جدول جو
جدول جو

معنی غرمیدن - جستجوی لغت در جدول جو

غرمیدن
خشمناک شدن، دشنام دادن، غریدن
تصویری از غرمیدن
تصویر غرمیدن
فرهنگ فارسی عمید
غرمیدن
(مُ کَ دَ)
خشمناک شدن. (آنندراج). خشمناک و کینه ور شدن. ظاهراً مصحف غژمیدن است. (حواشی برهان قاطع چ معین) ، ستیزه نمودن، دشنام دادن، غریدن و لندیدن، جنبانیدن بچه در گهواره. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
غرمیدن
خشمناک و کینه ور شدن، ستیزه نمودن
تصویری از غرمیدن
تصویر غرمیدن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غریدن
تصویر غریدن
آواز ترسناک و مهیب برآوردن، برای مثال به غول سیه بانگ برزد خروس / درآمد به غریدن آواز کوس (نظامی۵ - ۷۹۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رمیدن
تصویر رمیدن
رم کردن، ترسیدن و گریختن، برای مثال نتابد سگ صید روی از پلنگ / ز رو به رمد شیر نادیده جنگ (سعدی۱ - ۷۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آرمیدن
تصویر آرمیدن
آرام گرفتن، آرام شدن، آسودن، آسوده شدن، آرامش یافتن، خوابیدن، کم شدن، از جوش و خروش افتادن، آزاد شدن، رهایی یافتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارمیدن
تصویر ارمیدن
آرمیدن، آرام گرفتن، آرام شدن، آسودن، آسوده شدن، آرامش یافتن، خوابیدن، کم شدن، از جوش و خروش افتادن، آزاد شدن، رهایی یافتن
فرهنگ فارسی عمید
(گُ تَ دَ / دِ شُ دَ)
تیرانداختن وافگندن. (ناظم الاطباء). بمعنی تیرانداختن، کذا در فرهنگ جهانگیری. (لسان العجم شعوری ج 1 ورق 287 ب)
لغت نامه دهخدا
(سِ / سُ تُ دَ)
گرم شدن. (آنندراج). تابدار گشتن، افزون شدن گرما. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ تَ)
عوعو کردن سگ. (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، دمیدن. (آنندراج). وزیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ شُ دَ)
خشمناک شدن و قهرآلود گردیدن. (برهان قاطع) (آنندراج). خشم آلوده شدن. (فرهنگ رشیدی). غراشیدن. (برهان قاطع). برآشفتن
لغت نامه دهخدا
(غَ دَ / دِ)
خشمگین و قهرآلود. غرمنده. (برهان قاطع). ظاهراً مصحف غژمیده. (حواشی برهان قاطع چ معین). غضبناک و خشمگین. غرمان. (فرهنگ رشیدی) (آنندراج) (انجمن آرا). رجوع به غرمان و غرمنده شود:
نفس تو اژدهاست غرمیده
نیک و بد هرچه یافته چیده.
استاد لطیفی (از فرهنگ شعوری)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ تَ گَ تَ)
شور و بانگ کردن. (آنندراج) ، ظاهر شدن و دیده شدن. (فرهنگ شعوری)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَرْ، رَ / رِ دَ)
خجل شدن و خجالت کشیدن. (ناظم الاطباء). شرمنده گردیدن. (آنندراج) ، حیا داشتن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَلْ لَ / لِ رَ تَ)
شاید از لولی یا لوری ومان به معنی جای و خانه، لولمان. قریه ای به گیلان نزدیک آستانۀ سیدجلال الدین اشرف، کنار راه رشت به لاهیجان و میان رشت آباد و کوچصفهان در 575هزارگزی تهران
لغت نامه دهخدا
(کُپْ پَ / پِ شُ دَ)
مخفف آرمیدن. قرار گرفتن. ساکن شدن. (برهان در کلمه ارمید). رجوع به آرمیدن شود
لغت نامه دهخدا
آواز در گلو پیچیدن، آوازی مهیب دادن غریدن، فریاد و غوغا کردن، غرغر کردن غرولند کردن ژکیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غریدن
تصویر غریدن
آواز بلند کردن فریاد زدن خروشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آرمیدن
تصویر آرمیدن
آسوده، ساکن، بی حرکت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرشیدن
تصویر غرشیدن
خشمناک شدن غضب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمیدن
تصویر رمیدن
ترسیدن و گریختن رم کردن، احتراز کردت بسبب نفرت و کراهت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غریدن
تصویر غریدن
((غُ رّ دَ))
فریاد زدن، خروشیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رمیدن
تصویر رمیدن
((رَ دَ))
ترسیدن و گریختن، نفرت داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آرمیدن
تصویر آرمیدن
((رَ دَ))
خفتن، استراحت کردن، قرار یافتن، آرام شدن، صبر کردن، آرامیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آرمیدن
تصویر آرمیدن
استراحت کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
مقاربت، آرامیدن، آسودن، خفتن، غنودن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از غریدن
تصویر غریدن
Grunt, Yak
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از غریدن
تصویر غریدن
grogner, crier
دیکشنری فارسی به فرانسوی
رمیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از غریدن
تصویر غریدن
рычать , мычать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از غریدن
تصویر غریدن
grunzen, schreien
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از غریدن
تصویر غریدن
ричати , ревти
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از غریدن
تصویر غریدن
gruchać, ryczeć
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از غریدن
تصویر غریدن
resmungar, gritar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از غریدن
تصویر غریدن
gruñir, gritar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی