها غلبه نموده تاش فراش را قطعه قطعه کردند. دسته ای دیگر از غزان به آذربایجان رفته از جانب ملک آنجا وهسودان نوازش یافته بودند. بوقا، کوکتاش، منصور و دانا از رؤسای آن طوایف در 429 هجری قمری به مراغه وارد شده مسجدجامع را آتش زدند و جماعتی از عوام اهل شهر و اکرادهذبانیه را کشتند. طوایف کرد به انتقام این کار باهم اتفاق کردند، من جمله دو تن از مشاهیر کرد ابوالهیجابن ربیب الدوله وهسودان صاحب آذربایجان ترک خصومت دیرین کرده با هم یار شدند و همه اهل آذربایجان پیروآنان شده به غز حمله بردند. غزان فرار کردند. بوقا نزد رفقای خود به ری بازگشت. منصور و کوکتاش به همدان رفتند. گروهی از غزها به ارمنستان تاخته پس از غارت آنجا به ارومیه (رضائیه) بازگشتند، و با اکراد ساکن آنجا جنگهای سخت کردند و گروهی از طرفین کشته شد. در سال 432 هجری قمری وهسودان بن مملان رؤسای غز را به شهر تبریز دعوت کرد و سی تن از بزرگان آنان را در موقع صرف طعام به هلاکت رسانید. باقی غزان گریخته از ارومیه به حکاریه و موصل رفتند و عشایر کرد را غارت کردند و خرابی بسیار وارد آوردند. اکراد به کوهستان پناهنده شدند. در آنجا غزان ظفر یافتند و 1500 تن را کشتند و هفت تن از رؤسای آن قوم را به اسارت گرفتند. چون ابراهیم ینال برادر سلطان طغرل به ری وارد شد غزان آن شهر را ترک کرده به دیاربکر و موصل گریختند (432 هجری قمری). بوقا و ناصغلی و غیره به دیاربکر رفتند و نواحی بازبدی و حسینیه و نیشابور را غارت کردند. دیگری از سرداران غز منصور بن غرغای در جزیره ابن عمر باقی ماند. سلیمان بن نصرالدوله بن مروان که رئیس مروانیۀ کرد بود و در جزیره مقام داشت با او مکاتبه کرد و با او قرار داد که بعد از فصل زمستان راه بدهد که غزان به شام بروند. سلیمان قصد خود را به خوبی پوشیده داشت، و چون منصور وارد جزیره شد او را دستگیر کرد. اتباعش پراکنده و پریشان شدند. اکراد بشنویه و سایرین از دنبال غز رفتند و چون غز از در صلح درآمد رئیس آنها را آزاد کردند ولی غز به عهد خود وفا نکرد، و به غارت سنجار و نصیبین و خاپور پرداخت. در ’کامل’ ابن اثیر شرح غلبۀ غز بر موصل و فرار صاحب آنجا قرواش بن المقلد العقیلی و ظفر یافتن او بر غزان با مساعدت اکراد مسطور است. - انتهی. رجوع به کامل ابن اثیر ج 9 صص 160- 163 و 235 و ج 11 ص 131 و تاریخ علوم عقلی دکتر صفا ص 180 و 181 و تاریخ افضل ص 27، 52، 87، 107 و مجمل التواریخ والقصص صص 99- 102 و رجوع به قاورد غزی و تاریخ سلاجقۀ کرمان و مقدمۀ ابن خلدون ص 64و تاریخ سیستان ص 364، 391، 392، 405 و تاریخ بخارای نرشخی ص 30 و تتمۀ صوان الحکمه ص 56، 158، 205، 222و تاریخ جهانگشای جوینی ج 2 ص 12، 15، 20، 22 و حاشیۀ ص 87 و اخبارالدوله السلجوقیه ص 26، 47، 123، 124، 125، 134 و ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 هجری قمری ص 187، 207، 264، 266 و فهرست لباب الالباب شود: گرگ پی باش تات چون قی و غز بز پیر فلک نگیرد بز. سنائی. همه ترک غزند غارت دوست نیست بر ذره ای از ایشان پوست. (حدیقه ص 650) ای چشم تو ف تنه فلک را قلوز ابروی تو بر کلاه خوبی قندز هجران تو شیر شرزه را سازد بز با غارت تو عفااﷲ از غارت غز. خاقانی. محیی الدین کو دهان دین بدر آکنده بود کافران غز دهانش را به خاک آکنده اند. خاقانی. در عقبات راه دین بهر عقوبت غزان تیغ تو دوزخی کند آب سنانت آذری. خاقانی. از حشم غز جمعی بدو پیوستند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 هجری قمری ص 190). منتصر از آن هزیمت به میان ترکان غز افتاد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 226). آن ابوجهل از پیمبر معجزی خواست همچون کینه ور ترک غزی. مولوی (مثنوی)
