جدول جو
جدول جو

معنی غراضه - جستجوی لغت در جدول جو

غراضه
(دَ)
تازه شدن گوشت. (مصادر زوزنی) (ناظم الاطباء). در فرهنگهای عربی به این معنی غرض آمده است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عراضه
تصویر عراضه
سوغات، هدیه ای که کسی از سفر برای دوستان و آشنایان خود بیاورد
رهاورد، تحفه، ارمغان، سفته، نورهان، نوراهان، نوارهان، راهواره، بازآورد، بلک، لهنه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غراره
تصویر غراره
لباسی که زیر خفتان می پوشیدند
تور کاه کشی
جوال، کیسۀ بزرگ و ستبری از نخ ضخیم یا پارچۀ خشن که برای حمل بار بر پشت چهارپایان بارکش می اندازند، تاچه، بارجامه، گوال، گاله، غنج، ایزغنج، غرار، جوالق، شکیش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غراچه
تصویر غراچه
غرچه ها، نادان ها، کودن ها، جمع واژۀ غرچه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرابه
تصویر غرابه
شیشۀ بزرگی که دهانۀ آن تنگ و شکمش فراخ باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غراره
تصویر غراره
عمل گرداندن آب در دهان برای پاک شدن دهان و گلو، غرغره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قراضه
تصویر قراضه
ویژگی هر چیر مستعمل و از کار افتاده، زر و سیم و پول اندک، هر چیز فلزی شکسته و خرده ریزه، ریزههای فلز که هنگام بریدن یا تراشیدن آن می ریزد
فرهنگ فارسی عمید
(قُ ضَ)
ریزه های زر و سیم و جز آن که وقت تراشیدن برافتد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) :
آن غنچه های نستر بادامه های قز شد
زرّ قراضه در وی چون تخم پیله مضمر.
خاقانی.
آن یکی پا نهاده بر سر گنج
وین ز بهر یکی قراضه به رنج.
نظامی.
فروریخت زر او یک انبان نخست
قراضش قراضه درستش درست.
نظامی.
از شادی آن قراضه ای چند
گویی که منم جهان خداوند.
نظامی.
همه عمرش درمی در کف نبوده و قراضه ای در دف. (گلستان) ، در اصل لغت ریزۀ هر چیز است که از مقراض قطع شده بر زمین افتد. (آنندراج). مانند قراضۀ جامه یا زر. (از اقرب الموارد) ، قراضۀ مال، ردی ٔ و پست آن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ ضی یَ)
دژی است به یمن از ابن بلیدم قدمی. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حَ / حُ ضَ)
آبیست بنزدیک مدینه مر بنی جشم را. (منتهی الارب). آبیست ازآن جشم بن معاویه در جهت نجد، چشمه ای است نزدیک حوراء. (معجم البلدان)
بازاری در کوفه بود که در آن اشنان میفروختند. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حَ ضَ)
معدنی است بین حوراء و شغب
لغت نامه دهخدا
(حَرْ را ضَ)
بازار اشنان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَپْ پا)
مرغزارناک شدن جائی. (منتهی الارب). بامرغزار شدن زمین. (تاج المصادر بیهقی). پربوستان شدن زمین.
لغت نامه دهخدا
(غُ فَ)
یک مشت آب. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از غراچه
تصویر غراچه
نامرد زن بحریف بر دیوث، احمق ابله نادان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرابه
تصویر غرابه
پوشیدگی پرخیدگی ناهنجاری در گفتار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اراضه
تصویر اراضه
سیراب گرداندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از براضه
تصویر براضه
اندک، آبتک کمینه فرو نشست آب در رود یا تالاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عراضه
تصویر عراضه
ره آورد راه آورد (طعام و جز آن)، راه آورد (طعام و جز آن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرافه
تصویر غرافه
مشتی آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غراسه
تصویر غراسه
نهال کویک نهال خرما بن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غراره
تصویر غراره
غفلت، غافل شدن، نوجوان بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غراده
تصویر غراده
سماروغ سماروغ
فرهنگ لغت هوشیار
خواری، کاستی، بر افتادن فرود افتادن از پایگاه، فرو داشتن آواز، فرو خواباندن چشم، تازه روی گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراضه
تصویر فراضه
آگاهی از بایسته ها بایسته دانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قراضه
تصویر قراضه
ریزه های زر وسیم و جز آن که وقت تراشیدن برافتد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غماضه
تصویر غماضه
مغاکیدن مغاک گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرامه
تصویر غرامه
تاوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غراره
تصویر غراره
((غَ رِ یا رَ))
عمل گرداندن آب در دهان برای شستشو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غراچه
تصویر غراچه
((غَ چِ))
اهل غرجستان، نوایی است در موسیقی قدیم، غرچه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قراضه
تصویر قراضه
((قُ ض))
براده های فلز که هنگام تراشیدن می ریزد، هرچیزی که از شکل درآمده و خراب شده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غراره
تصویر غراره
جوالی که در آن کاه می ریزند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عراضه
تصویر عراضه
((عُ ض ِ یا ضَ))
ره آورد (طعام و جز آن)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غراره
تصویر غراره
غافل شدن، فریب خوردن، غفلت، بی تجربگی، غرارت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قراضه
تصویر قراضه
لت پاره
فرهنگ واژه فارسی سره