غرغره، برای مثال ز بس چون و چرا کاندر دلم خاست / رسید از خیرگی جانم به غرغر (ناصرخسرو - لغت نامه - غرغر)، قصه چه کنم ز درد بیماری / شیرین جانم رسیده با غرغر (مسعودسعد - ۲۳۷) جان به غرغر رسیدن: کنایه از جان به لب رسیدن
غَرغَره، برای مِثال ز بس چون و چرا کاندر دلم خاست / رسید از خیرگی جانم به غرغر (ناصرخسرو - لغت نامه - غرغر)، قصه چه کنم ز درد بیماری / شیرین جانم رسیده با غرغر (مسعودسعد - ۲۳۷) جان به غرغر رسیدن: کنایه از جان به لب رسیدن
نای، گلو، خشک نای، غرغر گرداندن آب یا مایع دیگر در دهان و گلو برای شستشوی آن، در پزشکی کنایه از محلولی که برای شستشوی دهان و گلو به کار برود غرغره کردن: گرداندن آب یا مایع دیگر در دهان و گلو برای شستشوی آن، کنایه از تکرار طوطی وار سخنان شخص دیگر
نای، گلو، خشک نای، غرغر گرداندن آب یا مایع دیگر در دهان و گلو برای شستشوی آن، در پزشکی کنایه از محلولی که برای شستشوی دهان و گلو به کار برود غرغره کردن: گرداندن آب یا مایع دیگر در دهان و گلو برای شستشوی آن، کنایه از تکرار طوطی وار سخنان شخص دیگر
نام مرغی است و بعضی مرغ خانگی و بعضی مرغ صحرائی را گویند. (برهان قاطع). مأخوذ از عربی (غرغر. غرغره) است. بعضی کلمه را غرغرک، از غرغر +ه (ک، پسوند پدیدآورندۀ اسم از آوا) دانسته اند. (مجلۀ ارمغان سال 12 شمارۀ 7: کاف. کسروی به نقل حواشی برهان قاطع چ معین). رجوع به غرغر و غرغره شود، قرقره. رجوع به قرقره و غرغره شود
نام مرغی است و بعضی مرغ خانگی و بعضی مرغ صحرائی را گویند. (برهان قاطع). مأخوذ از عربی (غرغر. غرغره) است. بعضی کلمه را غرغرک، از غرغر +ه (ک، پسوند پدیدآورندۀ اسم از آوا) دانسته اند. (مجلۀ ارمغان سال 12 شمارۀ 7: کاف. کسروی به نقل حواشی برهان قاطع چ معین). رجوع به غرغر و غرغره شود، قرقره. رجوع به قرقره و غَرغَرَه شود
یکی غرغر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ماکیان حبشه یا ماکیان بیابانی. (از اقرب الموارد). قسمی ماکیان. (دزی). غرغر. غرغرک. رجوع به غرغر شود، یکی غرغر. گیاه بهاری که در کوه روید. (از تاج العروس)
یکی غِرغِر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ماکیان حبشه یا ماکیان بیابانی. (از اقرب الموارد). قسمی ماکیان. (دزی). غرغر. غرغرک. رجوع به غرغر شود، یکی غِرغِر. گیاه بهاری که در کوه روید. (از تاج العروس)
غلطک، و آن چیزی است از چوب که ریسمان بر بالای آن اندازند و دلو آب و امثال آن را از چاه و غیره به مدد آن کشند. (برهان قاطع). چرخی که ریسمان را بر آن بکشند. (غیاث اللغات). غلتکی که جولاهان ریسمان بر آن اندازند و کشند مانند غلتکی که ریسمان دلو بر لای آن گذاشته دلو از چاه کشند. (فرهنگ رشیدی) (از آنندراج) (انجمن آرا) (جهانگیری) : بلوچ پای و بپا چاه و غرغر و بکره به نایژه، به مکوک و به تار و پود ثیاب. خاقانی (از فرهنگ رشیدی) (از جهانگیری). غرغره. (فرهنگ رشیدی) ، در عربی سر حلقوم را گویند که از جانب دهان است. (برهان قاطع). سر گلو از سوی دهان. - جان به غرغر یا غرغره رسیدن، کنایه از رنج بردن بسیار به حدی که نزدیک به مرگ و حالت احتضار باشد. جان به لب رسیدن: ز بس چون و چرا کاندر دلم خاست رسید از خیرگی جانم به غرغر. ناصرخسرو. چو مدحت بر آل پیمبر رسانم رسدناصبی را از آن جان به غرغر. ناصرخسرو. قصه چکنم ز درد بیماری شیرین جانم رسیده با غرغر. مسعودسعد. هم خواهدش زمانه که آید به در به زود جان عدوی تو که رسیده به غرغر است. استاد (از فرهنگ شعوری)
