جدول جو
جدول جو

معنی غدز - جستجوی لغت در جدول جو

غدز
(غُ)
گل آفتاب گردان:
تمام چشم به آن آفتاب روی شدم
به بوستان نگه گوییا شکوفۀ غدز.
(از لسان العجم شعوری)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غوز
تصویر غوز
قوز، برآمدگی در چیزی، خمیده، منحنی، کوژ، گوژ، کوز، محدّب، گنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غدو
تصویر غدو
بامداد، اول روز، صبح زود، سپیده دم، پگاه، صبح، غادیه، بامدادان، بامگاه، صباح، صدیع، علی الصباح، غدات، باکر، صبح بام، صبحدم، صبحگاه، بام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غدد
تصویر غدد
غده ها، تومور ها، دژپیه ها، جمع واژۀ غده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غده
تصویر غده
تومور مثلاً غدۀ سرطانی،
در علم زیست شناسی بافتی در بدن که ماده ای ترشح می کند مثلاً غدۀ لوزالمعده، غدۀ تیروئید،
تکه گوشت سخت یا پیه به اندازۀ فندق یا بزرگ تر که میان گوشت پیدا می شود، دژپیه
غدۀ فوق کلیوی: در علم زیست شناسی هر یک از دو غدۀ کوچک بر روی کلیه ها که بخش مرکزی آن ها هورمونی به نام آدرنالین به درون خون ترشح می کند
غدۀ وذی: در علم زیست شناسی پروستات
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غدر
تصویر غدر
خیانت کردن، بی وفایی کردن، نقض عهد، بی وفایی، خیانت
مکر، حیله، فریب، دویل، قلّاشی، کلک، تزویر، ریو، کید، ترفند، خدعه، چاره، دلام، نارو، دستان، دغلی، نیرنگ، حقّه، روغان، شکیل، گول، گربه شانی، ترب، خاتوله، شید، تنبل، اشکیل، احتیال، ستاوه
غدر اندیشیدن: بی وفایی کردن، پیمان شکستن، خیانت کردن، فریب دادن، حیله کردن، غدر کردن
غدر داشتن: بی وفایی کردن، پیمان شکستن، خیانت کردن، فریب دادن، حیله کردن، غدر کردن
غدر کردن: بی وفایی کردن، پیمان شکستن، خیانت کردن، فریب دادن، حیله کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غاز
تصویر غاز
پرنده ای شناگر، بزرگ تر از مرغابی و کوچک تر از قو، با گردن دراز و پاهای پرده دار که نر و ماده ای هم شکل دارد. وزنش تا دوازده کیلوگرم می رسد، خربط
پول ناچیز و کم در دورۀ قاجار، واحد پول معادل نیم شاهی
پینه، وصله، چاک، شکاف
گاز به زبان عربی
غاز چراندن: کنایه از کار بیهوده کردن، بیکاری، ولگردی
غاز کردن: پشم یا پنبه را با دست کشیدن و دراز کردن برای ریسیدن، غاژیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غمز
تصویر غمز
اشاره کردن با چشم و ابرو، چشمک زدن، ناز و عشوه، سخن چینی کردن، فاش کردن راز کسی، نمامی، سخن چینی
غمز کردن: سخن چینی کردن، راز کسی را فاش کردن
فرهنگ فارسی عمید
(غُرْ رَ)
جمع واژۀ غارز به معنی شتر مادۀ کم شیر. و در قول قطامی که گوید: ’حوالب غرّزاً و معا جیاعاً’ مقصود وی از غرز شترانی است که شیر آنها قطع شود. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
پا گیر چرمین، نو شاخه در پیوند شکمی، کم شیر گشتن گردن نهادن فرمان بردن پس از نافرمانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غدا
تصویر غدا
بامداد، غداء
فرهنگ لغت هوشیار
مرغابی، مرغی است حلال گوشت و از جمله مرغان اهلی و وحشی اقسام آن در مازندران و گیلان است
فرهنگ لغت هوشیار
تکه گوشت مانند پیه به اندازه فندق یا بزرگتر که در زیر پوست میان گوشت پیدا گردد ولی درد ندارد
فرهنگ لغت هوشیار
برآمدگی سخت و زشت که بر پشت برخی از مردم باشد، پشت خمیده و دو تاشده
فرهنگ لغت هوشیار
کرشمه، سخن چنیی، راز آشکاری، ناز اشاره کردن به چشم و ابرو، سخن چینی کردن نمامی کردن، آشکار کردن راز کسی افشا کردن سر، اشاره به چشم و ابرو، سخن چینی نمامی، ناز و غمزه حرکت به چشم و ابرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غندز
تصویر غندز
پارسی تازی گشته کندز سگ آبی -2 می، شب سیاه به گواژ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غدب
تصویر غدب
خپله مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غدی
تصویر غدی
جمع غده، گند ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غدر
تصویر غدر
بیوفائی، نقص عهد و خیانت، پیمان شکنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غدف
تصویر غدف
فراخسالی ارزانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غدق
تصویر غدق
آب بسیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غدن
تصویر غدن
دسترس، نیکی، نرمی، سستی سست دینی، فرو هشتگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غدو
تصویر غدو
فردا آمدن کسی را به بامداد، بامداد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غدد
تصویر غدد
جمع غده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غاز
تصویر غاز
کوچک ترین واحد پول در عهد قاجاریه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غمز
تصویر غمز
((غَ مْ زْ))
با چشم و ابرو اشاره کردن، سخن چینی کردن، آشکار کردن راز کسی، ناز و کرشمه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غاز
تصویر غاز
مرغی است شبیه مرغابی اما بزرگ تر از آن با گردنی دراز و وزنی حدود 12 کیلوگرم که مانند مرغابی و اردک غذایش را در آب جستجو می کند
غاز چراندن: کنایه از بر اثر بیکاری وقت خود را بیهوده تلف کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غاز
تصویر غاز
چاک، شکاف، پنبه، وصله، پنبه حلاجی شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غدد
تصویر غدد
((غُ دَ))
جمع غده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غاز
تصویر غاز
نیاز، حاجت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غدا
تصویر غدا
((غَ))
بامداد، مقابل عشاء
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غدر
تصویر غدر
((غَ دْ))
بی وفایی کردن، خیانت ورزیدن، بی وفایی، خیانت، مکر، حیله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غدو
تصویر غدو
((غَ))
آمدن کسی را به بامداد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غدو
تصویر غدو
((غُ دُ وّ))
صبح رفتن، بیرون شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غده
تصویر غده
((غُ دِّ))
قطعه گوشتی سفت که در بدن به علت بیماری بوجود می آید، عضوی گرد یا بیضی در بدن که از خود مایع مورد نیاز بدن را ترشح می کند
فرهنگ فارسی معین