خراش. (برهان قاطع). غرس. (برهان قاطع) ، خراشیده. (فرهنگ شعوری). و ظاهراً بر اساس نیست، خشم و قهر و غضب. غرس. غرس. (برهان قاطع). غرس. (فرهنگ اسدی). غرّش. (برهان قاطع) : گر نه بدبختمی مرا که فکند به یکی جاف جاف زودغرش. رودکی. ، نوائی است از موسیقی
خراش. (برهان قاطع). غِرس. (برهان قاطع) ، خراشیده. (فرهنگ شعوری). و ظاهراً بر اساس نیست، خشم و قهر و غضب. غَرس. غِرس. (برهان قاطع). غَرَس. (فرهنگ اسدی). غُرِّش. (برهان قاطع) : گر نه بدبختمی مرا که فکند به یکی جاف جاف زودغرش. رودکی. ، نوائی است از موسیقی
همان غرسستان است که در این زمان به زبان اهل خراسان اغلب آن را غور نامند. و آن را غرجستان نیز گفته اند و آن میان غزنه و کابل و هرات وبلخ واقع است. (از معجم البلدان). غرجستان. غرج الشار. غرچه. غراچه. رجوع به غرجستان شود: و ولایت غرش و معاملات آن نواحی در مجموع ابوالحسن منیعی بستند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 هجری قمری ص 344). وسلطان ضیاع و املاک ایشان به نواحی غرش از ایشان بخرید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 347). و سلطان اشخاص را درطلب او اشخاص کرد و در گرد مرکب او نرسیدند، به ولایت غرش پیش شاه شار شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 380)
همان غرسستان است که در این زمان به زبان اهل خراسان اغلب آن را غور نامند. و آن را غرجستان نیز گفته اند و آن میان غزنه و کابل و هرات وبلخ واقع است. (از معجم البلدان). غرجستان. غرج الشار. غرچه. غراچه. رجوع به غرجستان شود: و ولایت غرش و معاملات آن نواحی در مجموع ابوالحسن منیعی بستند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 هجری قمری ص 344). وسلطان ضیاع و املاک ایشان به نواحی غرش از ایشان بخرید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 347). و سلطان اشخاص را درطلب او اشخاص کرد و در گرد مرکب او نرسیدند، به ولایت غرش پیش شاه شار شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 380)
اسم مصدر از غریدن. آواز بامهابت حیوانات. (فرهنگ رشیدی). آواز کردن و هیبت. (غیاث اللغات). آواز مهیب. غرّشت. (حواشی برهان قاطع چ معین). آواز شیر و ببر و پلنگ و مانند آن. آواز رعد. غرنبه. (برهان قاطع). غریدن. (آنندراج). غریدن با قهر و غضب. (ناظم الاطباء). غرش شیر. غرش پلنگ. غرش رعد. (ازیر. تندر). غرش ابر. غرش کوه: خاقانیا ز غرش بیهوده شان مترس کز آب و نار هیچ ندارد سحابشان. خاقانی. آه صبح است مگر نحل که بر شه ره غار غرش افکنده و عریان به خراسان یابم. خاقانی. ترک خواب وغفلت خرگوش کن غرش این شیر ای خرگوش کن. مولوی (مثنوی). - به غرش درآمدن، غرش کردن: کهن جامه اندر صف آخرین به غرش درآمد چو شیر عرین. سعدی (بوستان). - ، خشم آلوده شدن. (آنندراج). - غرش افکندن، غرش کردن. رجوع به غرش کردن شود
اسم مصدر از غریدن. آواز بامهابت حیوانات. (فرهنگ رشیدی). آواز کردن و هیبت. (غیاث اللغات). آواز مهیب. غُرِّشت. (حواشی برهان قاطع چ معین). آواز شیر و ببر و پلنگ و مانند آن. آواز رعد. غرنبه. (برهان قاطع). غریدن. (آنندراج). غریدن با قهر و غضب. (ناظم الاطباء). غرش شیر. غرش پلنگ. غرش رعد. (ازیر. تندر). غرش ابر. غرش کوه: خاقانیا ز غرش بیهوده شان مترس کز آب و نار هیچ ندارد سحابشان. خاقانی. آه صبح است مگر نحل که بر شه ره غار غرش افکنده و عریان به خراسان یابم. خاقانی. ترک خواب وغفلت خرگوش کن غرش این شیر ای خرگوش کن. مولوی (مثنوی). - به غرش درآمدن، غرش کردن: کهن جامه اندر صف آخرین به غرش درآمد چو شیر عرین. سعدی (بوستان). - ، خشم آلوده شدن. (آنندراج). - غرش افکندن، غرش کردن. رجوع به غرش کردن شود
از مسکوکات برابر با چهل باره است. (المنجد) (دزی). و قرش به قاف نیز گویند و هر دو آنها معرب جروش آلمانی است. ج، غروش. و غروش خود به صورت جمع پول نقره ای است و غروشه را نیز از همین جمع ساخته اند. (دزی ج 2 ص 206). قرش یا غرش نقد عثمانی مصری است. (القاموس العصری). بعضی آن را به قاف گویند و هردو جائز است زیرا از ریشه آلمانی غروشن گرفته شده و حرف ژ را بعضی به قاف و بعضی به غین تبدیل کنند و اهل مصر کنونی به جیم مبدل سازند. غرش دو نوع است:غرش صاغ و غرش رائج. غرش صاغ معادل 40 باره است و غرش رائج برابر ربع آن، یعنی ده باره است. اهل بصره غرش شامی را غرش العین و پس از آن غرش میگفتند، و این از قرن نوزده به این طرف است و این غرش شامی یا غرش العین برابر ده غرش صاغ است. استاد یعقوب نعوم سرگیس گوید: غرش شامی در بعض نواحی عراق غرش رومی نامیده می شود. (النقود العربیه ص 181). از انواع غرش، غرش ترکی، غرش ترکی شرک، غرش فرنجی، غرش فلسطینی، غرش مصری است. رجوع به کتاب النقود العربیه ص 87، 94، 96، 97، 163، 167 و 188 و دزی ج 2 ص 206 و رجوع به قرش شود
از مسکوکات برابر با چهل باره است. (المنجد) (دزی). و قرش به قاف نیز گویند و هر دو آنها معرب جروش آلمانی است. ج، غروش. و غروش خود به صورت جمع پول نقره ای است و غروشه را نیز از همین جمع ساخته اند. (دزی ج 2 ص 206). قرش یا غرش نقد عثمانی مصری است. (القاموس العصری). بعضی آن را به قاف گویند و هردو جائز است زیرا از ریشه آلمانی غروشن گرفته شده و حرف ژ را بعضی به قاف و بعضی به غین تبدیل کنند و اهل مصر کنونی به جیم مبدل سازند. غرش دو نوع است:غرش صاغ و غرش رائج. غرش صاغ معادل 40 باره است و غرش رائج برابر ربع آن، یعنی ده باره است. اهل بصره غرش شامی را غرش العین و پس از آن غرش میگفتند، و این از قرن نوزده به این طرف است و این غرش شامی یا غرش العین برابر ده غرش صاغ است. استاد یعقوب نعوم سرگیس گوید: غرش شامی در بعض نواحی عراق غرش رومی نامیده می شود. (النقود العربیه ص 181). از انواع غرش، غرش ترکی، غرش ترکی شرک، غرش فرنجی، غرش فلسطینی، غرش مصری است. رجوع به کتاب النقود العربیه ص 87، 94، 96، 97، 163، 167 و 188 و دزی ج 2 ص 206 و رجوع به قرش شود