نعت فاعلی از غریویدن. آنکه غریو کند. بانگ و فریاد برآورنده. شور و غوغا کننده. رجوع به غریو شود: ز بس کینه بهزاد آمد به زیر غریونده مانند غرنده شیر. فردوسی. ز پهلوی ره شیری آمد پدید غریونده چون رعد در کوهسار. فرخی
نعت فاعلی از غریویدن. آنکه غریو کند. بانگ و فریاد برآورنده. شور و غوغا کننده. رجوع به غریو شود: ز بس کینه بهزاد آمد به زیر غریونده مانند غرنده شیر. فردوسی. ز پهلوی ره شیری آمد پدید غریونده چون رعد در کوهسار. فرخی
بانگ برآوردن، فریاد زدن، خروشیدن، برای مثال غریویدن کوس گردون شکاف/ زمین را برافکند پیچش به ناف (نظامی۵ - ۹۶۷)، خرامان غریوید و بردش نماز / بپرسیدش از رنج های دراز (فردوسی - ۲/۳۹)
بانگ برآوردن، فریاد زدن، خروشیدن، برای مِثال غریویدن کوس گردون شکاف/ زمین را برافکند پیچش به ناف (نظامی۵ - ۹۶۷)، خرامان غریوید و بردش نماز / بپرسیدش از رنج های دراز (فردوسی - ۲/۳۹)
فرار کننده فرار، فارغ برکنار: خداوند بخشایش و راستی گریزنده از کژی و کاستی، ترسو: به پرموده گفت: ای گریزنده مرد تو گرد دلیران جنگی مگرد خ، جمع گریزندگان
فرار کننده فرار، فارغ برکنار: خداوند بخشایش و راستی گریزنده از کژی و کاستی، ترسو: به پرموده گفت: ای گریزنده مرد تو گرد دلیران جنگی مگرد خ، جمع گریزندگان