جمع واژۀ غدیر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). نیز جمع واژۀ غدیره، به معنی پاره ای از گیاه، و در صورتی که غدیره به معانی دیگر غیر از معنی مذکور باشد جمع آن غدائر و جز آن آورده شود. (از اقرب الموارد). رجوع به غدیره شود
جَمعِ واژۀ غدیر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). نیز جَمعِ واژۀ غدیره، به معنی پاره ای از گیاه، و در صورتی که غدیره به معانی دیگر غیر از معنی مذکور باشد جمع آن غدائر و جز آن آورده شود. (از اقرب الموارد). رجوع به غدیره شود
گیاهی مانند ترب و بسیار بدبو، گندگیاه، برای مثال عیب بدران مکن و هرچه بود نیکو بین / که به صحرای جهان هیچ نروید بیکار (بسحاق اطعمه - مجمع الفرس - بدران)
گیاهی مانند ترب و بسیار بدبو، گندگیاه، برای مِثال عیب بدران مکن و هرچه بُوَد نیکو بین / که به صحرای جهان هیچ نروید بیکار (بسحاق اطعمه - مجمع الفرس - بدران)
غفران خدا گناه کسی را، پوشیدن گناه بر وی و آمرزیدن او. (از اقرب الموارد). به معنی غفیر (مصدر). (منتهی الارب). آمرزش. (غیاث اللغات) (آنندراج). آمرزیدن. (مصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). آمرزیدن. درگذشتن از... صفح: و قالوا سمعنا وأطعنا غفرانک ربنا و الیک المصیر. (قرآن 285/2). رانده اول شب بر آن کهپایه و بشکسته سنگ نیمشب مشعل به مشعر نور غفران دیده اند. خاقانی. - غفران کامل، بخشش ازهمه گناهان. (فرهنگ ناظم الاطباء)
غفران خدا گناه کسی را، پوشیدن گناه بر وی و آمرزیدن او. (از اقرب الموارد). به معنی غفیر (مصدر). (منتهی الارب). آمرزش. (غیاث اللغات) (آنندراج). آمرزیدن. (مصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). آمرزیدن. درگذشتن از... صفح: و قالوا سمعنا وأطعنا غفرانک ربنا و الیک المصیر. (قرآن 285/2). رانده اول شب بر آن کهپایه و بشکسته سنگ نیمشب مشعل به مشعر نور غفران دیده اند. خاقانی. - غفران کامل، بخشش ازهمه گناهان. (فرهنگ ناظم الاطباء)
دهی است از دهستان جلگه افشار بخش اسدآباد شهرستان همدان واقع در 3 هزارگزی جنوب خاوری قصبۀ اسدآباد و 3 هزارگزی جنوب راه شوسه اسدآباد بهمدان. هوای آنجا سرد و دارای 92 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه و رود خانه خندان تأمین می شود. محصول آن غلات، انگور، لبنیات و شغل اهالی گله داری و صنایع دستی آنان قالی بافی. راه آنجا مالرو و تابستان اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان جلگه افشار بخش اسدآباد شهرستان همدان واقع در 3 هزارگزی جنوب خاوری قصبۀ اسدآباد و 3 هزارگزی جنوب راه شوسه اسدآباد بهمدان. هوای آنجا سرد و دارای 92 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه و رود خانه خندان تأمین می شود. محصول آن غلات، انگور، لبنیات و شغل اهالی گله داری و صنایع دستی آنان قالی بافی. راه آنجا مالرو و تابستان اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
بدراننده. (برهان قاطع). آنکه بد می راند (اسب یا وسیلۀ نقلیه را). مقابل نیک ران. (فرهنگ فارسی معین) ، چموش. شموس. یک دنده. (یادداشت مؤلف). به خاموشی ز مکر دشمن بدرگ مشو ایمن که توسن گوش خواباند لگدها در قفا دارد. صائب
بدراننده. (برهان قاطع). آنکه بد می راند (اسب یا وسیلۀ نقلیه را). مقابل نیک ران. (فرهنگ فارسی معین) ، چموش. شموس. یک دنده. (یادداشت مؤلف). به خاموشی ز مکر دشمن بدرگ مشو ایمن که توسن گوش خواباند لگدها در قفا دارد. صائب