غلطک، و آن چیزی است از چوب که ریسمان بر بالای آن اندازند و دلو آب و امثال آن را از چاه و غیره به مدد آن کشند. (برهان قاطع). چرخی که ریسمان را بر آن بکشند. (غیاث اللغات). غلتکی که جولاهان ریسمان بر آن اندازند و کشند مانند غلتکی که ریسمان دلو بر لای آن گذاشته دلو از چاه کشند. (فرهنگ رشیدی) (از آنندراج) (انجمن آرا) (جهانگیری) : بلوچ پای و بپا چاه و غرغر و بکره به نایژه، به مکوک و به تار و پود ثیاب. خاقانی (از فرهنگ رشیدی) (از جهانگیری). غرغره. (فرهنگ رشیدی) ، در عربی سر حلقوم را گویند که از جانب دهان است. (برهان قاطع). سر گلو از سوی دهان. - جان به غرغر یا غرغره رسیدن، کنایه از رنج بردن بسیار به حدی که نزدیک به مرگ و حالت احتضار باشد. جان به لب رسیدن: ز بس چون و چرا کاندر دلم خاست رسید از خیرگی جانم به غرغر. ناصرخسرو. چو مدحت بر آل پیمبر رسانم رسدناصبی را از آن جان به غرغر. ناصرخسرو. قصه چکنم ز درد بیماری شیرین جانم رسیده با غرغر. مسعودسعد. هم خواهدش زمانه که آید به در به زود جان عدوی تو که رسیده به غرغر است. استاد (از فرهنگ شعوری)
گیاهی است. (منتهی الارب). گیاهی بهاری و مطبوع است و جز در کوه نروید و برگ آن شبیه به برگ خزامی (خیری صحرائی) و گل آن سبز است. (از تاج العروس) ، ماکیان حبشی. یا ماکیان دشتی. (منتهی الارب). ماکیان بیابانی. (مقدمهالادب). ماکیان دشتی. (دهار). نوعی از مرغ خانگی باشدو آن در حبشه بسیار است، و بعضی گویند مرغ صحرائی است. (برهان قاطع). نوعی از مرغ است، بعضی گفته اند که آن مرغ خانگی است و گروهی برآنند که صحرائی است. (جهانگیری). دجاج حبشه، و گفته اند دجاج بری. (از اقرب الموارد). قرقاول. (ناظم الاطباء). غرغره یکی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). حبیش. رجوع به حبیش شود
گیاهی است. (منتهی الارب). گیاهی بهاری و مطبوع است و جز در کوه نروید و برگ آن شبیه به برگ خزامی (خیری صحرائی) و گل آن سبز است. (از تاج العروس) ، ماکیان حبشی. یا ماکیان دشتی. (منتهی الارب). ماکیان بیابانی. (مقدمهالادب). ماکیان دشتی. (دهار). نوعی از مرغ خانگی باشدو آن در حبشه بسیار است، و بعضی گویند مرغ صحرائی است. (برهان قاطع). نوعی از مرغ است، بعضی گفته اند که آن مرغ خانگی است و گروهی برآنند که صحرائی است. (جهانگیری). دجاج حبشه، و گفته اند دجاج بری. (از اقرب الموارد). قرقاول. (ناظم الاطباء). غرغره یکی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). حُبَیش. رجوع به حبیش شود
غلطک آبکشی. غلتک که به وسیلۀ آن آب از چاه کشند. غرغر. (برهان قاطع). رجوع به غرغر شود، در تداول کنونی به کسر اول و سوم است و علاوه بر معنی مذکور به غلتکی چوبی یا چرخی اطلاق شود که به دور محوری میتواند بگردد و بر محیط آن شیاری برای پیچیدن ریسمان و یا گذراندن زنجیر است و به عربی مکب ّ گویند سر گلو از سوی دهان. غرغر. خرخره: پرورده باد جان تو از هر حدیث خوش جان منازع تو رسیده به غرغره. سوزنی. رجوع به غرغر شود
غلطک آبکشی. غلتک که به وسیلۀ آن آب از چاه کشند. غرغر. (برهان قاطع). رجوع به غرغر شود، در تداول کنونی به کسر اول و سوم است و علاوه بر معنی مذکور به غلتکی چوبی یا چرخی اطلاق شود که به دور محوری میتواند بگردد و بر محیط آن شیاری برای پیچیدن ریسمان و یا گذراندن زنجیر است و به عربی مِکَب ّ گویند سر گلو از سوی دهان. غرغر. خرخره: پرورده باد جان تو از هر حدیث خوش جان منازع تو رسیده به غرغره. سوزنی. رجوع به غرغر شود
پارسی است و آن را به نادرست قرقره نویسند و گویند چرخه پارسی تازی گشته از واژه های خرخره سر گلو از سوی دهان و از واژه خرخر آوایی که از دولاب هنگام چرخاندن غرغره بر آید آب در گلو گرداندن غرغره کردن چینه دان، سفیدی پیشانی مفرد غرغره یک مرغ شاخدار
پارسی است و آن را به نادرست قرقره نویسند و گویند چرخه پارسی تازی گشته از واژه های خرخره سر گلو از سوی دهان و از واژه خرخر آوایی که از دولاب هنگام چرخاندن غرغره بر آید آب در گلو گرداندن غرغره کردن چینه دان، سفیدی پیشانی مفرد غرغره یک مرغ شاخدار
کسی که غرغر کند غرغرو، گویی کوچک و میان سوراخ که چون تکان دهند صدا کند، پیاله ای کوچک را به وسیله موی دم اسب بیک قطعه چوب آویزند و چون پیاله را دور گرداند صدای غرغر از آن بر آید
کسی که غرغر کند غرغرو، گویی کوچک و میان سوراخ که چون تکان دهند صدا کند، پیاله ای کوچک را به وسیله موی دم اسب بیک قطعه چوب آویزند و چون پیاله را دور گرداند صدای غرغر از آن بر آید