نام محلی است. (فهرست ولف). ظاهراً مسکن طوایف غز است. رجوع به غز شود: الا نان و غز گشت پرداخته شد آن پادشاهی همه ساخته. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 5 ص 1193)
نام محلی است. (فهرست ولف). ظاهراً مسکن طوایف غز است. رجوع به غز شود: الا نان و غز گشت پرداخته شد آن پادشاهی همه ساخته. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 5 ص 1193)
آهو برۀ ماده کنایه از آفتاب، چتر نور، طاووس مشرق خرام، چتر زر، چراغ روز، گیتی پرور، اسطرلاب چهارم، خایه زر، خایه زرّین، طرف دار انجم، طاس زر، سپر آتشین، چتر زرّین، طاووس فلک، چراغ سحر، طاووس آتش پر، چتر روز برای مثال نماز شام که زرین غزاله در پس کوه / نهفته گشت و هوا کرد عزم مشک افشان (سلمان ساوجی - ۱۶۷) برج حمل
آهو برۀ ماده کنایه از آفتاب، چَترِ نور، طاووسِ مَشرِق خَرام، چَترِ زَر، چِراغِ روز، گیتی پَروَر، اُسطُرلاب چَهارُم، خایِه زَر، خایِه زَرّین، طَرَف دارِ اَنجُم، طاسِ زَر، سِپَرِ آتَشین، چَترِ زَرّین، طاووسِ فَلَک، چِراغِ سَحَر، طاووسِ آتَش پَر، چَترِ روز برای مِثال نماز شام که زرین غزاله در پس کوه / نهفته گشت و هوا کرد عزم مشک افشان (سلمان ساوجی - ۱۶۷) برج حمل
جنگ کردن با کافران در راه خدا، برای مثال مردی که در غزا زره پیش بسته بود / تا پیش دشمنان نکند پشت بر غزا (سعدی۲ - ۶۳۲)، جنگ غزا کردن: جنگ کردن با کافران در راه خدا
جنگ کردن با کافران در راه خدا، برای مِثال مردی که در غزا زره پیش بسته بود / تا پیش دشمنان نکند پشت بر غزا (سعدی۲ - ۶۳۲)، جنگ غزا کردن: جنگ کردن با کافران در راه خدا
کسی که غزل بخواند، غزل خواننده، غزل سرا، کنایه از مطرب، آوازه خوان، برای مثال من غزل گوی توام تا تو غزل خوان منی / ای غزل گوی غزل خوان غزل خواه ببال (فرخی - ۲۱۳)، در حال غزل خواندن، برای مثال نذر کردم گر از این غم به در آیم روزی / تا در میکده شادان و غزل خوان بروم (حافظ - ۷۱۸)
کسی که غزل بخواند، غزل خواننده، غزل سُرا، کنایه از مطرب، آوازه خوان، برای مِثال من غزل گوی تواَم تا تو غزل خوان منی / ای غزل گوی غزل خوان غزل خواه ببال (فرخی - ۲۱۳)، در حال غزل خواندن، برای مِثال نذر کردم گر از این غم به در آیم روزی / تا در میکده شادان و غزل خوان بروم (حافظ - ۷۱۸)
مفرد واژۀ غزلان، در علم زیست شناسی نوعی آهو با پاهای باریک، موی کوتاه و چشمان درشت، کنایه از معشوقۀ زیبا، زن یا دختر زیبا، برای مثال غزالی مست شمشیری گرفته / به جای آهویی شیری گرفته (نظامی۲ - ۱۷۰)، شعر نظامی شکر افشان شده/ ورد غزالان غزل خوان شده (نظامی۱ - ۳۴)، در موسیقی از شعبه های بیست و چهارگانۀ موسیقی ایرانی
مفردِ واژۀ غِزلان، در علم زیست شناسی نوعی آهو با پاهای باریک، موی کوتاه و چشمان درشت، کنایه از معشوقۀ زیبا، زن یا دختر زیبا، برای مِثال غزالی مست شمشیری گرفته / به جای آهُویی شیری گرفته (نظامی۲ - ۱۷۰)، شعر نظامی شکر افشان شده/ ورد غزالان غزل خوان شده (نظامی۱ - ۳۴)، در موسیقی از شعبه های بیست و چهارگانۀ موسیقی ایرانی