جدول جو
جدول جو

معنی غران - جستجوی لغت در جدول جو

غران
غرنده، درحال غریدن، برای مثال سپر نفگند شیر غران ز جنگ / نیندیشد از تیغ برّان پلنگ (سعدی۱ - ۱۲۲)
تصویری از غران
تصویر غران
فرهنگ فارسی عمید
غران
(غْرا / غِ)
تلفظ ترکی گران
لغت نامه دهخدا
غران
(غَرْ را)
تثنیۀ غر، موضعی است. (منتهی الارب). نام جایگاهی است در شعر مزاحم عقیلی:
اتعرف بالغرین داراً تأبدت
من الوحش واستفت علیها العواصف
صبا و شمال نیرج یعتفیهما
احایین لمات الجنوب الزفازف.
(از معجم البلدان).
رجوع به غرّ و کتاب مذکور شود
لغت نامه دهخدا
غران
(غُ / غُرْ را)
بانگ و فریادکنان، و آواز گران و مهیب برآرنده. (آنندراج). شورکننده و آواز گران و مهیب برآرنده. (غیاث اللغات). غرنده. صداکننده. (لغت شاهنامه ص 199) :
چو تیغت کند کار بر چرکه تنگ
درآید به دم لابه غران پلنگ.
نورالدین ظهوری (از آنندراج).
شب از تیر بخشش نیستان شود
نیش لیک غران چو شیران بود.
طاهر وحید (از آنندراج).
، صفت جانوران درنده است چنانکه گویند: شیر غران. و شیر غرین نیز به کار میبرند. و برای ابر و غیره نیز وصف آرند. (از فرهنگ شعوری) :
بشد تیز بر شیر غران نشست
بیازید و بگرفت گوشش به دست.
فردوسی.
کمان را بمالید رستم به چنگ
بغرید مانند غران پلنگ.
فردوسی.
هیونان کف افکن بادپای
برفتند چون رعد غران ز جای.
فردوسی.
بیفکند دیگر ز پیلان چهار
همی تاخت غران چو ابربهار.
اسدی (گرشاسبنامه).
شیر غران بودم اکنون روبهم
سرو بستان بودم اکنون چنبرم.
ناصرخسرو.
نگوئی آتش اندر سنگ و گل در خار و جان در تن
و یا این ابر غران را که حمال مطر دارد؟
ناصرخسرو.
ستاده مرکب غران به جای بربط و چنگ
گرفته خنجر بران به جای جام شراب.
مسعودسعد.
دماغش ز گرمی درآمد به جوش
برآورد چون رعد غران خروش.
نظامی.
سپر نفکند شیر غران ز چنگ
نیندیشد از تیغ بران، پلنگ.
سعدی (بوستان).
دو بدین چنگ و دو بدان چنگال
یک به دندان چو شیر غرانا.
عبید زاکانی.
وآندگر همچو شیر غرانا.
عبید زاکانی
لغت نامه دهخدا
غران
(غُرْ رَ)
جائی است. (منتهی الارب). یاقوت در معجم البلدان غران را علم مرتجلی می داند و گوید: نام جائی است در تهامه:
بغران او وادی القری اضطربت
نکباء بین صبا و بین شمال.
و کثیر عزه در وصف ابر گوید:
ثقیل الرحی واهی الکفاف دنا له
ببیض الربا ذوهیدب متعصف
رسا بغران واستدارت به الرحا
کما یستدیر الزاحف المتغیف.
و ابن السکیت غران را وادی بزرگی در حجاز می داند که میان سایه و مکه واقع است و به قول عرام بن الاصبغ وادی رهاط گفته می شود چنانکه در شعر خود آورده:
فان غراناً بطن واد جنه
لساکنه عقد علی وثیق.
همچنین گوید در قسمت غربی آن قریۀ حدیبیه واقع است. و فضل بن عباس بن عتبه بن ابی لهب از نوشتۀ ابن الیزیدی چنین آرد:
تأمل خلیلی هل تری من ظعائن
بذی السرح او وادی غران المصوب
جزعن غراناً بعد ما متع الضحی
علی کل موار الملاط مدرب.
