کسی که غزل بخواند، غزل خواننده، غزل سرا، کنایه از مطرب، آوازه خوان، برای مثال من غزل گوی توام تا تو غزل خوان منی / ای غزل گوی غزل خوان غزل خواه ببال (فرخی - ۲۱۳)، در حال غزل خواندن، برای مثال نذر کردم گر از این غم به در آیم روزی / تا در میکده شادان و غزل خوان بروم (حافظ - ۷۱۸)
کسی که پیاپی سرود خواند. غزل سرا. غزل گو. غزل پرداز. کنایه از مطرب است. (آنندراج) : من غزل گوی توام تا تو غزلخوان منی ای غزل گوی غزل خوان غزل خواه ببال. فرخی. تا غزلخوان را بباید وقت خواندن از غزل نعت از زلف سیاه و وصف از چشم کحیل. فرخی. پری کی بود رودساز و غزلخوان کمندافکن و اسب تاز وکمان ور. فرخی. زهره غزلخوان آمده در زیرو دستان آمده چون زیر دستان آمده بر شه ثریا ریخته. خاقانی. شعر نظامی شکرافشان شده ورد غزالان غزلخوان شده. نظامی. که نه تنها منم ربودۀ عشق هر گلی بلبلی غزلخوان داشت. سعدی. زبور عشق نوازی نه کار هر مرغی است بیا و نوگل این بلبل غزلخوان باش. حافظ. زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست پیرهن چاک و غزلخوان و صراحی در دست. حافظ. شوخ و میخواره و شبگرد و غزلخوان شده ای چشم بد دور که سرف تنه خوبان شده ای. صائب
یزیش خوان. ورفان و شفیع و شفاعت کننده و پیشوای بزرگ مغان. (ناظم الاطباء). موبدی که دعا و نماز او خواند در آتشگاه. (یادداشت مؤلف). و رجوع به یزش و یزشن شود