نیاکان. اجداد. آباء. اسلاف: اگر ایدونکه بکشتن نمرند این پسران آن خورشید و قمر باشند این جانوران ز آن کجا نیست مه روشن و خورشید مران به نسب باز شوند این پسران با پدران وگر ایدونکه بباشند ز پشت دگران از پس کشتن زنده نشوند ای وربی. منوچهری. ما بجانب عراق... مشغول گردیم و وی بغزنین... و طریقی که پدران ما بر آن رفته اند، نگاه داشته آید. (تاریخ بیهقی)
نیاکان. اجداد. آباء. اسلاف: اگر ایدونکه بکشتن نَمُرند این پسران آن خورشید و قمر باشند این جانوران ز آن کجا نیست مه روشن و خورشید مُران به نسب باز شوند این پسران با پدران وگر ایدونکه بباشند ز پشت دگران از پس کشتن زنده نشوند ای وربی. منوچهری. ما بجانب عراق... مشغول گردیم و وی بغزنین... و طریقی که پدران ما بر آن رفته اند، نگاه داشته آید. (تاریخ بیهقی)
توانستن. (منتهی الارب) (آنندراج). قادر شدن. (آنندراج). گویند: قدر قدراً و قدرهً و مقدرهً (د / د/ د) و مقداراً و قداراً (ق / ق ) و قدارهًو قدوراً و قدورهً و قدراناً. (منتهی الارب)
توانستن. (منتهی الارب) (آنندراج). قادر شدن. (آنندراج). گویند: قَدَر قَدْراً و قُدْرَهً و مُقْدرَهً (دُ / دَ/ دِ) و مِقداراً و قداراً (ق َ / ق ِ) و قَدارَهًو قُدوراً و قُدورَهً و قِدْراناً. (منتهی الارب)
ابن اشک پدر شاپور اشکانی... و اردوان را در سیرالملوک آذروان نوشتست، آفدم، یعنی آخر و نسب او چنین گوید: آذروان بن بوداسف بن اشه بن ولداروان بن اشه بن اسفان. (مجمل التواریخ والقصص ص 32). و ظاهراً این کلمه محرف اردوان است
ابن اشک پدر شاپور اشکانی... و اردوان را در سیرالملوک آذروان نوشتست، آفدم، یعنی آخر و نسب او چنین گوید: آذروان بن بوداسف بن اشه بن ولداروان بن اشه بن اسفان. (مجمل التواریخ والقصص ص 32). و ظاهراً این کلمه محرف اردوان است
جمع واژۀ غدره. (از اقرب الموارد). رجوع به غدرات شود. صاحب تاج العروس گوید غدرات جمع غدره، و غدره نیزواحد غدر به معنی بقایای صدقه است: یقال علی فلان غدر من الصدقه، ای بقایا منها. رجوع به غدرات شود
جَمعِ واژۀ غدره. (از اقرب الموارد). رجوع به غُدرات شود. صاحب تاج العروس گوید غدرات جمع غدره، و غدره نیزواحد غِدَر به معنی بقایای صدقه است: یقال علی فلان غدر من الصدقه، ای بقایا منها. رجوع به غُدرات شود
سبزه و رستنی بود مانند ترب و آن بغایت گنده و بدبوی باشد و آن را گندگیا نیز گویند. (برهان قاطع) (از انجمن آرا) (از آنندراج) : عیب بدران مکن و هرچه بود نیکو بین که به صحرای جهان هیچ نروید بیکار. بسحاق اطعمه (از انجمن آرا) ، آنکه سخت سوار اسب شود. (فرهنگ فارسی معین). دشوار در سوار شدن. (ناظم الاطباء) ، بدقدم. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). مقابل خوش رکاب. (فرهنگ فارسی معین)
سبزه و رستنی بود مانند ترب و آن بغایت گنده و بدبوی باشد و آن را گندگیا نیز گویند. (برهان قاطع) (از انجمن آرا) (از آنندراج) : عیب بدران مکن و هرچه بود نیکو بین که به صحرای جهان هیچ نروید بیکار. بسحاق اطعمه (از انجمن آرا) ، آنکه سخت سوار اسب شود. (فرهنگ فارسی معین). دشوار در سوار شدن. (ناظم الاطباء) ، بدقدم. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). مقابل خوش رکاب. (فرهنگ فارسی معین)