- غرماکردن
- تقسیم کردن طلبکاران مال مدیون ورشکسته ای را بنسبت طلب بین خود
معنی غرماکردن - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
تقسیم کردن اموال بدهکار ورشکسته به وسیلۀ طلبکاران میان خود
آماسیدن
گناه و تقصیر کردن
غریدن، بانگ مهیب برآوردن
کوبیدن چیزی، کنایه از رام کردن
اظهار غرور و فخر فروشی کردن، فریفتن
فرو بردن کسی یا حیوانی در آب به صورتی که آب از سر بگذرد و دچار خفگی شود، فرو بردن چیزی در آب
آواز مهیب بر آوردن غریدن
نشاندن درخت کاشتن درخت
فریفتن گول زدن
لباس نیکو پوشیدن و زینت کردن برای رفتن به جایی: باز کجا غرو کردی ک
پخش کردن میان وامخواهان
تکاباندن در آب فرو کردن، کمان کشیدن به رسایی فرو بردن در آب و جز آن گذراندن آب از سر کسی یا چیزی، کشیدن کمان را بغایت. خلوت کردن جایی
سخن گفتن اعتراض آمیز، از سر خشم آهسته سخن گفتن
قصد کردن، ظلم کردن تعدی کردن، کینه ورزیدن
مرحمت کردن، از روی لطف و مهربانی دادن
حرارت دادن گرما دادن، شتاب کردن تعجیل کردن، تند راندن سریع راندن: ... اسب از دنبال او گرم کرد و او را بکمند گرفت، بقهر و غضب درآمدن تحریک کردن: چه باید خویشتن را گرم کردن ک مرا در روی خود بیشرم کردن ک (نظامی)، حریص ساختن، یا آبی گرم کردن با کسی با او جماع کردن، یا جایی گرم کردن، ساکن شدن در جایی. یا چشم گرم کردن، اندکی گفتن، یکدیگر را سیر نگاه کردن: زمانی بهم چشم کردند گرم از آن پس گرفتند رو نرم نرم. یا گرم کردن دل کسی را. با او دوستی کردن مهرورزیدن، تشویق کردن، یا گرم کردن دیگ. دیگ را بر روی آتش نهادن و حرارت دادن، ته مانده خوراکی را که در دیگ مانده بر آتش نهادن تا گرم گردد. یا گرم کردن سر کسی را. او را مشغول داشتن سرگرم کردن: اگر تو بچه ای در دامانش گذاشته و سرش را گرم کرده بودی از همه این ناراحتیهالله آسوده بودی. یا گرم کردن مجلس. رونق دادن آن مجلس آرایی کردن: خیلی مایل بودند که آبجی خانم پای منبر آنها بوده باشد تا مجلس را از گریه ناله و شیون خودش گرم بکند. یا گرم کردن معرکه. رونق دادن بمعرکه بوسیله نقل داستهانهای شیرین
نرم ساختن، یانرم کردن شکم. شکم را روان کردن
هرم کردن زمین. تسطیح آن برای اینکه آب رو شود یعنی قسمتهای مختلف آن آبیاری تواندشد
غارت کردن: دلی که حور بهشتی ربود و یغما کرد کی التقات کند بر بتان یغمائی. (گلستان)
Immerse, Inundate, Overwhelm, Plunge
Billow, Roar, Rumble
Warm, Heat
Soften
aquecer
inchar
amolecer
развеваться , рычать , грохотать
погружать , затопить , подавлять
hincharse