جدول جو
جدول جو

معنی غره - جستجوی لغت در جدول جو

غره
مغرور به چیزی، پشت گرم، فریفته
غرّه شدن: مغرور شدن، فریفته شدن، گول خوردن، برای مثال دشمن چو نکو حال شدی گرد تو گردد / زنهار مشو غره بدان چرب زبانیش (ناصرخسرو - ۲۹۵)
غرّه دادن: فریفتن
غرّه کردن: اظهار غرور و فخر فروشی کردن، فریفتن
تصویری از غره
تصویر غره
فرهنگ فارسی عمید
غره
غرّش، فریاد سهمناک، صدای مهیب، بانگ جانوران درنده، غرّشت، ژغند، زغند، برای مثال غره ای کن شیروار ای شیر حق / تا رود آن غره بر هفتم طبق (مولوی - ۶۵۴)
تصویری از غره
تصویر غره
فرهنگ فارسی عمید
غره
مقابل سلخ، روز اول ماه قمری
پیشانی، سفیدی پیشانی
صورت، رخساره، روشنی مثلاً غرۀ صبح
کنایه از قسمت نخست هر چیز
تصویری از غره
تصویر غره
فرهنگ فارسی عمید
غره
(غُ رَ / رِ)
آواز رعد و سباع. غرّه. (فرهنگ شعوری). رجوع به غرّه شود
لغت نامه دهخدا
غره
(دِ)
وعده. نوید. (منتهی الارب) : وغ-ر فلاناً غرهً، وعده. (اقرب الموارد) ، غرۀ آفتاب بر کسی، سخت افتادن آن بر وی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
غره
(غُرْ رَ)
در حبیب السیر غره از بلادشام و از اعمال قدس به شمار آمده: و مولدش (شافعی) به روایت اصح غره بود از بلاد شام. (حبیب السیر چ 1 تهران جزو سیم از مجلد ثانی ص 93). خبر به دارالسلطنۀ هرات رسید که مولانا حسام الدین مبارکشاه به جانب مصر رفته بود، در غره از اعمال قدس وفات یافته. (حبیب السیر جزو سیم از مجلد سیم ص 204). رجوع به کتاب مذکور جزو چهارم از مجلد اول ص 162 و جزو چهارم از مجلد دوم ص 214 و رجوع به غرۀ صغیر و کبیر شود
لغت نامه دهخدا
غره
(غُرْ رَ)
قله ای است در مدینه متعلق به بنی عمرو بن عوف. در مکان این بنا منارۀ مسجد قبا ساخته شده است. (از منتهی الارب) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
غره
(غُرْ رَ/ رِ)
آواز رعد و سباع. به تخفیف را نیز آورند. (از فرهنگ شعوری). غرش. غرش شیر:
غره ای کن شیروار ای شیر حق
تا رود آن غره بر هفتم طبق.
مولوی (مثنوی).
غرۀ شیرت بخواهد آسمان
نقش شیر و آنگه اخلاق سگان.
مولوی (مثنوی چ کلالۀ خاور ص 149).
غرۀ او حاکم درندگان
نعرۀ او مانع چرندگان.
مولوی (مثنوی).