و ابن اسحاق در شرح غزوۀ رجیعگوید: رسول خدا به قصد رفتن به شام از کوه غراب واقع در حوالی مدینه گذشت و پس از آن از مخیض و سپس از تبراء عبور کرد و بعد به جانب چپ متمایل شد و به سوی یین و پس از آن به سوی صخیرات الیمام رفت و بعد از جادۀ راست طریق مکه را پیش گرفت... تا آنکه به غران فرودآمد و آن منازل بنی لحیان است. (از معجم البلدان). وادئی است نزدیک مدینه. (منتهی الارب). وادئی است بین امج و عسفان که در راه شهری به نام سایه قرار دارد. کلبی گوید: هنگامی که قضاعه پس از تفرق ازد، از مأرب متفرق شدند ضبیعه بن حرام بن جعل بن عمرو بن حشم بن ودم بن ذبیان بن همیم بن ذهل بن هنی بن بلی با جماعتی از قوم خود به همراهی اهل و فرزند برگشت و به امج و غران فرودآمد، و آنها دو وادی هستند که از حره بنی سلیم شروع شده و به دریا منتهی میشوند. پس سیلی بر ایشان آمد در حالی که خوابیده بودند و بیشتر ایشان را برد و بازماندگان ایشان کوچ کرده در اطراف مدینه فرودآمدند. (از معجم البلدان). صاحب امتاع الاسماع در بیان غزوۀ بنی لحیان آرد: ثم راح (رسول اﷲ) مبرداً حتی - انتهی. الی حیث کان مصاب عاصم بن ثابت و اصحابه بین امج و عسفان ببطن غران، و بینها و بین عسفان خمسه امیال. (امتاع الاسماع ص 246)
لغت نامه دهخدا
غران
(غُرْ را)
غوزۀ آب. (منتهی الارب) (آنندراج). حبابهای آب. الغران، النفاحات فوق الماء، یقال: اقبل الماء بغرانه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
غران
(غُرْ را)
جمع واژۀ اغرّ، جمع واژۀ غریر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به اغر و غریر شود
لغت نامه دهخدا
غران
فریاد کنان و آواز گران مهیب بر آورنده
تصویری از غران
تصویر غران
فرهنگ لغت هوشیار
غران
((غُ رّ))
آواز گران و مهیب برآورنده، در حال غریدن، فریادکنان
تصویری از غران
تصویر غران
فرهنگ فارسی معین
غران
غرش کنان، غرنده
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آران
تصویر آران
(پسرانه)
دشت نسبتا گرم و صاف، دارای طبیعت گرم، اسم شهری قدیمی که قباد ان را بنا کرد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از غرمان
تصویر غرمان
خشمناک، خشمگین، غمگین، برای مثال دشمن خویش را بری فرمان / هرزمان دوست را کنی غرمان (نصیر ادیب - لغتنامه - غرمان)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرار
تصویر غرار
خدعه کننده، فریب دهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرام
تصویر غرام
عشق، شیفتگی
هلاک، عذاب، شکنجه و درد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرار
تصویر غرار
جوال، کیسۀ بزرگ و ستبری از نخ ضخیم یا پارچۀ خشن که برای حمل بار بر پشت چهارپایان بارکش می اندازند، تاچه، بارجامه، گوال، گاله، غنج، ایزغنج، غراره، جوالق، شکیش
دم تیز شمشیر
خواب کم
کسادی بازار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرار
تصویر غرار
مغرور شدن، فریب خوردن، بی تجربگی، ناآزمودگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غراش
تصویر غراش
زخمی که از خراشیدگی به هم رسد، خراش، خشم و غضب، اندوه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شران
تصویر شران
شرنده، در حال شریدن، ویژگی آبی که پیاپی فروریزد و روان باشد
فرهنگ فارسی عمید
(صَ)
عمرانی گوید موضعی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طِ)
جمع واژۀ طغر. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ سَ)
جوش زدن دیگ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). مجدالدین گوید: صواب به نون (نغران) است و تغر به تاء شنیده نشد و خلیل به تصحیف آورده و جوهری پیروی کرده است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ غَرْ را)
دو کوه است در راه مکه. (منتهی الارب). شارح تاج العروس آرد: الصواب جبلان من جبال الرمل المعترض بطریق مکه. (تاج العروس). تثنیه اغر و آن نام دو کوه است از جبال رمل. (از معجم البلدان) :
و قد قطعنا الرمل غیر جبلین
جبلی زرود و کذا الاغرین.
راجز (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ غرن، مرغی است. عقاب یا مرغی است شبیه عقاب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ج غرن، که نام غراب نر یا عقاب نر یا عقاعق نر یا سرطان است. (از اقرب الموارد). و رجوع به غرن شود، هر چیز نیک صورت و جمیل. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(غَ نِ)
جمع واژۀ غرنوق. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). جمع واژۀ غرنیق و غرنیق و غرونق و غرنوق وغرناق و غرانق. غرانیق. غرانقه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از غبان
تصویر غبان
توتک ماهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرام
تصویر غرام
شیفتگی، عشق دلسوز
فرهنگ لغت هوشیار
پاکفتگی دراسپ، آسه گاه در چرخ، لانه کفتار، مانند همتا، دوری، نای مسی از سازه های بادی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دران
تصویر دران
روباه، جمع درن، ریمناک ها، جامه های کهنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شران
تصویر شران
پیاپی ریزان و روان، باران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خران
تصویر خران
مطیع و فرمانبردار و رام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حران
تصویر حران
تشنه، عطشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بران
تصویر بران
برنده قاطع برا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آران
تصویر آران
آرنج، مرفق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرانق
تصویر غرانق
جمع غرنوق، جوانان زیبا کلنگ ها کاکل ها جمع غرنوق غرنیق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غراف
تصویر غراف
پیمانه بزرگ پر آب، فراخ رو اسپ پیمانه بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار