جدول جو
جدول جو

معنی غره شدن

غره شدن
مغرور شدن، فریفته شدن، گول خوردن، برای مثال دشمن چو نکو حال شدی گرد تو گردد / زنهار مشو غره بدان چرب زبانیش (ناصرخسرو - ۲۹۵)
تصویری از غره شدن
تصویر غره شدن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با غره شدن

غره شدن

غره شدن
فریفته شدن. امید بیهوده داشتن. غافل شدن. (ناظم الاطباء). فریب خوردن. فریفته گشتن. گول خوردن. فنودن. مغرور شدن. غره گردیدن. غره گشتن. رجوع به غره شود:
غره مشو بدانکه جهانت عزیز کرد
ای بس عزیزکردۀ خود را که کرد خوار.
عمارۀمروزی.
یا فتی ! تو به مال غره مشو
چون تو بس دید و بیند این دیرند.
رودکی.
مشو غره ز آب هنرهای خویش
نگه دار بر جایگه پای خویش.
فردوسی.
نبودت زکارم مگر آگهی
شده غره بر تخت شاهنشهی.
فردوسی.
به روز جوانی به زر و درم
مشو غره جان را مگردان دژم.
فردوسی.
ور بدین هر دو سبب خیره سری غره شود
همچنان گردد چون مور که گیرد پرواز.
فرخی.
دشمن چو نکوحال شوی گرد تو گردد
زنهار مشو غره بدان چرب زبانیش.
ناصرخسرو.
به چشم حق تو منگر سوی باطل
مشو غره به ملک و تخت شیطان.
ناصرخسرو.
به خواب اندر است ای برادر ستمگر
چه غره شده ستی بدان چشم بازش.
ناصرخسرو.
کی شود غره به گفتار مخالف چون توئی
مرد دانا کی دهد هرگز به گازر پوستین !
امیر معزی.
گر از آتش همی ترسی به مال کس مشو غره
که اینجا صورتش مال است و آنجا شکلش اژدرها.
سنائی.
خاقانیا به جاه مشو غره عمروار
گر خود به جاه بهمن و جمشیدی از قضا.
خاقانی.
به دولت هر که شد غره چنان دان
که میدانش آتش و او نی سوار است.
خاقانی.
بدین قالب که بادش در کلاه است
مشو غره که مشتی خاک راه است.
نظامی.
مشو غره بر آن خرگوش زرفام
که بر خنجر نگارد مرد رسام.
نظامی.
تو غره بدان شوی که می می نخوری
صد لقمه خوری که می غلام است آن را.
خیام.
بر حسن و جوانی ای پسر غره مشو
بس غنچۀ ناشکفته بر خاک بریخت.
خیام.
مرد مال و خلعت بسیار دید
غره شد از شهر و فرزندان برید.
مولوی.
گر نشد غره بدین صندوقها
همچو قاضی یابد اطلاق و رها.
مولوی.
گول میکن خویش را و غره شو
آفتابی را رها کن ذره شو.
مولوی.
مشو غره بر حسن گفتار خویش
به تحسین نادان و پندار خویش.
سعدی (گلستان).
ولی ز باطنش ایمن مباش و غره مشو
که خبث نفس نگردد به سالها معلوم.
سعدی (گلستان).
ای که در نعمت و نازی به جهان غره مباش
که محال است درین مرحله امکان خلود.
سعدی (طیبات).
خواب را مردم بیداردل اصلی ننهند
نشوند اهل خرد غره به تمویه سراب.
ابن یمین.
ای کبک خوشخرام کجا میروی بایست
غره مشو که گربۀ زاهد نماز کرد.
حافظ.
مباش غره به علم و عمل فقیه مدام
که هیچکس ز قضای خدای جان نبرد.
حافظ
لغت نامه دهخدا

غرق شدن

غرق شدن
فرو رفتن کسی یا حیوانی در آب به صورتی که آب از سر بگذرد و خفگی دست دهد، فرو رفتن چیزی در آب مثلاً کشتی غرق شد
غرق شدن
فرهنگ فارسی عمید

غرق شدن

غرق شدن
خبه شدن در آب، فرو رفتن در آب تکاییدن فرو رفتن در آب به حدب که آب از سر وی بگذرد غرقه شدن
فرهنگ لغت هوشیار

گره شدن

گره شدن
ایجاد شدن گره. یا گره شدن در حلق. در گلو گیر کردن: آب حیوان چو شد گره در حلق زهر گشت ارچه بود نوش گوار. (سنائی) یا گره شدن سرمه. باقی ماندن اندکی از آن و چسبیدن: چشم ما بر پیچش زلف است بر رخسار نیست سرمه چون گردد گره در دیده کم از خار نیست (سنجر کاشی) یا گره شدن عمر. کوتاه شدن آن: بمن هم چون خضر دادند عمر جاودان اما گره شد رشته عمرم زبس بر خویش پیچیدم. (صائب) یا گره شدن کار. گره در کار افتادن
فرهنگ لغت هوشیار