- آسمان غره، تندر. رعد. آسمان غرغره. رجوع به آسمان غرغره و غرغره شود
لغت نامه دهخدا
غره
سپیدی در پیشانی اسپ، نخست روز ماه، مهتر گروه، شب آغاز ماه، نو ماه (هلال)، برگزیده از چیزی کش بیماری کشنده اشتر بر تن ابر تن خودپسند، فریفتگی، فریب دادن گول زدن، فرناسی (غفلت) بیهوده امیدوار کردن کسی را فریفتن گول زدن، فریفته شدن، ناآزمودگی بیخبری غفلت، فریفته گول - خورده، گستاخ مغرور متکبر. آواز رعد و جانوران درنده، هر آواز بلند و مهیب. سپیدی پیشانی اسب که بزرگتر از درهم باشد، پیشانی، ماه نو هلال، برگزیده هر چیز، شریف قوم مهتر، اول هر چیز، شب اول ماه. توضیح غرر ماه (شهر) سه شب اول ماه را گویند، روز اول ماه مقابل سلخ، جمع غرر یا غره ماه. روز اول ماه قمری، شب اول ماه قمری مستهل ماه
فرهنگ لغت هوشیار
غره
((غَ رِّ))
گول زدن، فریفته شدن، بی خبری، غفلت، فریب خورده، گستاخ، مغرور
تصویری از غره
تصویر غره
فرهنگ فارسی معین
غره
((غُ رِّ))
صدای رعد یا غرّش جانوران درنده، فریاد سهمناک
تصویری از غره
تصویر غره
فرهنگ فارسی معین
غره
((غُ رَّ))
پیشانی، ماه نو، برگزیده و پسندیده از هر چیز، بزرگ و مهتر قوم، اول هر چیز
تصویری از غره
تصویر غره
فرهنگ فارسی معین
غره
غوره غوره ی انگور
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غره شدن
تصویر غره شدن
مغرور شدن، فریفته شدن، گول خوردن، برای مثال دشمن چو نکو حال شدی گرد تو گردد / زنهار مشو غره بدان چرب زبانیش (ناصرخسرو - ۲۹۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زغره
تصویر زغره
کنارۀ آستر لباس، آستر باریکی که مانند حاشیه در کناره های لباس می دوزند، نوار باریکی که در داخل کلاه در گرداگرد آن می دوزند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اغره
تصویر اغره
ورمی که در گردن انسان پیدا شود، گواتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غره کردن
تصویر غره کردن
اظهار غرور و فخر فروشی کردن، فریفتن
فرهنگ فارسی عمید
(اُ رَ)
آماسی که در گردن آدمی به هم رسد و بفرانسه گواتر گویند. (ناظم الاطباء). ریشی باشد که بر گردن و شکم پدید آید و آن را بعربی نکفه خوانند. ریشی باشد که در شکم و گردن مردم بهم می رسد و آن را بعربی نکفه می گویند. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(صَ غَ رَ)
جمع واژۀ صاغر. (منتهی الارب). رجوع به صاغر شود
لغت نامه دهخدا
(صِ رَ)
کوتاه تر: یقال: انا من صغرتهم، ای اصغرهم و کذا انا من الصغره. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زَ غَ رَ / رِ)
آن قطعه از پوست بطانه که مانند حاشیه بر کناره های رویۀ لباس برمی گردانند. (ناظم الاطباء). قسمت مشهود از خز و سنجاب و دیگر پوستهای آستر خرقه و جبه و لباده در اطراف جامه. آنچه از بیرون دیده شود حاشیۀ از خز و سنجاب که بطانه باشد. در جبه و... آنچه چون سجافی از اطراف گریبان و در بر شکاف جلو ظاهر باشد از مؤئینه ها. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(دَ غِ رَ)
مؤنث دغر. (ناظم الاطباء). رجوع به دغر شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
در خطر و هلاک افکندن خود را. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). تغریر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و رجوع به تقریر شود
لغت نامه دهخدا
(ثَ رَ)
یک بنه ثغر
لغت نامه دهخدا
(ثُ رَ)
ناحیه ای است از توابع مدینه. (مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا
(ثُ رَ)
موی بغل، مغاکچۀ سینۀ شتر که جای نحر است، مغاک سینه و چال گردن. مغاک گلو و چنبر گردن. مغاکی که میان سینه و شکم باشد. (غیاث اللغه از شرح نصاب و کنز) ، گو بالای سینۀ اسب، کرانۀ زمین، راه نرم و هموار. ج، ثغر
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
مجمع پادشاهان و حکام و اشراف. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مجمع سلاطین و حکام و اشراف. کنگره. (یادداشت بخط مؤلف).
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
معرب کلمه اکره که نام یکی از نواحی و بلاد هند است. رجوع به اکره شود، قثاءالحمار است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(اَ غِرْ رَ)
جمع واژۀ غریر، بمعنی کفیل و زندگانی فراخ و پاکیزه و جوان تجربه ناآزموده و جز آن. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ / بَ غَرَ)
زمینی که بعد باران کارند و بهمان نمی سبز گردد. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به الجماهر ص 25 و تذکرۀ داود ضریر انطاکی ص 82 و الاوراق ص 277 شود.
لغت نامه دهخدا
تصویری از اغره
تصویر اغره
جمع غریر. فریفتگان مغروران، جوانان بی تجربه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثغره
تصویر ثغره
گوده گودی پایین گردن و بالای سینه بندر مرز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زغره
تصویر زغره
کناره آستر لباس، نوار باریکی که در داخل کلاه دوزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دغره
تصویر دغره
ربودن ربودگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغره
تصویر اغره
جمع غریر، فریفتگان، مغروران، جوانان بی تجربه
فرهنگ فارسی معین