جدول جو
جدول جو

معنی غرشیده - جستجوی لغت در جدول جو

غرشیده
(غَ دَ / دِ)
غضبناک و خشمگین و قهرآلود گردیده. (برهان قاطع). غراشیده. خشم آلود و تند. (فرهنگ رشیدی) (فرهنگ نظام) :
چو غرشیده گشتی ز کین و ستیز
گرفتی ازو دیو راه گریز.
لبیبی (از فرهنگ رشیدی) (از فرهنگ نظام).
در آنندراج و انجمن آرا غرشنده آمده و شعر مذکور نیز به نون نقل گردیده است ولی ظاهراً غرشیده صحیح است که نعت مفعولی از مصدر غرشیدن مخفف غراشیدن است. رجوع به غرشیدن و غراشیدن شود
لغت نامه دهخدا
غرشیده
خشمناک شده خشم آلود
تصویری از غرشیده
تصویر غرشیده
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارکیده
تصویر ارکیده
(دخترانه)
گلی با رنگهای درخشان که یک گلبرگ آن از دو گلبرگ دیگرش بزرگتر است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رخشیده
تصویر رخشیده
(دخترانه)
رخشید
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ترشیده
تصویر ترشیده
ترش شده، مادۀ خوراکی فاسد شده، کنایه از ویژگی دختر مجردی که از سن ازدواج گذشته باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غراشیده
تصویر غراشیده
خشمگین، عصبانی، خشمناک، برآشفته، غضبناک، غضب، غضب آلود، ارغند، ارغنده، شرزه، دژ آلود، ژیان، خشمن، خشمگن، آرغده، آلغده، غرمنده، ساخط، غضبان، غضوب، برای مثال چنان شد غراشیده از کینه اش / که آتش زبانه زد از سینه اش (آغاجی - شاعران بی دیوان - ۱۹۴)
فرهنگ فارسی عمید
(تُ / تُ رُ دَ / دِ)
ترش شده، دختر ترشیده، در تداول عامه، دختری که بسیارسال شده و هنوز به شوهر نرفته است
لغت نامه دهخدا
(غَ دَ / دِ)
خشمگین و قهرآلود. غرمنده. (برهان قاطع). ظاهراً مصحف غژمیده. (حواشی برهان قاطع چ معین). غضبناک و خشمگین. غرمان. (فرهنگ رشیدی) (آنندراج) (انجمن آرا). رجوع به غرمان و غرمنده شود:
نفس تو اژدهاست غرمیده
نیک و بد هرچه یافته چیده.
استاد لطیفی (از فرهنگ شعوری)
لغت نامه دهخدا
(مُ شُ دَ)
خشمناک شدن و قهرآلود گردیدن. (برهان قاطع) (آنندراج). خشم آلوده شدن. (فرهنگ رشیدی). غراشیدن. (برهان قاطع). برآشفتن
لغت نامه دهخدا
(غَ دَ)
خراشیده. (برهان قاطع) ، قهرآلود و خشمناک، و به این معنی غرانیده هم به نظر آمده است که به جای شین نون باشد. (برهان قاطع). خشم گرفته. (صحاح الفرس) (فرهنگ اسدی) (اوبهی). خشم آلود و تند. (فرهنگ رشیدی) :
درآمد ز درگاه من آن نگار
غراشیده و رفته زی کارزار.
علی قرط (از صحاح الفرس) (از فرهنگ اسدی).
چنان شد غراشیده از کینه اش
که آتش زبانه زد از سینه اش.
آغاچی (از فرهنگ رشیدی) (از آنندراج).
غرشیده. (فرهنگ رشیدی). آزغده. آزغیده. خشمناک. غضوب
لغت نامه دهخدا
(غُرْ ری دَ / دِ)
به غرش آمده. رجوع به غریدن شود
لغت نامه دهخدا
(رَ دِ)
نام یکی از پاسگاههای مرزی بخش بستان شهرستان دشت میشان. سکنۀ آن مأموران انتظامی مرز. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ / دِ)
ریشه دستار که بعضی از آنرا شبکه کرده باشند. (آنندراج) (برهان) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
بالا کشیده، بیرون کشیده مستخرج بیرون آورده، برهم کشیده چین دار، ترقی یافته، نواخته پرورده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوشیده
تصویر دوشیده
شیر بیرون کشیده (پستان زن گاو و گوسفند و غیره)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخشیده
تصویر رخشیده
تابیده شده پرتو انداخته روشن گشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رشیدیه
تصویر رشیدیه
رشته گونه ای از خوراک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوشیده
تصویر جوشیده
بجوش آمده غلیان یافته، حرارت یافته، فوران کرده، سر برآورده (کشت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برچیده
تصویر برچیده
منحل شده وتعطیل شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خراشیده
تصویر خراشیده
خراش داده شده، ریش زخم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوشیده
تصویر خوشیده
خشک شده خشکیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تراشیده
تصویر تراشیده
هر چیزی که آنرا تراش داده باشند مانند چوب تخته و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خریشیده
تصویر خریشیده
خراش برداشته خراشیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بخشیده
تصویر بخشیده
عطا شده، مبذول، موهوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آرمیده
تصویر آرمیده
آرام گرفته استراحت کرده آرمیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درخشیده
تصویر درخشیده
تابیده، روشن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درشیدن
تصویر درشیدن
روشنائی دادن، درخشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درفشیده
تصویر درفشیده
روشن شده برق زده، پرتو افکنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درویده
تصویر درویده
درو کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارزیده
تصویر ارزیده
قیمت کرده، قیمت شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غریده
تصویر غریده
بغرش آمده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرشیدن
تصویر غرشیدن
خشمناک شدن غضب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غراشیده
تصویر غراشیده
خراشیده، قهر آلود غضب ناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترکیده
تصویر ترکیده
تراک خورده شکافته شده، منفجرشده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غراشیده
تصویر غراشیده
((غَ دِ))
خراشیده، خشمگین
فرهنگ فارسی معین